۱۳۸۹ مرداد ۱۳, چهارشنبه

نگاهی به «کلاته نان» اثر زنده یاد غلامحسین ساعدی

همیاری و مشارکت در کلاته نان

نشراول (؟)، بی تا، نقاشی ابراهیم حقیقی /
نشر و چاپ دوم، ماه ریز، 1381 ، تصویرگر نگار فرجیانی
نوشته : زهره روحی


حضور غلامحسین ساعدی، در قلمروی ادبیات کودکان و نوجوانان بی‌شک تأمل برانگیز است. داستان «کلاته نان» او که برای نوجوانان نوشته شده، استوار بر مقوله همیاری و اشتراک است. که البته همچون عموم کارهای ساعدی، در فضایی روستایی اتفاق می‌افتد. نخست خلاصه داستان:
در آبادی دور افتادة «کلاته نان»، مادر و پسری باهم زندگی می‌کردند. مادر پیر بود و پسر جوان. آندو که علاقه زیادی به یکدیگر داشتند، در همه کارهای خانه و مزرعه یار و یاور هم بودند. و اینطور که ساعدی نقل می‌کند، دار و ندارشان به جز وسایل سادة زندگی یک جفت گاو بود که از آنها در کارهای مزرعه استفاده می‌کردند. روزی مادر بر اثر ضعف جسمی مریض می‌شود و برای معالجه‌اش مجبور به کشتن یکی از گاوها می‌شوند. مادر با خوردن گوشت دوباره سلامتی‌اش را بدست می‌آورد ولی برای کارهای مزرعه از سر ناچاری مجبور می‌شود خود جور گاو از دست رفته را بکشد. دست بر قضا روزی حاکم در حال گذر از مزرعه آنان است که چشمش به مادر و پسر و سختی کار آنان می‌افتد. علتِ به خویش بستن مادر را از پسر جوان می‌پرسد و او تمام ماجرا را برایش تعریف می‌کند. حاکم فکری می‌کند و می‌گوید که گاو تنبل و تنپروری در طویله دارد که حتا حاضر به تکان دادن خود نیست، آنرا به پسر می‌دهد تا اگر توانست از آن کار بکشد و به جای مادرش به یوغ ببندد. پسر می‌پذیرد و خیلی زود با همکاری مادرش از آن گاو تنبل، گاو کاریِ خوبی برای مزرعه می‌سازد. پس از مدتی، دوباره گذر حاکم به مزرعه آنان می‌افتد و با کمال تعجب می‌بیند گاوِ تنپرورش همراه با گاو مزرعه با چالاکی مشغول کار در مزرعه است. از پسرجوان راز این چست و چالاکی را می‌پرسد و پسر جوان در پاسخ می‌گوید: "خانة من جایی نیست که کسی کار نکرده بتواند چیزی بخورد". حاکم که صراحت پسر جوان به دلش می نشیند، به او می‌گوید دختر جوانی دارد که او هم سالها خورده و خوابیده و دست به سیاه و سفید نزده است، "حاضرم او را به زنی به تو بدهم و ببینم با او چه کار می‌کنی". پسر قبول می‌کند، دختر حاکم به خانه آنها می‌آید و پس از اندک مدتی، مادر و پسر به کمک هم با همان ترفندِ غذا در ازای کار، او را تبدیل به کدبانو و شریک زندگی خویش می کنند.»

