۱۳۹۲ مرداد ۳, پنجشنبه

نظریه به زبان ساده (4) : آزادیِ «روابط صمیمانه» از نگاه گیدنز

نوشته زهره روحی
وقتی در توجیه «غیر امروزی» بودن نگرش مادرمان به فرزندمان می‌گوییم : « خُب دیگر، پیر و قدیمی است... نمی‌تواند خواسته‌های تو را درک کند...»، گفته‌ی ما دقیقاً این مفهوم را در خود مستتر دارد که: « در دوره‌ای که او زندگی می‌کرده، شیوه‌ی زندگی، به شکل دیگری بوده است و از اینرو زندگی و روابط را طور دیگری می‌فهمد». به بیانی اینکه هر نسلی چگونه زندگی می‌کند و زندگی اجتماعیِ او چگونه ساخته شده است، پایه و اساس اختلاف بین نسل‌هاست. زیرا همین «نحوه‌ی زندگی» است که سازنده‌ی اصلی «درک‌های متفاوت» برای هر نسل و یا هر دوره‌ی تاریخی‌ست.
با چنین نگرشی کاری که ما می‌کنیم این است که بین شیوه‌ی زندگی (اجتماعی) از یکسو و درکِ مفاهیم و روابط اجتماعی، از سوی دیگر،  رابطه‌ای ناگسستنی ایجاد می‌کنیم  و با این عمل به ساختار اندیشه و اندیشیدن (چگونه اندیشیدن و نحوه‌ی درک مسائل) جنبه‌ای کاملاً مادی می‌بخشیم و مسائلِ پیشِ رو را  از وضعیت‌ انتزاعی بیرون می‌آوریم. به عنوان مثال در همین ایران خودمان، صرف‌نظر از مفهوم هنوز قوت‌دارِ «دوستان صمیمی»،  مفهوم «دوست و دوستی» نزد نسل‌های جوان، دیگر مشخصه‌ی موقعیت ارتباطیِ کسانی را در بر ندارد که از جزئیات زندگی یکدیگر اطلاع دارند و به اصطلاح هم‌راز هم‌اند. همان چیزی که قدیمی‌ها به آن اصطلاحاً «نان و نمک خورده‌ی همدیگر» می‌گفتند.  بلکه برای این نسلِ جوان کاملاً طبیعی و قابل پذیرش است که با همکلاسی و یا همکار خود هر روز ناهار بخورند ، به باشگاه بدن سازی و یا استخر بروند ولی ندانند (و اصلا هم نخواهند بدانند) که مثلاً « دیگری از چه خانواده‌ای است، این خانواده چند نفره ‌است، ساکن کدام محله است و یا اعتقاداتش چیست و غیره » ؛  به عنوان نمونه در این مورد می‌توانیم به فیلم «درباره الی» ساخته اصغر فرهادی اشاره کنیم . باری،  اگر به عالم واقعیت و روابط اجتماعی در قلمرو روزمره نگاه کنیم می‌بینیم دوستیِ جوانان در همان چارچوب تعریف شده‌ای که در آن قرار دارند، انگار هر روز به همان نحو تمدید می‌شود. و با وجود ابراز صمیمت و رفتارهای دوستانه ، تقاضایی برای آمیختن روابط به عناصر «عاطفی» به ندرت دیده می‌شود. به عنوان مثال می‌توان در باشگاه‌های بدن‌سازی، هر روز زنان جوانی را دید که در صمیمتیِ مرزدار با یکدیگر نرمش‌های مفرّحی (به معنای راحتی، آسودگی، لذت و شعف) انجام می‌دهند که در ضمن خود این حرکات ورزشی (؟) این آمادگی را در آنها ایجاد می‌کند که با کوچکترین حرکت اشتباه به خنده افتند و حتا «جوکی» هم تعریف کنند. اما نکته قابل توجه اینجاست که به محض اتمام ورزش و بیرون آمدن از اتاق رختکن و باشگاه، هرکس با عجله ردّ کار خود را می‌گیرد و می‌رود بی‌آنکه هیچکدام تمایلی برای ادامه‌ی این صمیمیت در بیرون از باشگاه داشته باشند. و اگر هم  فردای آنروز دو نفر از این زنان جوان به طور اتفاقی، یکدیگر را در خیابان ببینند معمولا با اشاره سر و لبخند مراسم سلام و علیک را به جا می‌آورند و اگر هم همراهانشان از آنان بپرسند که «آن دختره که بود که با وی سلام و علیک کردی» ، ممکن است حتا درجا بگویند : « دوستم ، هم‌باشگاهی ام» . اما همین هم‌باشگاهی اگر چند روز در باشگاه حاضر نشود، اصلا به ذهن‌ او خطور نمی‌کند برای فهمیدن علت غیبت او در جستجوی آدرس منزل این «دوست و هم‌باشگاهی» برآید. نه به این دلیل که آدم بی‌فکری است و یا احساس مسئولیت ندارد، بلکه صرفاً به این دلیل که چارچوب ارتباطی او (به لحاظ ساختار اجتماعی‌اش) نمی‌تواند فراتر از حد و اندازه‌ای باشد که برایش در نظر گرفته شده است. (که اگر غیر از این کند، در واقع چارچوب و ظرفیت آنرا بر هم زده است که باید مسئولیت عواقب آنرا خود نیز به عهده گیرد. مثلاً ممکن است دلیل چند روز غیبت زن جوان بی‌حوصلگی و دلزدگی از روابط روزمره‌اش باشد، که صد البته گمان نمی‌رود درچنین وضعیتی دیدن هم‌باشگاهی‌، او را خوشحال کند بلکه به عکس ممکن است آنرا حمل بر «فضولی بی‌ادبانه»‌ای کند که قصد برهم زدن آرامشش را دارد و در نتیجه نسبت به آن واکنش نشان دهد).
