نوشته زهره روحی
برخی از کتابها به راستی غرور آفرینند و مسلماً آنچه آنها را به این جایگاه میرساند، شرایط اجتماعی ـ تاریخیای است که در آن «ظهور» میکنند. کتاب «هویتهای مرگبار» (1998) ، اثر امین معلوف (نویسنده لبنانی ـ فرانسوی و دریافت کنندهی جایزهی گنکور، 1993 ) دقیقاً یکی از آنهاست. و برای من افتخاری است که بتوانم آنرا در صفحهی دیاسپورای ایرانی معرفی کنم.
پیام معلوف در این کتاب کاملاً واضح و رساست، آنچنان که میتواند خود را به گوش همهی ما برساند؛ اما در این سخن باید دقت کرد زیرا او به هیچ وجه قصد ندارد تا تک تک «ما» را به یک جمع بسته تقلیل دهد. یعنی به یک «هویت قبیلهای» تبدیل کند. به عکس تلاش معلوف همه صرف این میشود که ما را به بازبینیِ موقعیتهای متفاوتِ هویتِ «خود» نزدیک سازد؛ درست به همان شکل که همه روزه، خود را در آنها، تجربه میکنیم. و اتفاقاً از اینروست که پیام او به گوش همهی ما میرسد. زیرا به جای آنکه خود را درگیرِ افسانهی «خودهای چند پاره» و یا «خود یگانه» سازد، (و بدین ترتیب انرژی خود را به غلط صرف حمایت از یکی از آن دو کند،) بر وضعیتِ ترکیبیای انگشت میگذارد که همه روزه در حال تجربهاش هستیم؛ و در آنها «زندگی میکنیم». آنهم با زوم کردنِ به موقع بر انواع متفاوتِ «تعلقات»ی که بهشان وابستهایم؛ لازم به گفتن است که آنچه معلوف به بحث میگذارد در واقع یکی از مباحث بسیار مهم «شبکههای اجتماعی» در جهان حاضر است که با قلم و نگاه پختهی وی ثبتِ تاریخی میشود، حتا اگر با چنین قصدی کتاباش را ننوشته باشد! به عنوان مثال میگوید:
«بسیاری چیزها مرا از هر مسیحی، چون از هر عرب و از هر مسلمان جدا میکند، اما از سوی دیگر با هر یک از آنها یک خویشاوندی انکار ناپذیر وجود دارد، در یک مورد دینی و فکری، در مورد دیگر زبانی و فرهنگی. [...] واقعیت دیگر این است که در عین حال عرب و مسیحی بودن یک وضعیت خیلی خاص است، وضعیتِ خیلی در اقلیت دوگانه، شخص را عمیقاً و پایدار تحت تأثیر قرار میدهد؛ در مورد خود، انکار نمیکنم که این واقعیت در بسیاری از تصمیمهایی که مجبور بودهام در زندگی بگیرم، از جمله نوشتن این کتاب، تعیین کننده بوده است. با ملاحظهی جداگانهی این دو مؤلفه هویتّم، خواه از راه زبان خواه از راه دین، با نیمی از بشریت احساس نزدیکی میکنم؛ و با ملاحظه هم زمان این دو معیار با ویژگیام رویاروی میشوم. میتوانم همان ملاحظه را با سایر مؤلفههای هویتّم از سر بگیرم: در واقعیتِ فرانسوی بودن با شصت میلیون شخص، در واقعیتِ لبنانی بودن با هشت تا ده میلیون شخص، با احتساب لبنانیهای پراکنده در دنیا، شریک هستم؛ اما در واقعیتِ همزمان فرانسوی و لبنانی با چند شخص شریکم، حداکثر چند هزار شخص ...» (صص 24 ـ 25).