اگر بگوییم، در دوران اختناقِ نظام شاهی، غلامحسین ساعدی ، یکی از معدود نویسندگانی است که با آثارش به نوعی، ایدئولوژیِ مقاومت و مخالفت با شاه را تألیف ‌کرده است، سخنی به گزاف نگفته‌ایم. من همواره یکی از ستایشگران آثارش بوده‌‌ام. که همین امر به سادگی خبر از معماریِ اندیشه‌ام توسط او می‌‌دهد. و از قضا همین احترام به او در مقام تألیف‌گریِ نحوة اندیشیدن و یا مهندسی تفکرِ اجتماعی است که ما را بر آن می‌دارد تا به گونه‌ای جدی با آثارش برخورد کنیم. تا از سر قدرشناسی هم که باشد، از افق فکریِ برخاسته از ضرورت زمانه‌ی امروزمان با آنها ارتباط برقرار کنیم. زمانه‌ای که فرصتی بیشتر برای تجربه کردن و اندیشیدن به مطالبات پدرانمان در اختیارمان قرار می‌دهد؛ آنهم صرفاً از اینرو که بیرحم‌تر است و بی‌‌مهاباتر عمل می‌کند. و همین امر خواهی و نخواهی نگاه ما را حساستر و عمیقتر از گذشتگان می‌کند، چرا که با نا امنی‌های بیشتری نسبت به زمانة آنها دست‌ به گریبان هستیم.
امروز در متن همین موقعیت‌های حساس و پر شتابِ زمانه مان است که «کلاته نان» خوانده می‌شود. اثر زیبایی که در چارچوب قصه‌های فولکلور ایرانی، حامل پیام توزیع «کار و ثروت» است؛ و از آنجا که در چارچوب روابط اجتماعی روستایی سخن می گوید، مخاطب پیامش نه فقط نظام شاهی محمد رضا پهلوی، بلکه کل نظام‌ ارباب ـ رعیتیِ تاریخ ایران است. آنهم با جایگزینی روش «همیاری و مشارکت» به جای روش ارباب ـ رعیتی؛ بنابراین همانگونه که می‌بینیم ساعدی در قصه‌اش با دست پُر نزد مخاطبان نوجوان خود حاضر می‌شود تا الگوی مشارکت در کار، ثروت و نعمت را جایگزین الگوی ارتجاعیِ پیشین ‌کند. چنانچه در پایان قصه، حتا حاکم هم (که برای دیدن دختر خود به مزرعه آنها رفته است،) آستین‌هایش را بالا می‌زند و مشغول آسیاب کردن بلغور می‌شود: «پیر زن به حاکم تعارف کرد: "شما چرا زحمت می‌کشید؟" حاکم با لبخند گفت: خیال نمی‌کنم کسی در این خانه کار نکرده بتواند چیزی بخورد"» (ص آخر).
پرسش متن حاضر این است که آیا قصه کلاته‌نان هنوز می‌تواند در نوجوان عصر حاضر مخاطب خود را پیدا کند و او را به تأمل وادارد؟ فراموش نکنیم که یکی از شاخص‌های موفقیتِ اثر هنری در داشتن مخاطب است: داشتن حرفی برای گفتن؛ گفتن از چیزی که در زمانة خودش به «مسئله» تبدیل شده است. اما به واقع هدف از این پرسش، آشکار ساختنِ مسئلة زمانة خودمان، از راه قرار گرفتن در متنِ مسئله کلاته نان است. می‌خواهیم ببینیم مسائل امروزمان تا چه اندازه مشترک و تا چه حد متفاوت شده است.
مسلماً مطالبة ثروت و نعمت، بر اساس الگوی همیاری، همچنان از اعتبارِ آرمانی برخوردار است، اما آیا مفاهیم «کار و بیکاری» از همان مناسبات اجتماعیِ زمانة ساعدی پیروی می‌کنند؟ در قصة کلاته نان، مفهوم بیکاری با تن‌پروری و تنبلی یکی دانسته می‌شود، اما آیا می‌توان آن معنا را به این عصر هم انتقال داد؟ منظور زمانة کنونی است که به دلیل حاکمیت سیاست‌های نئولیبرالیستیِ فاقد تعهد ، نه تنها کل جهان با مسئله دردناک «بیکاری» دست به گریبان است ، بلکه کلاته‌نان‌ها هم در اثر عدم امکان رقابت با بازارهای محصولات کشاورزی چین و دیگر شرکایی که بازار محصولات داخلی کشاورزی را به فتح خود درآورده‌اند، با فقر و بیکاری مواجه شده اند.
بنابراین چنانچه می‌بینیم، نوجوان امروز به دلیل ساختار سیال و بی‌ثبات کار و در نتیجه شیوع گستردة بیکاری، اساساً در جامعة مبتنی بر بیکاری زندگی می‌کند و پرورش می‌یابد. و اگر بپذیریم که جامعة بیکار، نمی‌تواند جامعة فعال و شادابی باشد، یعنی پذیرفته‌ایم که جامعه‌ ای که در آن زندگی می‌کنیم، فاقد امکان تولید الگوهای اجتماعیِ سالم است. و اینجاست که به رابطة متقابل و معکوس بین کار از یکسو و بزهکاری و جرم و جنایت، از سوی دیگر پی‌ می‌ بریم ؛ به بیانی، هر چه کار و اشتغال برای افراد جامعه بیشتر باشد ، جامعه را بزهکاری و جرم و جنایت کمتری تهدید می کند. چرا که افراد شاغل در واقع همان افرادِ جامعه پذیری هستند که تحقق رویاها و آرزوهای خود را در گروی مشارکت در ساختار اجتماعی و سیاسیِ جامعه‌ای می بینند که در آن کار و فعالیت می‌کنند.
وانگهی در صورت موافقت با گفته‌های بالا این تذکر لازم می‌ شود که اگر «بیکاری» و پیامدهای ویران کنندة شخصیتیِ آن ، در زمان نگارش کلاته نان، مسئله ای نسبتاً شخصی بوده و از اینرو (همانگونه که ساعدی هم عمل کرده است) به راحتی می توان آنرا در زیر مجموعة « داغهای ننگ » قرار داد، در عصر حاضر چنانچه شاهد هستیم ، به دلیل «کمیابیِ کار» در تمامی جوامع ، مسئلة «بیکاری» ، به معضلی اجتماعی تبدیل شده است. در نتیجه با وجود اپیدمیِ در سطح وسیع تنبلی، سستی، بی رغبتی های ارتباطی و عدم تقبل تعهد نسبت به دیگری (اجتماعی)، امکان فرو کاهیدن این نشانه ها به موقعیتی شخصی و در نتیجه استفاده از «داغهای ننگ» اساساً نا ممکن می شود. چرا که ریشة کاهلی و بی اعتنایی به موقعیتِ خود و دیگری، در حقیقت از سوی جامعه است که تولید می‌شود. آنهم در غیاب «کار برای همه» و نیز فقدان الگوهای مبتنی بر «مشارکت اجتماعی»؛
بنابراین همانگونه که می‌ بینیم ، تفاوتی شگرف بین تلقی و ادراک ناشی از جهان بینی عصر حاضر با گذشته به وجود آمده است. آنهم صرفاً از اینرو که جایگاه و رابطة «کار» با نفس زندگی تغییر یافته است. امروز بر خلاف تمامی تاریخ گذشتة بشر، آنچه انسان را در زندگی همراهی می‌کند کار نیست، بلکه بیکاری است. آنهم در شرایطی که نه تنها بر معضل فقر و گرسنگی و برآمدهای فساد اجتماعیِ ناشی از آن چیره نشده ایم، بلکه بر خلاف شعار های نئولیبرالیستی با رشد تبه‌گنی‌ و فساد اخلاق اجتماعی و اقتصادی مواجه ایم.
باری، نکته دیگری که نمی توان از آن غفلت کرد، حاکمیت نگرش مرد سالارانه در قصة کلاته نان است. هر چند که ناگفته نماند چنین ادبیاتی در آن سالها هنوز مورد نقد و بازبینی قرار نگرفته بود و به اصطلاح مشکلدار به نظر نمی آمد. با این وجود تذکر آن، امروز ضروری است. به عنوان مثال با وجودیکه ساختار و موضوعیت قصه بر پایة همیاری و مشارکت است، ساعدی ناآگاهانه از همان ادبیات مرسوم مردسالارانه ای که تصمیم‌گیری در امور مهم را به عهده مردها می‌گذارد استفاده می کند:
«مادر گفت: اگر دلت می‌خواهد من خوب شوم، یکی از گاوها را بکش.
پسر گفت: اگر یکی از گاوها را بکشم، فصل پاییز با یک گاو تنها، چه جوری شخم بزنیم؟
مادر گفت: تا پاییز خیلی مانده، شاید دری به تخته بخورد و ما صاحب یک گاو دیگر هم بشویم.
پسر مدت زیادی به فکر رفت. او مادرش را خیلی دوست داشت و حاضر بود برای سلامت او هر کاری بکند. اما گاوش را هم دوست داشت و نمی ‌توانست او را سر ببرد. مانده بود معطل که چه کار بکند. وقتی برای بار ...» (ص ؟ ـ بدون شماره گذاری ، تأکید از من است)