اما برای نسل‌های قدیم‌تر، (که همان مادربزرگها و پدر بزرگها باشند) نه تنها به هر کسی «دوست» گفته نمی‌شد بلکه خودِ این «دوستی» از  آداب و اصولی ساخته شده بود که مستقیماً با «هویت اجتماعی» افراد گره خورده بود و به سادگی نمی‌شد به نشانه‌های هویتیِ آن بی‌اعتنایی کرد و یا بی‌اهمیت جلوه‌شان داد.  احتمالاً یکی از دلایل این امر، مربوط به کوچک و محدود بودن دنیای اجتماعی نسل‌های گذشته، در مقایسه با امروز بوده است. از اینرو اشاره به این نکته لازم است که در گذشته، به هیچ وجه امکانی برای نسل‌های قدیمی وجود نداشت که هر روز بتوانند این همه آدم‌های نا آشنا و متفاوت در کوچه و بازار ببینند و یا در مکان‌هایی رفت و آمد داشته باشند که همانند پارک‌ها‌، سینماها، مراکز خرید، فرودگاهها، و غیره، بنیاد‌های فرهنگی‌شان، از ظرفیتِ پذیرش آدم‌های نا آشنا و متفاوت برخوردار باشد. اینکه در شرایط فعلی ایران (به لحاظ ساختار رسمی) هر کدام از این آدمهای متفاوت تا چه حد ، اجازه‌ی بروز هویت خود را دارند در اینجا مسئله‌ی ما نیست . زیرا آنچه برای بحث ما حائز اهمیت است، امکان پذیرندگی تفاوت‌های فرهنگی از سوی جامعه‌ی مدنی‌ست (که همچنانکه می‌بینیم ظرفیت این پذیرش حداقل در شهرهای بزرگ کاملاً وجود دارد و در حال عمل‌است).
اکنون مطابق آن عبارت معروفی که معتقد است «هر آدمی، برای خود جهانی‌ست»،  اگر باور داشته باشیم که صِرف دیدن هر روزه‌ی آدمهای متفاوت در فضاهای شهری، (به لحاظ اثرگذاری در نحوه‌ی ارتباط)  کمتر از دیدن جهان‌های متفاوت نیست، بدین معنی است که تحول اجتماعی ـ تاریخیِ رخ داده را می‌باید به مثابه «امکان و امتیازی» دید که نسل‌های قدیم از آن بی‌بهره بوده‌اند. از اینرو عجیب نیست که نزد نسل‌های جوانی که  در شهرهای بزرگ و شرایط اجتماعیِ جوامع مدنیِ مدرن زاده می‌شوند و پرورش می‌یابند، صَرف نظر از دوستان کاملاً صمیمی (که اصطلاحاً خود جوانان امروزی ایرانی به این گونه دوستی‌ها « رفیق فاب» و یا دوستان فابریک می‌گویند،) مفاهیمی همچون «دوستی» و «دشمنی» تا این حد نسبت به نسل‌های پیشین تغییر کرده است. همانگونه که گیدنز هم تذکر می‌دهد در روابط اجتماعیِ مدرن : "متضاد «دوست»، دیگر «دشمن» یا حتا «بیگانه» نیست، بلکه بیشتر، «آشنا»، «همکار» یا «کسی است که شخص نمی‌شناسدش»"(ص 142).
باری، اگر به امتیازاتِ ارتباطی ـ اجتماعیِ نسل‌‌های جدید (نسبت به نسل‌های قدیمی) ، امکان دسترسی به اینترنت را هم اضافه کنیم خواهیم دید که این امکان، انعطافِ مضاعف و شگفت‌آوری را در اختیار آنان نسبت به اجدادشان قرار داده است. چرا که فضای اینترنتی این امکان را برای آنان فراهم می‌کند که از «مکان و موقعیت‌های محلی»ای که پدربزرگ‌ها ومادربزرگ‌هایشان به یک معنا در آن «اسیر» بودند، «کَنده شوند» و در «فضایِ مجازی»‌‌ای قرار گیرند که در آن گشادگیِ بی‌نظیری برای آشنایی و برقراری ارتباط با افرادی متفاوت به لحاظ فرهنگی، طبقاتی، جنسیتی، سنی و عقیدتی وجود دارد.
 اغراق نکرده‌ایم اگر بگوییم در اکثر مواقع کاربران اینترنتی، نسل جوانی هستند که مایل‌اند اوقات خود را بیرون از جامعه‌ای بسر برند که یا به کلی در آن فاقد قدرت عمل‌اند و یا از قدرت عمل ضعیفی برخوردارند.  اما در عوض فضاهای مجازی، همان «جا»یی است که اغلب نسل‌ جوان مایل به سکونت در آن هستند زیرا فضایی است که به آنها این امکان  را می‌دهد تا خود را از «جهان سیطره‌ها» و کنترل و نظارت ناشی از آن آزاد ‌کنند. (حال این سیطره چه مربوط به آداب و سنت و یا به بیانی مربوط به قلمرو فرهنگی باشد و چه مربوط به ساختارهای اجتماعی و یا سیاسی). در هر صورت، این «جا ـ فضا»های اینترنتی، قادر است کاربران خود را از «جا ـ مکان»های محلی بِکَنَد و در  فضایی «مجازی» قرار دهد. فضایی که نه در آمریکاست، نه در چین و نه در افغانستان و نه در هیچ کجای فیزیکیِ دیگر. و از قضا از همین رو از آزادی عملِ بی‌ در و پیکر و لگام گسیخته‌ا‌ی تا حد انحطاط اخلاق و اندیشه برخوردار است. باری، در فضای «چت»، دیگر جوانان با الگوهای اجتماعیِ مسلط در جامعه و  عادت‌های ارتباطیِ متعلق به آن (از جمله سلسله مراتب سنی و یا ...،) مواجه نمی‌شوند . و به عوض از قوانین و الگوهای ارتباطی خود پیروی می‌کنند. و حتا بر فرض اینکه «مادربزرگ»ها هم امکان دسترسی به آنرا بیابند، شرط بقای ارتباطی‌شان در «آنجا»، انعطاف‌پذیر کردن خود است. یعنی بپذیرند که در فضای «چت» و یا این قبیل فضاهای ارتباطیِ دو سویه و همزمان، نه تنها می‌باید از بسیاری از امتیازاتی چشم پوشی کنند که در جامعه (قلمرو عینیِ عمومی)، از آن بهره‌مندند، بلکه می‌باید از این انعطاف نیز برخوردار باشند که بازنگریِ جدیدی در برخی از مفاهیم فی‌المثل «دوستی» داشته باشند. توجه داشته باشیم که چشم پوشی از امتیازات اجتماعی در عین حال  به معنای «گسستن» از مکانهای محلی‌ ا‌ست که در آن زندگی می‌کنیم. و این بدین معنی است که پدیده‌ی فضاهای اینترنتی ـ مجازی، بخشی از پروژه‌ی مدرنیته‌ای است که مایل است هر روز هر چه بیشتر «امکانات» (بخوانیدش انواع و اقسام منابع زیستی) را از «مکان»‌ها و «کالبدها» آزاد سازد. در خصوص «چت روم»ها، آزاد شدنِ «ارتباطِ گپ، صمیمیت و دوستی» از مکان‌ها کاملاً واضح است.   
 اتفاقاً در مورد همین گسستی که مدرنیته بین رابطه‌ی «مکان و آشنایی» ایجاد کرده است (هر چند نه به طور خاص درباره‌ی فضاهای مجازی اینترنتی،)  آنتونی گیدنز بحث جالبی دارد که می‌گوید:

