۱۳۹۲ مرداد ۳, پنجشنبه

نظریه به زبان ساده (4) : آزادیِ «روابط صمیمانه» از نگاه گیدنز

نوشته زهره روحی
وقتی در توجیه «غیر امروزی» بودن نگرش مادرمان به فرزندمان می‌گوییم : « خُب دیگر، پیر و قدیمی است... نمی‌تواند خواسته‌های تو را درک کند...»، گفته‌ی ما دقیقاً این مفهوم را در خود مستتر دارد که: « در دوره‌ای که او زندگی می‌کرده، شیوه‌ی زندگی، به شکل دیگری بوده است و از اینرو زندگی و روابط را طور دیگری می‌فهمد». به بیانی اینکه هر نسلی چگونه زندگی می‌کند و زندگی اجتماعیِ او چگونه ساخته شده است، پایه و اساس اختلاف بین نسل‌هاست. زیرا همین «نحوه‌ی زندگی» است که سازنده‌ی اصلی «درک‌های متفاوت» برای هر نسل و یا هر دوره‌ی تاریخی‌ست.
با چنین نگرشی کاری که ما می‌کنیم این است که بین شیوه‌ی زندگی (اجتماعی) از یکسو و درکِ مفاهیم و روابط اجتماعی، از سوی دیگر،  رابطه‌ای ناگسستنی ایجاد می‌کنیم  و با این عمل به ساختار اندیشه و اندیشیدن (چگونه اندیشیدن و نحوه‌ی درک مسائل) جنبه‌ای کاملاً مادی می‌بخشیم و مسائلِ پیشِ رو را  از وضعیت‌ انتزاعی بیرون می‌آوریم. به عنوان مثال در همین ایران خودمان، صرف‌نظر از مفهوم هنوز قوت‌دارِ «دوستان صمیمی»،  مفهوم «دوست و دوستی» نزد نسل‌های جوان، دیگر مشخصه‌ی موقعیت ارتباطیِ کسانی را در بر ندارد که از جزئیات زندگی یکدیگر اطلاع دارند و به اصطلاح هم‌راز هم‌اند. همان چیزی که قدیمی‌ها به آن اصطلاحاً «نان و نمک خورده‌ی همدیگر» می‌گفتند.  بلکه برای این نسلِ جوان کاملاً طبیعی و قابل پذیرش است که با همکلاسی و یا همکار خود هر روز ناهار بخورند ، به باشگاه بدن سازی و یا استخر بروند ولی ندانند (و اصلا هم نخواهند بدانند) که مثلاً « دیگری از چه خانواده‌ای است، این خانواده چند نفره ‌است، ساکن کدام محله است و یا اعتقاداتش چیست و غیره » ؛  به عنوان نمونه در این مورد می‌توانیم به فیلم «درباره الی» ساخته اصغر فرهادی اشاره کنیم . باری،  اگر به عالم واقعیت و روابط اجتماعی در قلمرو روزمره نگاه کنیم می‌بینیم دوستیِ جوانان در همان چارچوب تعریف شده‌ای که در آن قرار دارند، انگار هر روز به همان نحو تمدید می‌شود. و با وجود ابراز صمیمت و رفتارهای دوستانه ، تقاضایی برای آمیختن روابط به عناصر «عاطفی» به ندرت دیده می‌شود. به عنوان مثال می‌توان در باشگاه‌های بدن‌سازی، هر روز زنان جوانی را دید که در صمیمتیِ مرزدار با یکدیگر نرمش‌های مفرّحی (به معنای راحتی، آسودگی، لذت و شعف) انجام می‌دهند که در ضمن خود این حرکات ورزشی (؟) این آمادگی را در آنها ایجاد می‌کند که با کوچکترین حرکت اشتباه به خنده افتند و حتا «جوکی» هم تعریف کنند. اما نکته قابل توجه اینجاست که به محض اتمام ورزش و بیرون