۱۳۸۹ مرداد ۶, چهارشنبه

گذر فعالیت ها و مشاغل : راهنما و مشاور جوانان مهاجر

گذر فعالیت ها و مشاغل
1. گفتگو با محسن اخوت ( راهنما و مشاور جوانان مهاجر)

روحی : از اینکه دعوت مرا پذیرفتید سپاسگزارم . لطف بفرمائید مختصراً خودتان را معرفی کنید و نیز اینکه در کدام کشور زندگی می کنید ، چه مدت است در آنجا زندگی می کنید ، و به چه کاری و یا شغلی در آنجا مشغولید.

محسن اخوت : با سلام و تشکر از دعوتتان برای اين مصاحبه . پنجاه واندی سال پيش دراصفهان به دنيا آمدم. دورهً دبيرستان را در همان شهرگذراندم .درتهران تأسيسات خواندم و بعد هم چند سال در شرکتهای مختلف، درتهران و اصفهان کارکردم . بيش ازبيست سال است با همسر و دو فرزندم در سوئد زندگي مي کنم. چند سالي است درزير مجموعه ی اجتماعي کمون (شهرداری) شهر، به عنوان راهنما و مشاور جوانان مهاجری که اقامت دريافت کرده اند مشغول به کار مي باشم.

روحی : همانطور که خودتان بهتر می دانید مشابه این شغل در ایران وجود ندارد . و از اینرو برای بسیاری از هموطنان ایرانی ناشناخته است . لطفا تا حدی آنرا توضیح دهید .

اخوت : نوجوانان و جوانان تا 21 سال که از بلای جنگ يا فقر و تبعيض و اختناق و بي حقوقي فرارکرده و در سوئد اجازه ی اقامت دريافت کرده اند در اقامتگاه هايي اسکان داده مي شوند که با مسئوليٌت کمون هر شهر و برطبق قوانين ادارهً اموراجتماعي سوئد و هماهنگ با مصوٌبات اروپای مشترک اداره مي گردد . مسئولين و کارکنان اين اقامتگاه ها استخدام ادارهً اموراجتماعي سوئد مي باشند.

روحی : چه مدت زمانی است که شما به این کار اشتغال دارید ؟ و از آنجا که کار شما در ارتباط با مهاجرین نوجوان است .آیا برای دستیابی به شغل تان آموزش خاصی دیده اید ؟

اخوت : چند سالي مي شود که در اين شغل مشغول به کار مي باشم . امٌا از آن جايي که توجه به مسائل اجتماعي و فرهنگي جوانان از مشغله های ذهني هميشگي ام بوده ، از خيلي پيش ترها بخش اعظم اوقات فراغتم رادر آشنايي با اين مسائل و راه حلٌ های آن ها قرار دادم. علاوه بر گذراندن ترم های دانشگاهي در رشته های تاريخ اقتصاد و نيز فرهنگ جوامع درحال توسعه و همچنين تعليم و تربيت عمومي (پداگوژيکي) ، دردوره های کوتاه آموزشي ـ تطبيقي مربوط به شغلم ام هم شرکت داشته ام.

روحی : سن نوجوانی مسلما خودش بحران خیز است . حال اگر در این سن اوضاع آشفته اجتماعی و مهاجرت هم گریبانگیرش باشد ، طبیعی است که شرایط سختی را برای نوجوان و اطرافیانی که با او زندگی می کنند به وجود آورد . ارگان و یا سازمانی که شما در آن کار می کنید تا چه اندازه این مسئله را مد نظر قرار می دهد.

اخوت : اشاره ی درستي کرده ايد که آشفتگي های اجتماعي و نيز تفاوت های فرهنگي ـ تربيتي مي تواند بحران مضاعفي برای يک جوان مهاجر به بار بياورد . جوامعي که به نقش بي چون و چرای نوجوانان در پيشرفت و ادارهً آينده مملکت واقف هستند قطعأ تمهيدات و بسترهای مناسبي برای رشد طبيعي و انساني جوانان اش فراهم مي سازند. کشورسوئد ازاين بابت در درجه ی بالايي قرار دارد و لذا شرايط وشاخص های ويژه ای به لحاظ ميزان تحصيل ، تجربه ، آشنايي نسبي با فرهنگ های گوناگون و توانايي های رفتاری ـ پداگوژيکي برای استخدام افرادی که با کودکان ، نوجوانان و در مورد ما نوجوانان و جوانان مهاجر، کار مي کنند درنظر گرفته است.

روحی : این نوجوانان بیشتر از کدام کشورها می آیند ؟

اخوت :به اوضاع و احوال و سياست جهاني و منطقه ای بستگي دارد. زماني از آمريکای لاتين مي آمدند ، زماني از ايران و يوگسلاوی سابق و چندسالي است از عراق و افغانستان و سومالي و بخش هايي از آفريقا.