«یکی از ویژگی‌های جا گم کردن، قرار گرفتن انسانها در متن محیطهای فرهنگی و اطلاعاتیِ جهانی شده است که به این معناست که امروزه آشنایی و مکان بسیار کمتر از گذشته پیوند تنگاتنگ دارند. این قضیه کمتر به پدیده‌ی غریبگی از مکان و بیشتر به ادغام در اجتماعهای جهانی شده‌ی مبتنی بر تجربه‌ی مشترک ارتباط دارد. مرزهای پنهانی و آشکاری دگرگون شده‌اند...» (ص 168).  

اما این امتیاز «آزاد شدگی» از اسارت‌ِ «محدودیت‌های محلی»، همواره آماده است تا افراد را در برابر خطر ناشی از «آزاد شدگی» قرار ‌دهد. مطلب را با ذکر یک مثال توضیح می‌دهیم: در خصوص ارتباطات اینترنتی، همانگونه که می‌دانیم آنسوی آزادی از مکان و محدودیت‌های محلی، آنچه انتظارمان را می‌کشد، وضعیتِ متزلزل و غیر قابل اعتماد صمیمیت‌ها و دوستی‌هاست. به عنوان مثال چگونه می‌توان تضمین کرد که شخصی که ادعا می‌کند دختر خانمی است، حقیقتاً مونث باشد و همان خصوصیت سنی و ... را داشته باشد که ادعا می‌کند!؟
و از سوی دیگر در جامعة مدنی و فضای غیر اینترنتی نیز در روابط صمیمانه‌ و به اصطلاح عاشقانه‌ی چهره به چهره، «آزاد شدگی» از چارچوب‌های سنت، عاری از خطر و مشکلات نیست.  به عنوان مثال می‌توان از بحران‌ «عاشقیت» در عصر حاضر  یاد کرد که از قضا نسل جوان ایرانی هم به نوبه‌ی خود  با آن مواجه است: روابط عاشقانه‌ی گاه بسیار پیشرفته به لحاظ نوع و شکلِ صمیمیت  و در عین حال بسیار کم دوام. دوستی‌ها و صمیمیت‌های «بوی فرند ـ گرل فرندی» که بسیاری از خانواده‌های متوسط ساکن کلان‌شهرها علی‌رغم مقاومت‌ها و جان‌سختی‌هایی که در دهه‌ی گذشته نسبت به آن نشان دادند، عاقبت از سر ناگزیری (!؟) تن به پذیرش آن داده‌اند.
اما مسئله ای که ذهن را مشغول می‌کند، (یا حداقل لازم است ولو لحظه‌ای اندک مشغول کند،) این موضوع است که آیا قطعِ روابط به اصطلاح «عاشقانه»ی امروزی (در بین نسل جوان)، با همان دردسرها و رنج‌های نسل‌های پیشین، همراه با غم و غصه‌‌های دردناک جدایی‌هاست؟ ظاهراً به نظر می‌رسد اینگونه نیست و یا حداقل «شیوه‌ی دلدادگی» دیگر چون زمان‌های گذشته نیست، اما باید در نظر داشت که این به معنای «رشد خرد و عقلانیت» هم نیست. زیرا اگر «عاشقی» را صرف نظر از هرچه که می‌تواند باشد، به مثابه آمادگی برای «تقبل مسئولیت نسبت به دیگری» تا حد از خود گذشتگی نیز ببینیم، بعید است، حذف آن از شیوه‌ی زندگی و نحوه‌ی تفکر، بتواند جهان را خردمندانه‌تر و عادلانه‌‌تر بسازد !
باری، آنتونی گیدنز در خصوص امکان همواره دم دست و حاضر و آماده‌ی «گسست روابط عاشقانه» در روابطِ به شیوه‌ی مدرن می‌گوید:
« در روابط صمیمیتِ از نوع مدرن، اعتماد همیشه دو پهلو است و امکان جدایی همیشه کم و بیش حضور دارد. پیوندهای شخصی را می‌توان پاره کرد و روابط صمیمیت را می‌توان به قلمرو تماسهای غیر شخصی بازگراند؛ برای مثال، در یک رابطه‌ی عشقیِ از هم گسیخته، دو فرد صمیمی دوباره غریبه می‌شوند. » (ص171).