آمدن از اتاق رختکن و باشگاه، هرکس با عجله ردّ کار خود را می‌گیرد و می‌رود بی‌آنکه هیچکدام تمایلی برای ادامه‌ی این صمیمیت در بیرون از باشگاه داشته باشند. و اگر هم  فردای آنروز دو نفر از این زنان جوان به طور اتفاقی، یکدیگر را در خیابان ببینند معمولا با اشاره سر و لبخند مراسم سلام و علیک را به جا می‌آورند و اگر هم همراهانشان از آنان بپرسند که «آن دختره که بود که با وی سلام و علیک کردی» ، ممکن است حتا درجا بگویند : « دوستم ، هم‌باشگاهی ام» . اما همین هم‌باشگاهی اگر چند روز در باشگاه حاضر نشود، اصلا به ذهن‌ او خطور نمی‌کند برای فهمیدن علت غیبت او در جستجوی آدرس منزل این «دوست و هم‌باشگاهی» برآید. نه به این دلیل که آدم بی‌فکری است و یا احساس مسئولیت ندارد، بلکه صرفاً به این دلیل که چارچوب ارتباطی او (به لحاظ ساختار اجتماعی‌اش) نمی‌تواند فراتر از حد و اندازه‌ای باشد که برایش در نظر گرفته شده است. (که اگر غیر از این کند، در واقع چارچوب و ظرفیت آنرا بر هم زده است که باید مسئولیت عواقب آنرا خود نیز به عهده گیرد. مثلاً ممکن است دلیل چند روز غیبت زن جوان بی‌حوصلگی و دلزدگی از روابط روزمره‌اش باشد، که صد البته گمان نمی‌رود درچنین وضعیتی دیدن هم‌باشگاهی‌، او را خوشحال کند بلکه به عکس ممکن است آنرا حمل بر «فضولی بی‌ادبانه»‌ای کند که قصد برهم زدن آرامشش را دارد و در نتیجه نسبت به آن واکنش نشان دهد).
اما برای نسل‌های قدیم‌تر، (که همان مادربزرگها و پدر بزرگها باشند) نه تنها به هر کسی «دوست» گفته نمی‌شد بلکه خودِ این «دوستی» از  آداب و اصولی ساخته شده بود که مستقیماً با «هویت اجتماعی» افراد گره خورده بود و به سادگی نمی‌شد به نشانه‌های هویتیِ آن بی‌اعتنایی کرد و یا بی‌اهمیت جلوه‌شان داد.  احتمالاً یکی از دلایل این امر، مربوط به کوچک و محدود بودن دنیای اجتماعی نسل‌های گذشته، در مقایسه با امروز بوده است. از اینرو اشاره به این نکته لازم است که در گذشته، به هیچ وجه امکانی برای نسل‌های قدیمی وجود نداشت که هر روز بتوانند این همه آدم‌های نا آشنا و متفاوت در کوچه و بازار ببینند و یا در مکان‌هایی رفت و آمد داشته باشند که همانند پارک‌ها‌، سینماها، مراکز خرید، فرودگاهها، و غیره، بنیاد‌های فرهنگی‌شان، از ظرفیتِ پذیرش آدم‌های نا آشنا و متفاوت برخوردار باشد. اینکه در شرایط فعلی ایران (به لحاظ ساختار رسمی) هر کدام از این آدمهای متفاوت تا چه حد ، اجازه‌ی بروز هویت خود را دارند در اینجا مسئله‌ی ما نیست . زیرا آنچه برای بحث ما حائز اهمیت است، امکان پذیرندگی تفاوت‌های فرهنگی از سوی جامعه‌ی مدنی‌ست (که همچنانکه می‌بینیم ظرفیت این پذیرش حداقل در شهرهای بزرگ کاملاً وجود دارد و در حال عمل‌است).