اگر به مؤلفههای هویتیِ معلوف، فرضاً نویسنده بودن، عضو فلان انجمن محیط زیستی ، و شیفتهی صدای فلان خواننده و یا آهنگساز، دوستدار فلان فلسفه و یا فیلسوف، رماننویس و یا فلان نقاش و کلی ویژگیِ وجودی و شخصیتیِ دیگر را هم اضافه کنیم، خواهیم دید که برای درک حقیقتی که هویت واقعیِ معلوف یا هر انسان دیگری را میسازد، میباید دلمشغول جهانی از ویژگیها شویم. ویژگیهایی که به لحاظ تعدد پرشمارشان اصلاً قابل شمارش نیستند و ما صرفاً به دلیل دانش محدود و ناقصی که داریم، میخواهیم آنها را سلاخی کنیم و تا حد یکی دو وضعیت کلیشهای همچون دین یا زبان و یا ملیت و یا فرهنگ تقلیل دهیم؛ شاید برای آنکه میخواهیم با حذف، کوچک و کم کردنِ عناصر متفاوتی که هویتساز تک تک شخص «دیگر» است، آن هستیِ کهکشانی وجود او در جهان را در مقابل «دید» و در معرض نظارت و کنترلِ خویش درآوریم.
اما به باور من، چنین نگرشی از درون «من» سر بر نمیآورد بلکه به یاریِ «نظام نظارتی و کنترلی» در مراکز آموزشی (از دبستانها گرفته تا دبیرستانها و دانشگاهها) به «ما» آموزش داده میشود. و بنابراین به خود چنین تلقین میکنیم که بر تمامی علاقهمندیها (و تعلقاتِ برخاسته و وابسته به آنها) که عملاً نحوهی حضور ما در جهان را مدیریت میکنند و به معنایی، جهان هستیِ هویتِ ما را در برگرفتهاند، سرپوش بگذاریم و آنها را فقط به عنوان وضعیتِ انتزاعیِ «علاقه مندی»ها که گویی در خلاء جای دارد، شناسایی کنیم ! حال آنکه اگر با نگاهی عمیق و جامعتر سراغ «هویت» رویم، با شبکهای از روابط فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، مذهبی، زبانی، نژادی، جنسیتی، و.... مواجه خواهیم شد که در کهکشانی لایتناهی درگیر تعاملات نمادینیاند. اما برای درک این شبکههای اجتماعی ـ تعاملاتی باید خوب دقت کرد تا در دام نگرش مکانیکیِ «مصرف کننده» نیفتیم. زیرا کنش واقعیای که در هر یک از این شبکهها رخ میدهد، پیش از مصرف کنندگی، «زندگی کردن و مشارکت داشتن در شیوهی هستیِ» آنهاست. به بیانی دقیقتر فقط به دلیل زندگی کردن در این شبکههاست که میتوانیم از آنها استفاده کنیم. به عنوان مثال، مهاجری که به زبان فرانسه تکلم میکند، اگر در آن زبان زندگی نکند، نمیتواند از آن زبان برای گذران امور زندگی روزمرهاش استفاده کند. زبان سوئدی یا فرانسوی یا ایتالیایی برای مهاجران ساکن آن کشورها، صرفاً یک وسیلهی رفت و آمد به قلمروی عمومی کشور میزبان (فرانسه یا سوئد یا ایتالیا و یا...) نیست؛ این زبانها به نوعی برای مهاجران «محل سکونت و نیز نحوهی سکونت»اند؛ که هر مهاجری با سکونت در آن و نحوهی ارتباطگیریاش با آن (چه ضعیف و چه خلاق) به تعامل درمیآید. و یا در مثال موردیِ مربوط به آئینهای تاریخی میتوان گفت، برگزاری مراسم نوروز و پهن کردن سفره هفت سین، برای ایرانیای که بیش از 30 سال است در کشور فرانسه و یا ایتالیا و یا ... زندگی میکند، فقط یک آئین نوستالوژیک نیست، بلکه او با مشارکت خود در برگزاریِ این مراسم در حقیقت همچون همهی ایرانیان دیگر (اعم از مهاجرت کرده یا غیر مهاجر) در این آئین زندگی میکند و با نحوهی ارتباطی که با آن برقرار میکند و با آن به تعامل درمیآید، امکان تجربه خود را به گونهای دیگر پیدا میکند. فراموش نکنیم که روزگاری به جای هفتسین در ایران هفتشین داشتهایم که همین امر، نشان از تعامل با آئینهاست. به بیانی، آنچه که موجب تغییر شین به سین شده است، صرفاً یک دستور دینی نبوده است، دقت شود در پسِ این دستور، نحوهی درک و شیوهای از ارتباط حاکم است که با توجه به موقعیت تاریخی و اجتماعیِ اجداد ما صورت گرفته است.