با کمی دقت می‌بینیم در روابط عاشقانه‌ی به شیوه‌ی مدرن با همان مکانیسمِ «از جا ـ کندگیِ» مکان‌ مواجه هستیم: اینکه «عاشقان» اساساً روابط عاشقانه را کم دوام تلقی ‌کنند و خود را همواره آماده‌ی جدایی و کنده شدن از عشقی بدانند که درگیرش هستند؛ و در عین حال، رویی گشاده به امکان‌های عشقی در آینده داشته باشند. در واقع باید گفت چنین پدیده‌ای از همان اصل بنیادیِ مدرنیته پیروی می‌کند. اصلی که بر خلاف «سنت» که رو به گذشته دارد، نگاهش همواره به «آینده» است. در همین ایران خودمان، آنهایی که به اصطلاح سنی ازشان گذشته، خیلی خوب به یاد می‌آورند که (تا همین دو ، سه دهه‌ی گذشته،) ازدواج مجدد زنانِ بیوه (شوهر فوت کرده،) دست کمی از بی‌آبرویی برای خانواده‌ی زن و بازماندگان خانواده‌ی شوهر نداشت. حتا این فرهنگ مسلط، اصطلاحِ فکریِ خودش را هم داشت: «زن با لباس سفید عروسی به خانه شوهر می‌رود و با کفن سفید هم از خانه‌ی او بیرون ‌می‌آید». حال آنکه همانگونه که شاهد هستیم امروزه شیوه‌ی ارتباط صمیمیت‌ها و روابطِ (زن و مردی) به روش مدرن تا حد بسیار زیادی در جامعه‌ی ایران در حال نفوذ و گسترش است.  علاوه بر پذیرش جامعه‌ی مدنی درباره‌ی دوستیِ دختر و پسر (که در بالاتر از آن گفتیم)، در قلمرو رسمی و دارای اقتدار نیز حداقل در خصوص ازدواج مجدد زنان بیوه به طور جدی تجدید نظرهایی شده است؛ تا جایی که طی ده، بیست سال گذشته شاهد فرهنگ‌سازی آن از طریق ساخت فیلم‌های داستانی و سریال‌‌های تلویزیونی در این زمینه بوده‌ایم؛ (متاسفانه نام آنها را در حال حاضر به خاطر ندارم).
در نظر داشته باشیم که تجدید نظرهایی از این دست، مطمئناً برخاسته از شرایط اجتماعی و ضرورت‌های آن بوده است. اما اینکه این اوضاع و احوالِ اجتماعی چیست، در اینجا مسئله‌ی ما نیست.
همینقدر که متوجه شویم، هیچ پدیده‌ای به اصطلاح «همینطوری» برای خودش از زمین نمی‌روید و یا هیچ نحوه‌ی تفکر و یا «عادتی اجتماعی» همینطوری در ذهن آدمها سبز نمی‌شود و «نحوه»‌ای برای ارتباط نمی‌سازد، قدم بزرگی برای درک خود، دیگری، جامعه و جهان‌مان برداشته‌ایم.
آبان 1389
با استفاده از بحث‌های گیدنز در کتاب پیامدهای مدرنیت ، ترجمه محسن ثلاثی، نشر مرکز، 1377


۱۳۹۲ تیر ۲۷, پنجشنبه

گفتگو با ونوس (تکنسین) درباره انتخابات ریاست جمهوری 1392

ز. ر: سلام ، لطفا خودتان را معرفی بفرمایید
ونوس: اسمم ونوسه، مطلقه، متولد اصفهان ، 1360 ، دیپلمه و شاغلم (تکنسین)

ز. ر: آیا در انتخابات ریاست جمهوری (1392) شرکت کردید؟
ونوس : بله

ز. ر: آیا آقای روحانی، همان فردی بود که به او رأی دادید؟
ونوس : بله
ز. ر: چه خواستی از او و دولت او دارید؟
ونوس : امیدوارم همانطوری که قول داده، رفاه اجتماعی رو بالا ببره که زندگی کمی راحت تر بشه که شاید بشه کمی نفس کشید البته از نظر اقتصادی. سیاست مسئله مهمیه ولی وقتی مجبور باشی خرج خودتو خودت دربیاری، فقط نگرانی که آخر ماه برسه و تو هیچ پولی نداشته باشی. همین می‌شه که سیاست کم رنگ می‌شه و فقط نگرانی که گرسنه نمونی.
ز. ر: فکر می‌کنید کدام خواست‌های شما برآورده خواهد شد؟
ونوس : نظری ندارم ـ فقط امیدوارم بشه
ز. ر: نظرتان درباره حال و هوای بعد از انتخابات و اعلام پیروزی آقای روحانی چیست؟
ونوس : در واقع غم عجیبی داشتم و متعجب بودم که شادی مردم برای چیست. اتفاق خوشحال کننده‌ای نبود. پشت پنجره به ماشین‌هایی که بوق می‌زدند نگاه می‌کردم. مطمئن بودم که اکثر آنها رأی ندادن و دنبال یه بهانه بودن برای شادی. تنها شادی من این بود که مثل انتخابات سال 88 سرخورده نشدم. هرچند اگر هم اینطور بود آنقدر توی هر انتخاباتی رأی می‌دادم تا بالاخره رأی من رو بشمرن.

ز. ر: لطفا بفرمایید درباره‌ی تحریم و سیاست انرژی هسته‌ای ایران چه نظری دارید؟
ونوس:   امیدوارم که اگر واقعاً بمب اتم نمی‌سازیم، کاملاً شفاف سازی کنیم و اجازه ندهیم همه دنیا ما رو تروریست قلمداد کنن. اگه این مسائل حل بشه فرصت بسیار خوبی برای رشد و مطرح شدن مثبت خودمون در دنیا خواهیم داشت.
ز. ر: ممنونم که اجازه دادید با شما گفتگو کنم.


اصفهان ـ تیر 1392

۱۳۹۲ تیر ۲۱, جمعه

نظریه به زبان ساده (3) : «بی‌تفاوتی مدنی زیمل» و فضای اینترتی

نوشته  زهره روحی
احتمالاً برای شما هم  پیش آمده است که به محض ورود به برخی از فضاهای اینترنتی، با دعوت و یا پیام‌هایی مواجه شده‌ باشید؛  منظور پیام‌هایی‌ست که با وجودیکه نه ما فرستندگان پیامها را می‌شناسیم و نه آنها ما را می‌شناسند ، اما با این حال دعوت به ارتباط می‌شویم. ظاهراً در بین استفاده‌کنندگان و ساکنان فضاهای اینترنتی، وضعیت رسمیت یافته‌ای وجود دارد که علی‌الرغم این«نا شناختگیِ دو طرفه»، میل به ارتباط و دعوت ناشی از آن، امری کاملاً عادی و طبیعی جلوه می‌کند. در متن حاضر می‌خواهیم این پدیده را (تا حدی که امکانش باشد،) بررسیم. چرا که به نظر می‌رسد تبدیل به یکی از موقعیت‌های ارتباطی روزمره شده است. در ضمن  از آنجا که نامی برای آن نداریم، فعلاً آنرا «آشناگردی‌های اینترنتی» می‌نامیم.
اگر قرار باشد ویژگی‌های انسانی را برشماریم، بی‌تردید «ارتباط پذیری»، «کنجکاوی» و میل به «شناختِ دیگری»،  در میان انبوهی از این ویژگی‌ها ، به نحوی برجسته به چشم می‌خورند. و از قضا قصد ما این است که روی یکی از این ویژگی‌ها یعنی «ارتباط پذیری» کمی صحبت کنیم. اما لازم است همینجا گفته شود، اینکه اصلا چه انگیزه، و علتی، می‌تواند پایه و اساس میل به ارتباط و در نتیجه بروز رفتارهای خاص آن باشد،  مسئله این متن نیست. یعنی ما در اینجا کاری به این مسئله نداریم که مثلاً میل به ارتباط نشأت گرفته از نیاز مبتنی بر احساس امنیت است یا اینکه ممکن است برخاسته از میل به تصرف و غلبه بر دیگری‌ باشد و یا تعالی‌گری؛ حتا با وجودیکه هر سه‌ی این ایده‌ها به نوبه‌ی خود مهم‌اند، با این حال فعلاً در حال حاضر و در این متن کاری به این مسائل نداریم. اما به عوض، آنچه در اینجا برای ما اهمیت دارد بروز رفتار «همه آشناییِ» خاص اینترنتی، و رابطه‌ی آن با «بی تفاوتی مدنی» قلمروهای شهری ـ عمومیِ غیر اینترنتی است.  بنابراین اولین کاری که می‌‌باید انجام دهیم، تعریفِ «بی تفاوتی مدنی» همراه با مثال‌های ملموسی است که برایمان آشنا و تجربه شده باشند. 