اکنون مطابق آن عبارت معروفی که معتقد است «هر آدمی، برای خود جهانی‌ست»،  اگر باور داشته باشیم که صِرف دیدن هر روزه‌ی آدمهای متفاوت در فضاهای شهری، (به لحاظ اثرگذاری در نحوه‌ی ارتباط)  کمتر از دیدن جهان‌های متفاوت نیست، بدین معنی است که تحول اجتماعی ـ تاریخیِ رخ داده را می‌باید به مثابه «امکان و امتیازی» دید که نسل‌های قدیم از آن بی‌بهره بوده‌اند. از اینرو عجیب نیست که نزد نسل‌های جوانی که  در شهرهای بزرگ و شرایط اجتماعیِ جوامع مدنیِ مدرن زاده می‌شوند و پرورش می‌یابند، صَرف نظر از دوستان کاملاً صمیمی (که اصطلاحاً خود جوانان امروزی ایرانی به این گونه دوستی‌ها « رفیق فاب» و یا دوستان فابریک می‌گویند،) مفاهیمی همچون «دوستی» و «دشمنی» تا این حد نسبت به نسل‌های پیشین تغییر کرده است. همانگونه که گیدنز هم تذکر می‌دهد در روابط اجتماعیِ مدرن : "متضاد «دوست»، دیگر «دشمن» یا حتا «بیگانه» نیست، بلکه بیشتر، «آشنا»، «همکار» یا «کسی است که شخص نمی‌شناسدش»"(ص 142).
باری، اگر به امتیازاتِ ارتباطی ـ اجتماعیِ نسل‌‌های جدید (نسبت به نسل‌های قدیمی) ، امکان دسترسی به اینترنت را هم اضافه کنیم خواهیم دید که این امکان، انعطافِ مضاعف و شگفت‌آوری را در اختیار آنان نسبت به اجدادشان قرار داده است. چرا که فضای اینترنتی این امکان را برای آنان فراهم می‌کند که از «مکان و موقعیت‌های محلی»ای که پدربزرگ‌ها ومادربزرگ‌هایشان به یک معنا در آن «اسیر» بودند، «کَنده شوند» و در «فضایِ مجازی»‌‌ای قرار گیرند که در آن گشادگیِ بی‌نظیری برای آشنایی و برقراری ارتباط با افرادی متفاوت به لحاظ فرهنگی، طبقاتی، جنسیتی، سنی و عقیدتی وجود دارد.
 اغراق نکرده‌ایم اگر بگوییم در اکثر مواقع کاربران اینترنتی، نسل جوانی هستند که مایل‌اند اوقات خود را بیرون از جامعه‌ای بسر برند که یا به کلی در آن فاقد قدرت عمل‌اند و یا از قدرت عمل ضعیفی برخوردارند.  اما در عوض فضاهای مجازی، همان «جا»یی است که اغلب نسل‌ جوان مایل به سکونت در آن هستند زیرا فضایی است که به آنها این امکان  را می‌دهد تا خود را از «جهان سیطره‌ها» و کنترل و نظارت ناشی از آن آزاد ‌کنند. (حال این سیطره چه مربوط به آداب و سنت و یا به بیانی مربوط به قلمرو فرهنگی باشد و چه مربوط به ساختارهای اجتماعی و یا سیاسی). در هر صورت، این «جا ـ فضا»های اینترنتی، قادر است کاربران خود را از «جا ـ مکان»های محلی بِکَنَد و در  فضایی «مجازی» قرار دهد. فضایی که نه در آمریکاست، نه در چین و نه در افغانستان و نه در هیچ کجای فیزیکیِ دیگر. و از قضا از همین رو از آزادی عملِ بی‌ در و پیکر و لگام گسیخته‌ا‌ی تا حد انحطاط اخلاق و اندیشه برخوردار است. باری، در فضای «چت»، دیگر جوانان با الگوهای اجتماعیِ مسلط در جامعه و  عادت‌های ارتباطیِ متعلق به آن (از جمله سلسله مراتب سنی و یا ...،) مواجه نمی‌شوند . و به عوض از قوانین و الگوهای ارتباطی خود پیروی می‌کنند. و حتا بر فرض اینکه «مادربزرگ»ها هم امکان دسترسی به آنرا بیابند، شرط بقای ارتباطی‌شان در «آنجا»، انعطاف‌پذیر کردن خود است. یعنی بپذیرند که در فضای «چت» و یا این قبیل فضاهای ارتباطیِ دو سویه و همزمان، نه تنها می‌باید از بسیاری از امتیازاتی چشم پوشی کنند که در جامعه (قلمرو عینیِ عمومی)، از آن بهره‌مندند، بلکه می‌باید از این انعطاف نیز برخوردار باشند که بازنگریِ جدیدی در برخی از مفاهیم فی‌المثل «دوستی» داشته باشند. توجه داشته باشیم که چشم پوشی از امتیازات اجتماعی در عین حال  به معنای «گسستن» از مکانهای محلی‌ ا‌ست که در آن زندگی می‌کنیم. و این بدین معنی است که پدیده‌ی فضاهای اینترنتی ـ مجازی، بخشی از پروژه‌ی مدرنیته‌ای است که مایل است هر روز هر چه بیشتر «امکانات» (بخوانیدش انواع و اقسام منابع زیستی) را از «مکان»‌ها و «کالبدها» آزاد سازد. در خصوص «چت روم»ها، آزاد شدنِ «ارتباطِ گپ، صمیمیت و دوستی» از مکان‌ها کاملاً واضح است.   