باری، برخلاف تصور نظامهای نظارتی ـ کنترلیِ هویتساز، (که بدبختانه ناخواسته نحوهی نگاه ما را متعین ساختهاند)، آدمی تختهی سیاه نیست که بشود، نوشتههای قبلی را از رویش پاک کرد و نوشتهای جدید بر روی آن نوشت. و یا به هنگام مواجه با موقعیتهای پیشیناش، بتواند از روی وضعیتِ فعلیاش پَرِش کند و آنرا به فراموشی بسپارد؛ آدمی معجزهی «فرایند اجتماعی بودن» است، همرا با ذهنی تاریخی و اهل تعامل؛ بنابراین از چنین موجودی نمیتوان توقع داشت که خود را همچون یک بقچه پهن کند و «بار خاطراتش» را (که حقاً از اینرو بار است که حاوی گذشتهی زندگی کردهی اوست)، به مثابه دادههای بیجان کامپیوتری درون خود بریزد، بعد سرشان را هم آورد و گره بزند و بیاندازد گوشهی کمد و به هنگام لزوم آنرا بیرون کشد. نه! از آدمی نمیتوان توقع داشت با هویتاش اینگونه برخورد کند و ماهیت خود را به موقعیت انفعالیِ «حاشیه قرار گرفتگی» انتقال دهد و به آن اکتفا کند. خطای بزرگ نگرشهای مبتنی بر نظام کنترلی ـ نظارتی این است که گمان میشود، انسان مهاجر فقط با چمدان کوچکِ لوازم شخصیاش به کشوری دور دست مهاجرت میکند. و بر اساس همین نگرش غلط هم او را با تصویر کلیشهایِ چمدان کوچکی در دست به جهان بحران زده معرفی میکنند. غافل از اینکه او با انبانی از «نحوهی درک از جهان» تن به مهاجرت میدهد. «نحوههایی از درک» که در پیشفهمهایش نهفتهاند. و او در آنها زندگی میکند. درست به همان اندازه که من و شما در گذشتهی خود و موقعیتهای متفاوت آن زندگی کردهایم و همچنان در ما به زندگیشان ادامه میدهند.
بنابراین وقتی به «مهاجر» ایرانی که 30 سال بیشتر است در آلمان و یا...، زندگی میکند، با تعجب گفته میگوییم «مگر قورمه سبزی هم میخورید، و یا مگر هفت سین هم پهن میکنید!»، پیش از آنکه این گفته، از سر متلکگویی و یا تمسخر باشد (با فرض که با این قصد گفته شده باشد)، از سر ناآگاهی و درک غلطی است که از «مهاجرت» و «موقعیت مهاجرت» داریم: درکی کاملا مستبدانه و تحریفگرانه که همانگونه که گفته شد، از سوی نظام کنترلی ـ نظارتی بر ما وارد میشود تا به دست خود، به تحریف و سلاخی هویت یکدیگر اقدام کنیم. بگذریم، امین معلوف کتاب را اینگونه آغاز میکند:
«از وقتی که در سال 1976 برای اقامت در فرانسه، لبنان راترک کردهام، بارها و بارها با حُسن نیتی تمام، دوستان و آشنایان از من پرسیدهاند، آیا خودم را "بیشتر فرانسوی" میدانم یا "بیشتر لبنانی" . من همواره پاسخ دادهام: هم این و هم آن. نه از سر دغدغهی عدالت یا انصاف، بلکه با دادن پاسخی دیگر، دروغ میگفتم. آنچه سبب میشود خودم باشم و نه دیگری، این است که من در حاشیهی دو کشور، دو یا سه زبان و چند فرهنگ زیستهام. این دقیقاً همان چیزی است که هویت مرا میسازد. آیا با مثله کردن پارهای از خودم، واقعیتر میشدم؟ [...]مؤلفههای شخصیت...پرشمارترند. آنها عبارتند از زبان، اعتقادات، شیوهی زندگی، روابط خانوادگی، سلیقههای هنری یا ذائقههای غذایی، نفوذ فرهنگهای فرانسوی، اروپایی و غربی که در وجود [شخصی که در فرانسه از والدینی الجزایری متولد شده است]، با نفوذ فرهنگهای اعراب، بربرها، افریقاییها، مسلمانان... در هم آمیختهاند.» (ص 9، 11).