«بی تفاوتی مدنی» ، به عنوان یکی از شاخص های شناسایی مدرنیته
گئورگ زیمل ( 1858ـ 1918) جامعه شناس بزرگ آلمانی احتمالا نخستین کسی است که در صدد تعریف رفتارهای مدرن در جهان مدرن برآمده است. یا حداقل در علم جامعه شناسی، جزو پیشگامانِ علاقه مند به شناختِ رفتارهایی است که جهان مدرن از مردم توقع می‌کند. از نظر زیمل، «کلان‌شهر»ها (metropolis) عرصه‌ی اصیلِ فرهنگ مدرن‌اند. اما اینکه این «فرهنگ» چیست، مسلماً بحثی نیست که در اینجا قادر به باز کردن و پی‌گیری‌‌اش باشیم. تنها کاری که می‌توانیم و قرار است انجام دهیم درک یکی از پدیده‌های برخاسته از زندگی در «کلان شهر»هاست. گمان می‌کنم بهترین راه مواجهه با این پدیده ذکر چند مثال باشد : تصور ‌کنید، در پیاده‌رو در حال قدم زدن هستید از سمت مقابل به فاصله‌ی ده متری، زن جوانی به سوی شما می‌آید، رنگ و مدل لباسی که او پوشیده به نظرتان جالب است و در مجموع زنِ جوان رهگذر به نظرتان خوش ظاهر و خوش لباس می‌آید. معمولاً در چنین مواقعی انگاری ناخود آگاه  (به لحاظ آداب اجتماعی؟) می‌دانیم تا زمانی می‌توانیم او را آزادانه تماشا کنیم که نگاه کردنمان به چشم نیاید یعنی در فاصله‌ی دوری از او قرار گرفته باشیم، اما به محض آنکه در نزدیکی وی قرار می‌گیریم، دیگر نمی‌توانیم او را مستقیماً نگاه کنیم و رفتار معمول این است که تظاهر کنیم نسبت به او بی‌تفاوتیم و یا اگر هم خیلی مشتاق فهمیدن جنس لباس او هستیم، به اصطلاح زیر چشمی این کار را انجام دهیم. در مثالی دیگر سوار اتوبوس و یا تاکسی هستیم و کنار دستی‌مان مشغول مطالعه‌ی کتابی است، باز هم رفتار معمول این است که به صفحه باز کتاب او سرک نکشیم. و یا در حالی که کنار یکدیگر نشسته‌ایم و بدن‌هایمان در مجاورت یکدیگر قرار گرفته، آداب اجتماعی حکم می‌کند، تا جایی که می‌توانیم به گونه‌ای رفتار کنیم که این «کنار هم نشینیِ اجباری» (که به تماس بدن‌هایمان منجر شده است) را برای یکدیگر در حالتی کاملاً محو و کم رنگ جلوه دهیم؛ طوری که حضورِ فیزیکی‌مان برای بغل دستی‌، «به مثابه بدن یک انسان» احساس نشود. و باز در مثالی دیگر می‌توانیم از نحوه‌ی ارتباط گیری‌ دورادور و با ملاحظه‌ی با همسایه‌گان یاد کنیم که احتمالاً سعی‌ می‌شود حد بالای ارتباط همان سلام و علیک‌های تشریفاتی و کلیشه‌ای باشد، بی‌آنکه فرصت و یا نیازی به ارتباط گیری بیشتر داشته باشیم و یا اصلا ضرورتی برای این کار ببینیم. البته این گفته‌ها به این معنا نیست که نشود «بی‌تفاوتی مدنی» را در شهرهای بزرگ زیر پا گذاشت و فرضاً با همشهریانی که نمی‌شناسیم رفتاری به دور از آداب اجتماعیِ خاص شهرهای بزرگ را داشت. مطمئناً می‌توان آنرا حذف کرد اما با پرداخت هزینه‌ای سنگین.
 برای امتحان همین امروز می‌توانیم هنگامی که در فضایی عمومی قرار گرفته‌ایم، رفتاری مخالف با چارچوبهای مورد توقعِ محیط‌ های اجتماعی‌ِ شهرهای بزرگ در پیش گیریم. به عنوان مثال در تاکسی یا اتوبوس، بدون هر گونه پنهان کاری، شروع به خواندن کتاب بغل دستی‌مان کنیم و یا چون خسته‌‌ایم به راحتی به شانه و بازوی او لم دهیم و یا وقتی همان خانم جوان خوش ظاهر مثال قبل را می‌بینیم، بدون هر گونه ابا و ملاحظه‌ای، به سر تا پای او زُل بزنیم و حتا جلو برویم و از نزدیک پارچه لباسی او را معاینه کنیم و یا زنگ در خانه‌ی همسایه‌مان را بزنیم و بدون هر گونه دعوتی وارد خانه آنها شویم و شروع به صحبت کردن و اظهار نظر  درباره چیدمان لوازم و دکوراسیون خانه آنها کنیم و یا به پرس و جوی هویت مهمان آنها مشغول شویم و یا ....؛
 بله همه‌ی این کارها را می‌توان به راحتی  انجام داد و یا به بیانی دیگر، می‌توان به طور کامل  «بی‌تفاوتی مدنی» را  از چارچوب نحوه‌ی برقراریِ ارتباط اجتماعی حذف کرد، اما پاسخی که دریافت خواهیم کرد بی‌تردید بسیار ناگوار خواهد بود و احتمالاً کمترین‌اش جریحه‌دار شدن عزت نفس‌مان خواهد بود.  زیرا از آنجا که به حریم خصوصی «دیگری» وارد شده‌ایم، از نظر همشهریانی که با رفتار غیر معمولِ ما مواجه شده‌اند، یا کم‌عقل به حساب می‌آییم و در نتیجه واکنشی مطابق با آن نشان می‌دهند و یا بی‌ادب، فضول و بی‌فرهنگ و یا به عبارتی«دهاتی» (در اینجا دقیقاً به معنای فردی که اعمال‌اش دور از رفتارهای شهرنشینیِ مبتنی بر بی‌تفاوتیِ مدنی است) جلوه خواهیم کرد.
باری، چنانچه شما در هر یک از رفتارهای مبتنی بر «بی‌تفاوتی مدنی» مشارکت داشته باشید و از چارچوب‌های آن پیروی کنید، بدین معنی است که شما هم همانگونه که زیمل  نحوه‌ی رفتار در شهرهای بزرگ را بررسیده است، در یکی از این شهرها زندگی می‌کنید. از نظر وی:
« انسانِ کلان‌شهر در برابر حقارتها و تعصباتی که در فرد شهرستانی [دیده می‌شود] ، به مفهومی معنوی و پالایش یافته، "آزاد" است. زیرا بی‌تفاوتی و احتیاط متقابل و شرایط زندگی معنویِ دوایر بزرگ هرگز به نحوی شدیدتر از آنچه که در شهر[های] بزرگ به خاطر برخورد این عوامل (بی‌تفاوتی و احتیاط متقابل و غیره)  با استقلال فردی رخ می‌نماید، به وسیله‌ی فرد احساس نگردیده است. دلیل این امر آن است که نزدیکی کالبدی و تنگی فضا فاصله‌ی روانی را صرفاً چشمگیرتر می‌سازد. مسلماً صرفاً مشاهده‌ی چنین آزادی است که هیچکس، تحت شرایط خاصی، در هیچ مکان دیگری همانند کلان‌شهر احساس تنهایی و گم‌گشتگی نمی‌کند. زیرا در اینجا نیز مانند هر جای دیگر، بهیچ‌وجه لزومی ندارد که آزادی شخص به صورت نوعی راحتی در زندگی عاطفی‌اش منعکس گردد» (ص 105ـ 106) .   
لُب کلام سخن زیمل (در بالا) به زبان ساده این است که وقتی من و شمایی که همدیگر را نمی‌شناسیم، در فضای عمومی شهری (خیابان، کوچه و بازار، تاکسی، اتوبوس، و یا ... ) قرار می‌گیریم و فاصله، نحوه‌ی نگاه و تماس‌مان به یکدیگر را تحت  کنترل درمی‌آوریم، این بدین معنی است که مایلیم با بی‌تفاوت نشان دادن خود و نیز رعایت احتیاط‌ های متقابل، به «استقلال فردیِ» همدیگر مُهر تأئید ‌زنیم و آنرا به رسمیت بشناسیم. استقلالی که در حقیقت ضامنِ «آزادی» من و شما از یکدیگر است. من و شما تنها با توسل به این استقلال و آزادیِ برخاسته از آن است که می‌توانیم بدون مزاحمتِ یکدیگر در خیابان‌های شهر قدم بزنیم، در رستورانی که مایل هستیم غذای مورد دلخواهمان را بخوریم، برای دیدن فیلم و یا تآتر مورد علاقه‌ی خود به سینما و تآتر برویم، دوستان خود را در فضاهای شهری مورد دلخواه ملاقات کنیم، و همچنین در فضای خصوصیِ خویش، بتوانیم بدون مزاحمت، کنترل و نظارت همسایه‌ها، (و یا ... ،) از خلوت و آزادیِ عمل خود و خانواده بهره‌ مند شویم.  
اما این  همه بدان معنا نیست که زیمل آزادی عملِ «زندگی در شهرهای بزرگ» را مترادف با راحتی، آسایش و احتمالاً رفاه ببیند. زیرا همانگونه که در گفته‌اش (در بالا) مشهود است، وی خوب از این مسئله آگاه است که فی‌المثل آن روی سکه‌ی بیرون راندن دخالت و نظارت همسایه و یا دایی و عمو بزرگ‌ها از زندگی خصوصی، به معنای قبول مسئولیت در برابر تنهایی و مشکلاتی است که در زندگی با آنها مواجه می‌شویم. به بیانی دیگر،  زندگی در شهرهای بزرگ و به اصطلاحِ خودمان درشهرهای بزرگ و «بی در و پیکر»، همانگونه که همگی تجربه‌اش را داریم به همان نسبت که به ما آزادیِ عمل در برآورده کردن خواستهای فردی‌مان می‌دهد، هر آن آماده است تا  تنهایی و گم‌گشتگیِ ناشی از این «آزادی» را به ما بچشاند. 
اکنون با در نظر گرفتن مفهوم اصطلاح «بی‌تفاوتی‌ مدنی» به سراغ پدیده‌ی «آشناگردی‌ِ اینترنتی» می‌رویم و تلاش می‌کنیم تا رابطه‌ی بین این دو را دریابیم.
شاید در نگاه نخست به نظر آید که بین این دو پدیده تفاوت و مغایرت وجود دارد.  به عنوان مثال، وقتی از خانه بیرون می‌آییم و وارد فضای عمومی شهر می شویم، تلاش می‌کنیم در زمانهایی که با فرد یا افرادی ناآشنا در فضایی مشترک قرار گرفته‌ایم، به تک تکِ رفتارهای مبتنی بر«بی‌تفاوتی مدنی» عمل کنیم تا حدی که حتا گاهی ممکن است آرزوی نامرئی شدن کنیم. اما از سویی دیگر (در صورتی که اهل اینترنت و ارتباطات اینترنتی باشیم) ، در موقعیت‌هایی قرار می‌گیریم که می‌توانند نقض بی‌تفاوتی مدنی شمرده شوند. و جالب اینکه بر خلاف عادت‌های رفتاری‌مان در موقعیت‌های واقعی ـ عینیِ فضاهای عمومی، گاهی ممکن است مایل به ارتباط با فردی باشیم که هیچ آشنایی قبلی با او نداریم. و عجیب اینکه این تمایل را به هیچ وجه ناقض آزادی و استقلال خود یا طرف مقابل نمی‌دانیم. پرسش این است که این وضعیت را چگونه می‌باید ارزیابی کرد؟ منظورم به طور مشخص این است که چه اتفاقی رخ داده است که می‌توانیم همزمان دو گونه «کنش» اجتماعیِ به ظاهر متفاوت داشته باشیم : در کوچه و بازار، تبعیت از الگوی ارتباطیِ بی‌تفاوتیِ مدنی و در فضای اینترنتی تمایل به استفاده از الگوی «آشناگردی‌های اینترنتی» ! اما آیا واقعاً این دو ارتباط ناقض یکدیگرند؟
به باور من ، اگر قرار باشد که هر یک از این الگوهای ارتباطی را جدا از بستر شرایط اجتماعی‌شان ببینیم، بله یقیناً آنها مغایر و متضاد یکدیگرند. تا جایی که حتا ممکن است آن فردی را که از  هر دو شیوه‌ی ارتباط گیری استفاده می‌کند، به لحاظ روانی ـ شخصیتی مشکل‌دار ارزیابی کنیم. اما اگر هر دو رفتار  را در بستر اجتماعی آن ببینیم مسئله کاملا شکل و محتوایی دیگر می‌گیرد.     
با ذکر یک مثال، مسئله را توضیح می‌دهیم. دو نفر در فضای «یاهو مسنجر» بی‌آنکه نسبت به هم آشنایی قبلی داشته باشند، بی‌مقدمه شروع به ارتباط گیری و گفتگو می‌‌کنند. اینکه تا چه حد اطلاعاتی که طرفین از خود به دیگری می‌دهند صحیح و درست است، (و یا از آی‌دیِ حقیقی خود استفاده می‌کنند) در اینجا اهمیت ندارد. مهم فضایی است که افراد می‌توانند به لحاظ ارتباطی به راحتی در آن احساس امنیت کنند. تا جایی که حتا می‌توانند تصویرهایی دروغین از خود به دیگری ارائه دهند.