 اتفاقاً در مورد همین گسستی که مدرنیته بین رابطه‌ی «مکان و آشنایی» ایجاد کرده است (هر چند نه به طور خاص درباره‌ی فضاهای مجازی اینترنتی،)  آنتونی گیدنز بحث جالبی دارد که می‌گوید:

«یکی از ویژگی‌های جا گم کردن، قرار گرفتن انسانها در متن محیطهای فرهنگی و اطلاعاتیِ جهانی شده است که به این معناست که امروزه آشنایی و مکان بسیار کمتر از گذشته پیوند تنگاتنگ دارند. این قضیه کمتر به پدیده‌ی غریبگی از مکان و بیشتر به ادغام در اجتماعهای جهانی شده‌ی مبتنی بر تجربه‌ی مشترک ارتباط دارد. مرزهای پنهانی و آشکاری دگرگون شده‌اند...» (ص 168).  

اما این امتیاز «آزاد شدگی» از اسارت‌ِ «محدودیت‌های محلی»، همواره آماده است تا افراد را در برابر خطر ناشی از «آزاد شدگی» قرار ‌دهد. مطلب را با ذکر یک مثال توضیح می‌دهیم: در خصوص ارتباطات اینترنتی، همانگونه که می‌دانیم آنسوی آزادی از مکان و محدودیت‌های محلی، آنچه انتظارمان را می‌کشد، وضعیتِ متزلزل و غیر قابل اعتماد صمیمیت‌ها و دوستی‌هاست. به عنوان مثال چگونه می‌توان تضمین کرد که شخصی که ادعا می‌کند دختر خانمی است، حقیقتاً مونث باشد و همان خصوصیت سنی و ... را داشته باشد که ادعا می‌کند!؟
و از سوی دیگر در جامعة مدنی و فضای غیر اینترنتی نیز در روابط صمیمانه‌ و به اصطلاح عاشقانه‌ی چهره به چهره، «آزاد شدگی» از چارچوب‌های سنت، عاری از خطر و مشکلات نیست.  به عنوان مثال می‌توان از بحران‌ «عاشقیت» در عصر حاضر  یاد کرد که از قضا نسل جوان ایرانی هم به نوبه‌ی خود  با آن مواجه است: روابط عاشقانه‌ی گاه بسیار پیشرفته به لحاظ نوع و شکلِ صمیمیت  و در عین حال بسیار کم دوام. دوستی‌ها و صمیمیت‌های «بوی فرند ـ گرل فرندی» که بسیاری از خانواده‌های متوسط ساکن کلان‌شهرها علی‌رغم مقاومت‌ها و جان‌سختی‌هایی که در دهه‌ی گذشته نسبت به آن نشان دادند، عاقبت از سر ناگزیری (!؟) تن به پذیرش آن داده‌اند.
اما مسئله ای که ذهن را مشغول می‌کند، (یا حداقل لازم است ولو لحظه‌ای اندک مشغول کند،) این موضوع است که آیا قطعِ روابط به اصطلاح «عاشقانه»ی امروزی (در بین نسل جوان)، با همان دردسرها و رنج‌های نسل‌های پیشین، همراه با غم و غصه‌‌های دردناک جدایی‌هاست؟ ظاهراً به نظر می‌رسد اینگونه نیست و یا حداقل «شیوه‌ی دلدادگی» دیگر چون زمان‌های گذشته نیست، اما باید در نظر داشت که این به معنای «رشد خرد و عقلانیت» هم نیست. زیرا اگر «عاشقی» را صرف نظر از هرچه که می‌تواند باشد، به مثابه آمادگی برای «تقبل مسئولیت نسبت به دیگری» تا حد از خود گذشتگی نیز ببینیم، بعید است، حذف آن از شیوه‌ی زندگی و نحوه‌ی تفکر، بتواند جهان را خردمندانه‌تر و عادلانه‌‌تر بسازد !