اما آیا حقیقت هستیشناسانهی «درهمآمیختگی هویتی»، و تقاضا برای تفکیک و یا تحریف آن فقط مسئلهی «مهاجران» است؟ مسلماً نه ! میتوان در هر کشور به اصطلاح جهان سومی و غیر دموکراتیک زندگی کرد و با همین تقاضا مواجه شد. به همانگونه که میتوان در فرانسه، آمریکا، آلمان، سوئد و یا ...، هم زندگی کرد و باز هم (و البته با تعجب و شگفتی) چنین تقاضایی را دید. زیرا در جهانی به سر میبریم که روابط حاکم بر آن از الگوهای «تفکیک» تبعیت میکند. تفکیک انسان از محیط زادگاه، به دلیل یافتن شغل، و یا فرار از محیط زادگاه، به دلیل تعقیب سیاسی، و ...؛ جهانی که در فقدان سیاستهای رفاهی و عدالت محور، به انواع عدم امنیت دامن زده است: اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، مذهبی، عقیدتی و... ؛
بنابراین بازنماییهای راستین امین معلوف، زمانی اثرگذاریِ واقعیتری پیدا میکند که حداقل نیم نگاهی به متن جهانی داشته باشد که با مدیریت نئولیرالیستیاش آتش افروز بسیاری از بحرانهای هویتی شده است. واقعیت این است که معلوف هر چند به اجمال دلایل بروز بنیادگرایی دینی و یا به گفتهی خودش («صعود دینی») را از برخی جهات ناشی از «انحطاط، سپس فروپاشی دنیای کمونیستی» میداند(صص 100 ، 101)، اما ظاهراً تمایلی به گشودن بحثهای کلان ندارد. و در خصوص مشکلات برآمده از الگوهای«غربی» هم تنها بسنده میکند به اینکه:
«مدل غربی به رغم پیروزیاش و به رغم واقعیتی که نفوذش را بر پنج قارهی دنیا گسترش میدهد، مدل خودش را در بحران میبیند که قادر نیست مشکلات فقر را در متروپلهای خودش حل کند، قادر نیست بیکاری، بزهکاری، اعتیاد به مواد مخدر و بسیاری آفتهای دیگر را مهار کند. وانگهی این یکی از گمراه کنندهترین تناقض نماهای عصر ما است که پر جاذبه ترین مدل جامعه، مدلی که پشت همه مدلهای دیگر را به خاک مالیده است، دربارهی خودش عمیقاً دچار تردید است» (ص 102).