برای آنکه بتوانیم این دو فضا (شهری و اینترنتی) و موقعیت‌های آنرا به هم ارتباط دهیم لازم است همزمان هم خود را جای آن فردی بگذاریم که در فضاهای شهری، مقید به رعایت بی‌تفاوتی مدنی است و هم  جای آن فردی بگذاریم که در فضای اینترنتی از وی دعوت به ارتباط شده است؛  اکنون که در وجود ما این دو موقعیت به هم پیوسته‌اند، لازم است در برابر این پرسش قرار بگیریم که : چرا علی‌الرغم اینکه شخص ارتباط گیرنده را نمی‌شناسیم مایل به ارتباط با وی هستیم؟ 
اما برای آنکه بتوانیم به این پرسش پاسخ دهیم شاید بد نباشد نخست نگاهی به برخی از نظریات زیمل بیندازیم. او معتقد است که یکی از ویژگی‌های بسیار مهم انسانهایی که در کلانشهرها زندگی می‌کنند، «آزادیِ شخصی» و «آزادی حرکات» اوست (ص103). اگر خوب به این مسئله دقت کنیم به یاد می‌آوریم که در فضاهای عمومی ـ شهری به این چیزی که زیمل اصطلاحاً به آن می‌گوید «آزادی شخصی و آزادی حرکات» دست ‌یافته‌ایم و اگر درست دقت کنیم به یاد خواهیم آورد که زمانهایی به این تجربه دست یافته‌ایم که کسی به ما توجه نداشته است. یعنی زمانی که از امتیازِ «بی‌ تفاوتی» نسبت به وجود فیزیکی خویش برخوردار شده‌ایم. شاید در ساده ترین مثال بتوان گفت، تصور کنیم بستنی قیفی بزرگی در دست در حال تماشای ویترین‌ مغازه‌ها هستیم و در لذتی که از خوردن (لیسیدن) بستنی و دیدن اجناس می‌بریم، آرزو می‌کنیم هیچ آشنایی ما را در آن وضعیت نبیند. در حقیقت این آرزوی ما به نوعی، شباهت زیادی با آرزوی نامرئی شدن از دید و نگاه دارد. و مسئله‌ی مهم این است که امکان اینکه در شهرهای بزرگ ما را در این وضعیتِ مورد مثال ببینند، بسیار کمتر از شهرهای کوچک و روستاها می‌باشد. چرا که در کلان‌شهرها با توجه به «بی‌ تفاوتیِ مدنی» نگاه نا آشنایان، و به اصطلاح «مردم» خنثی و بی‌اثر است و شاید حتا بشود گفت فاقد قدرت دیدن ماست. زیرا چون «ناآشناست» باید خود را بی‌تفاوت نسبت به ما نشان دهد. و این دقیقاً همان چیزی است که «آزادی شخصی» و «آزادیِ حرکات» را برای هر یک از ما به ارمغان می‌آورد. به بیانی چیزی که می‌شود به آن گفت «پنهان شدن» ما از دید دیگران؛
اکنون آیا به نظر شما می‌شود گفت که کلان‌شهرها، فضا ـ مکان‌هایی هستند که می‌توان در آنها پنهان شد؟ و یا «به چشم نیامد» ؟ اگر پاسخ‌تان آری باشد، به این معناست که شما هم همانند زیمل معتقدید که «بی‌ تفاوتیِ مدنی»، همان عنصری است که برای شهروندانِ ساکن شهرهای بزرگ، ایجاد آزادی عمل می‌کند. و حالا اگر خوب دقت کنیم متوجه می‌شویم که برای شکل گیریِ آزادی عمل در«فضاهای اینترنتی» همان عنصر اجتماعیِ بی‌تفاوتی مدنی وجود دارد. و شاید اصلاً بنیادش بر آن است و از اینرو می‌توان آزادانه «ارتباط» برقرار کرد. و در این آزادی حتا به دروغ خود را کسی غیر از آنچه هست وانمود کرد.
تا جایی که می‌دانیم در فضای «آشناگردی‌های اینترنتی» هیچکس از «طرف ارتباط»اش کارت هویت یا شناسنامه و اسناد رسمی‌ای بدین گونه طلب نمی‌کند و هیچکس تعهدی نسبت به رابطه‌ای که برقرار کرده است ندارد. به بیانی ما با «فردیت»ی مواجه هستیم که «بی‌ تفاوتیِ مدنی» را از کلیه‌ی قیود «مکانی و کالبد داشتگیِ» آن آزاد کرده است. به عنوان مثال با توجه به مثال‌های پیشین اگر در تاکسی می‌بایست طوری می‌نشستیم که انگاری فاقد بدن انسانی هستیم تا بغل‌دستی‌مان احساس معذب بودن نکند و یا در پیاده رو به آن خانم و یا مردی که از روبروی ما می‌آمد، می‌باید طوری نگاه می‌کردیم که احساس نکند مزاحمش شده‌ایم و یا....، اکنون «بی‌تفاوتیِ مدنیِ انسانِ مدرن هزاره‌ی سوم» در «آشناگردی‌های اینترنتی» و یا کلاً فضاهای اینترنتی، خود را به کلی فارغ از «بدن و کالبد»ی کرده است که در فضاهای شهری دائماً مجبور بود وانمود به حذف آنان کند.  مثلاً آن جاهایی که مجبور بود یا لیسدن بستنی ما را نبیند یا بدن ما را لمس نکند یا صحبت‌های ما را نشنود و یا...
بنابراین ، «آشنا گردی‌های اینترنتی»، در واقع چهره‌ی آشکار شده‌ی «آزادی عملِ» انسانِ عصر کلان‌شهرها است. آزادی‌ای که خود را در «ارتباط» خلاصه کرده است: ارتباطی فارغ از جسم، مکان و زمان؛ اکنون با توجه به توضیحات بالا می‌خواهیم به سخنان زیمل گوش بسپاریم و متن را با آن به  پایان بریم. هرچند وی این سخنان را درباره فضای مورد مطالعه‌ی ما نگفته است اما خواهیم دید که پنداری آنرا در نظر داشته است:
«مهمترین خصوصیت کلان‌شهر، گسترش عملکرد آن در ورای حدود فیزیکی‌اش می‌باشد. [...] انسان با حدود جسم‌اش و یا محیطی که فعالیت‌های بلاواسطه‌ی او را در بر می‌گیرد، پایان نمی‌یابد، بلکه دامنه‌ی نفوذ شخص به وسیله‌ی اثرات زمانی و فضایی که از وی صادر می‌گردند، تعیین می‌شود. به همین ترتیب شهر، عبارت است از تمام تأثیراتی که در ورای حدود بلاواسطه‌ی خود گسترش می‌دهد. تنها این دامنه است که حدود واقعی شهر است» (ص107).