باری، آنتونی گیدنز در خصوص امکان همواره دم دست و حاضر و آماده‌ی «گسست روابط عاشقانه» در روابطِ به شیوه‌ی مدرن می‌گوید:
« در روابط صمیمیتِ از نوع مدرن، اعتماد همیشه دو پهلو است و امکان جدایی همیشه کم و بیش حضور دارد. پیوندهای شخصی را می‌توان پاره کرد و روابط صمیمیت را می‌توان به قلمرو تماسهای غیر شخصی بازگراند؛ برای مثال، در یک رابطه‌ی عشقیِ از هم گسیخته، دو فرد صمیمی دوباره غریبه می‌شوند. » (ص171).

با کمی دقت می‌بینیم در روابط عاشقانه‌ی به شیوه‌ی مدرن با همان مکانیسمِ «از جا ـ کندگیِ» مکان‌ مواجه هستیم: اینکه «عاشقان» اساساً روابط عاشقانه را کم دوام تلقی ‌کنند و خود را همواره آماده‌ی جدایی و کنده شدن از عشقی بدانند که درگیرش هستند؛ و در عین حال، رویی گشاده به امکان‌های عشقی در آینده داشته باشند. در واقع باید گفت چنین پدیده‌ای از همان اصل بنیادیِ مدرنیته پیروی می‌کند. اصلی که بر خلاف «سنت» که رو به گذشته دارد، نگاهش همواره به «آینده» است. در همین ایران خودمان، آنهایی که به اصطلاح سنی ازشان گذشته، خیلی خوب به یاد می‌آورند که (تا همین دو ، سه دهه‌ی گذشته،) ازدواج مجدد زنانِ بیوه (شوهر فوت کرده،) دست کمی از بی‌آبرویی برای خانواده‌ی زن و بازماندگان خانواده‌ی شوهر نداشت. حتا این فرهنگ مسلط، اصطلاحِ فکریِ خودش را هم داشت: «زن با لباس سفید عروسی به خانه شوهر می‌رود و با کفن سفید هم از خانه‌ی او بیرون ‌می‌آید». حال آنکه همانگونه که شاهد هستیم امروزه شیوه‌ی ارتباط صمیمیت‌ها و روابطِ (زن و مردی) به روش مدرن تا حد بسیار زیادی در جامعه‌ی ایران در حال نفوذ و گسترش است.  علاوه بر پذیرش جامعه‌ی مدنی درباره‌ی دوستیِ دختر و پسر (که در بالاتر از آن گفتیم)، در قلمرو رسمی و دارای اقتدار نیز حداقل در خصوص ازدواج مجدد زنان بیوه به طور جدی تجدید نظرهایی شده است؛ تا جایی که طی ده، بیست سال گذشته شاهد فرهنگ‌سازی آن از طریق ساخت فیلم‌های داستانی و سریال‌‌های تلویزیونی در این زمینه بوده‌ایم؛ (متاسفانه نام آنها را در حال حاضر به خاطر ندارم).
در نظر داشته باشیم که تجدید نظرهایی از این دست، مطمئناً برخاسته از شرایط اجتماعی و ضرورت‌های آن بوده است. اما اینکه این اوضاع و احوالِ اجتماعی چیست، در اینجا مسئله‌ی ما نیست.
همینقدر که متوجه شویم، هیچ پدیده‌ای به اصطلاح «همینطوری» برای خودش از زمین نمی‌روید و یا هیچ نحوه‌ی تفکر و یا «عادتی اجتماعی» همینطوری در ذهن آدمها سبز نمی‌شود و «نحوه»‌ای برای ارتباط نمی‌سازد، قدم بزرگی برای درک خود، دیگری، جامعه و جهان‌مان برداشته‌ایم.
آبان 1389
با استفاده از بحث‌های گیدنز در کتاب پیامدهای مدرنیت ، ترجمه محسن ثلاثی، نشر مرکز، 1377