بنابراین همانگونه که می‌بینیم، ساعدی در وضعیتی طنز‌آمیز گرفتار می‌آید زیرا بی‌توجه به نگرش مردسالارانه‌ای که او را احاطه کرده است، سخن از مشارکت و همیاری می‌ راند! بهرحال چنان که پیداست، در نگرش ساعدی بسیار طبیعی است که پسر جوان، مالک گاو باشد و تصمیم گیری دربارة آن نیز به عهده وی باشد. و از اینرو نتیجه می‌شود که زنان از دید وی، جنس دوم محسوب می‌شوند. آنان می توانند هم پای مرد کار کنند و زحمت بکشند، اما همانگونه که دیدیم نمی‌توانند تصمیم گیرنده درباره اموالی باشند که در اثر همیاری و مشارکت بدست آورده اند. اگر بخواهیم نگرش مردسالارانة ساعدی را فرموله کنیم احتمالا می‌باید بگوییم : مشارکت زنان در کار آری، در ثروت و تصمیم گیری نه؛
اما همانگونه که در ابتدای متن هم گفته بودیم، بررسی تطبیقی و یا نقد نگاه ساعدی ، صرفا از اینروست تا از این طریق متوجه تفاوت مطالبات اجتماعی امروز و گذشته جامعه ایران شویم. ضمن آنکه به رهایی نگرش او از اقتدار ارتجاعی مردسالاری نیز یاری رسانده ایم.
اصفهان ـ تیر 1389