این متن با استفاده از مقاله‌ی زیمل با عنوان «کلان شهر و حیات ذهنی» نوشته شده است به ترجمه گیتی اعتماد؛ برگرفته از کتاب گزیده مقالاتی از کتاب مفهوم شهر شماره 1 ، نشر ایران ، 1358 ، چاپ اول
آبان 1389


۱۳۹۲ تیر ۱۰, دوشنبه

گفتگو با آقای علیرضا پناهی (انتخابات ریاست جمهوری 1392)

ز. ر: سلام ، لطفا خودتان را معرفی بفرمایید.
کارگر خدماتی: من علیرضا پناهی هستم. متولد 1360 و در درچه به دنیا آمده‌ام و در همانجا هم زندگی می‌کنم. دارای همسر و دو فرزند به سن های شش و یکسال و نیم هستم. تا سیکل درس خوانده‌ام و کارگر ساده ام.

ز. ر: آیا در انتخابات ریاست جمهوری (1392) شرکت کردید؟
آقای علیرضا پناهی: بله

ز. ر: آیا آقای روحانی، همان فردی بود که به او رأی دادید؟
پناهی: بله.

ز. ر: چه خواستی از او و دولت او دارید؟
پناهی: بیشتر مردم به خاطر تورم و کار و کاسبی و گرونی و به طور کلی [بدی] اوضاع اقتصادی به آقای روحانی رأی دادند. اقتصاد که درست بشه، همه چیز درست می‌شه. بقیه‌اش پیشکش. آنهای دیگر جزئیات و کم و زیاد است. مهم اضافه شدن دستمزد است. چون باید همانطور که تورم بالا رفته، دستمزد هم بالا بره. همین امروز توی روزنامه نوشته بود تورم و درصد قیمت داروها بالا می‌ره، و به گردن مردم است. اما خدائی‌اش دارو رو دولت باید تأمین کنه تا اینجور گرون نباشه و به عهده مردم نباشه.

ز. ر: نظرتان درباره حال و هوای بعد از انتخابات و اعلام پیروزی آقای روحانی چیست؟ آیا شما هم به خیابان‌ها رفتید ( برای چه )؟
پناهی: نه من به خیابان نرفتم. وقت نکردم. توی دُرچه هم مثل اصفهان جشن و شادی بود. منتها ما نرفتیم. جشن و شادی که بد نیست. مردم خوشحالی رو دوست دارند...


ز. ر: فکر می‌کنید کدام خواست‌های شما برآورده خواهد شد؟
پناهی: مگه الان می‌شه معلوم کرد!؟ بستگی به رئیس جمهور داره که چه کارهایی بخواهد بکنه. قول که خیلی داده. هر کسی هم خواست‌هایش فرق می‌کنه. مثلا رئیس جمهور قول داده اقتصاد رو درست می‌کنه،تحریم‌ها رو برمی‌داره. ولی حالا چه جوری بشه، درست بشه یا نشه، معلوم نیست...

ز. ر: آیا ممکن است درباره‌ی تحریم ها بیشتر صحبت کنید.
پناهی: خب اگه کشورها باهم رابطه نداشته باشند، کار هم نیست. تحریم نمیذاره رابطه باشه. بالاخره باید رابطه باشه تا کار و اوضاع اقتصادی خوب بشه. مثلاً توی محیط کاری ما اگه با جایی رابطه نداشته باشیم،کسی کار به ما نمی‌دهد.

ز. ر: نظرتان درباره سیاست انرژی هسته‌ای ایران چیست؟
پناهی: از انرژی هسته‌ای هم سر در نمی‌یارم.

ز. ر: از شما ممنونم که اجازه این مصاحبه را به من دادید.


اصفهان ـ تیر 1392