همانطور که میبینیم، ظاهراً از نظر معلوف بین «بیکاری» و «مدل غربی» رابطهی علت و معلولی وجود ندارد. اما اگر منظورش از مدل غربی، نئولیبرالیسمی باشد که از طریق وامها و راهکارهای ظاهراً «کارشناسانه»ی صندوق بانک جهانی به کشورهای جهان سوم و غیر دموکراتیک نیز سرایت کرده است، (و عملاً همان اندک مسئولیت و سیاستهایی که دولتهای آنها در ظاهر سعی در دنبال کردنشان میکردند را حذف کرده است،) بیتردید رابطهای عمیق بین باندهای بزرگ مواد مخدر، و انواع و اقسام آفتهای اجتماعی و اخلاقی آشکار خواهد شد. (و همچنین دلیل بسیاری از برادرکشیها که تحت لوای نسل کشی و«دیگرکشی» های هویتی انجام میگیرد)؛
بهرحال، کتاب «هویتهای مرگبار»، تصویرهای بیشماری از روابط تحریفکننده در جهان حاضر را پیش روی ما میگذارد؛ روابطی که وقتی در مجموع به آنها نگاه میکنیم، تلاشی عظیم در جهت «بیهویت» کردن«همگان» خواهیم دید. زیرا در صدد است ما را از شبکههای ارتباطیمان که همانا کهکشانهای درونیمان است، منفک سازد. و در این تفکیکسازیهاست که هنر معلوف ظاهر میشود. زیرا او بر خلاف بسیاری از خوانشهای «هویت متکثر» ، به هیچ وجه به اصطلاح نگاهی «چند پاره» و یا «چهل تکه» به این جهان کهکشانی ندارد. چنانچه میگوید :
« تا اینجا من پیوسته روی این موضوع اصرار ورزیدهام که هویّت از تعلقهای چندگانه ساخته شده است؛ اما لازم است همان قدر تأکید کرد که هویّت یگانه است و ما آنرا چونان یک کل یکپارچه زندگی میکنیم. هویتِ یک شخص چیدمانی از تعلقهای مستقل نیست؛ هویت یک [لحاف] "چهل تکه" (patechwork) نیست، بلکه طرحی روی یک پوست کشیده شده است که اگر تنها یک تعلق لمس شود، کل شخص مرتعش میشود.» (ص 34).
و از قضا درک همین یکپارچگی است که باعث میشود به جای پنهان کردن و یا پشت کردن به هویتهایی همچون مسلمان یا عرب بودن به مقابله با سیاستهایی برخواست که از یکسو توسط امثال بن لادن و بنیادگرایان اسلامی اتخاذ میشود و در پیاش ملتهای ترسیده را به نفرت از مسلمان بودن و عرب بودن تشویق میکند، و از سویی دیگر در جهان غرب، در برابر سیاستهایی ایستادگی کرد که «تروریسم» را با چهرهی اسلام و عرب شناسایی میکند. باری، آنچه کتاب را به اثری لذتبخش و قابل اعتماد تبدیل میسازد، ایستادگی در برابر ایدههای فاجعهباری است که امروزه از همه سو ما را احاطه کردهاند. اینکه تاریخ را فراموش کنیم و بر جنایات قرون وسطایی چشم ببندیم، و نامنصفانه به اسلام و مسلمانان سراسر دنیا تهمت وحشیگری و بیفرهنگی زنیم. آنهم صرفاً از اینرو که قدرتهایی بنیادگرا و فرصتطلب، اسلام را دستآویز خود کردهاند. در همین رابطه با گفتهی امین معلوف متن را به پایان میبریم :
«آنچه من علیه آن مبارزه میکنم و همیشه خواهم کرد، ایدهای است که به موجب آن یک طرف، یک دین ـ مسیحیت ـ تقدیرش در همه زمانها این بوده است که تجدد، آزادی، مدارا و دموکراسی به دنیا عرضه کند، و طرف دیگر، یک دین ـ اسلام ـ از همان آغاز محکوم به استبداد و تاریک اندیشی بوده است. با صدای رسا میگویم این ایده غلط است، خطرناک است، و چشم انداز آیندهی بخش بزرگی از بشریت را تیره کرده است» (ص 66).
این مطلب نخست در سایت انسان شناسی و فرهنگ منتشر شده است