روحی : با دلتنگی هایشان چگونه کنار می آیند ؟ آیا این «با هم بودن» نوجوانان می تواند نقطه قوتی برای رشد آنها باشد ؟

اخوت : جواب به اين سوًال بسيار مشکل است. به باور من آن ها نمي توانند ، يا بسيار به سختي مي توانند با «دلتنگي هايشان کنار» بيايند ، مگرآن که چشم و دل به وابستگي ها و دلبستگي های عاطفي ـ رواني پيشين خود ببندند . دوری از خانواده و بستگان و عشق و عاطفه ی خانوادگي ، دير يا زود ، وحتيٌ درچندسال آينده، اثرات و تبعات منفي و مخرٌب اش را بشکل واکنش ها و ناهنجاری های عصبي ـ رواني نشان مي دهد. اين«باهم بودن» شايدتنها يک "مزيٌت" داشته باشد : شريک بودن زيرسقفي مشترک برای تقسيم نگراني ها و چه کنم چه نکنم های مشترک . من فکر و احساس مي کنم تا جايي که مي شود و امکان دارد نبايد مشوٌق و عامل جدايي نوجوانان از خانواده هايشان بود . بارمنفي ـ رواني اين جدايي ها ، در قضاوت و سنجش نهايي ، بيش از در کنار هم بودن ها و دست و پنجه نرم کردن باسختي ها مي باشد.

روحی : با توجه به تجربه ای که دارید ، در بدو امر وقتی نوجوانان تازه به کشور مهاجرپذیر آمده اند ، این کمپ را چگونه تجربه می کنند ؟ آیا از آن احساسی نزدیک به خانواده دارند یا فقط به تجربة « بودن » در یک اردو دست می یابند . اصلا آیا چنین مراکزی قصد دارد تا خود را جایگزین خانواده کند؟

اخوت:آن ها حدٌاقلٌ چند ماهي را در سرگرداني و درگيری بامجموعه ای از حالات رواني دلتنگي و نگراني و بلاتکليفي به سرميبرند و ازآنجا که تصميم به مهاجرت برای اکثرآن ها امری انتخابي نبوده و غالبأ تحت فشارشرايط زيستي و نيز پدر و مادر و ديگر نزديکان،"مجبور" به ترک گذشته و کودکي و عزيزان شده اند ، به همه چيز بدبين هستند و رفتار و واکنش های تندعصبي يا گوشه گيری مفرط از آن ها ديده مي شود. آن هاشرايط قبلي ، فشارها و تصميم گيری نزديکان و نيز وضعيٌت فعلي زيست شان را عامل بي ثباتي فکری-رواني کنوني خود و جدايي از دوران سبکبالي کودکي مي دانند. اين نوجوانان در واقع هنوز دوره ی خوشي و بي خيالي کودکي را کامل حسٌ نکرده مجبور به لمس زندگي بزرگسالي و به دوش کشيدن بار مسئوليٌت و دغدغه های بزرگسالان مي شوند. سنگيني بار زماني مضاعف مي شود که اينان مسئوليٌت جوابگويي به توقعٌات و انتظارات عزيزان مانده در وطن و زادگاه را هم بايد بردوش بکشند.
ببينيد، هيچ ارگان و نهادی، چه کوچک چه بزرگ ، چه دولتي چه خصوصي و داوطلبي ، قادرنيست جای احساس و رابطه ی عاطفي نهادکوچک خانواده را بگيرد. نوجوان های مذکو راين مراکز تربيتي و اقامتگاه ها يا"کمپ"ها را به درستي يک ايستگاه موقتي، البته مأمن وبسيار تأثيرگذاردرآينده شان ، مي دانندکه آنها را برای پذيرش مسئوليٌت ادارهً يک زندگي مستقل تربيٌت مي کند . اين نگاه واحساس درستي است که برای استقلال و عدم وابستگي و بالابردن اعتماد به نفس شان مناسب مي باشد. چراکه نهادهای تربيتي و اقامتگاه های مزبور ، به لحاظ نقش کوتاه مدٌت خود در طول زندگي اين مهاجران، نمي توانند و نبايد جايگزين نهاد خانواده و مشابه آن بشوند. نوجوانان بايد بتوانند از همين اقامتگاه ها اعتماد به نفس و راههای زندگي مستقل را بياموزند و از وابستگي های زندگي روزمرٌه و نيزاحساسي-عاطفي به اين مراکز تربيتي خلاص شوند. اين جاست که مسئوليٌت سنگيني برعهده ی کارکنان اقامتگاه ها در رابطه باچگونگي و نوع و حدٌ و ميزان ايجاد رابطه با اين نوجوانان و تربيٌت وآماده سازی آنان برای ورود به زندگي بزرگسالي قرار مي گيرد. به عبارتي اگر کارکنان از ميزان لازمي از تحصيل و تجربه و امور روانشناسي-پداگوژيکي و تربيتي-فرهنگي و غيره برخوردار نباشند موجب سردرگمي بيشتر نوجوانان در مواجهه با مشکلات عديدهً اجتماعي-اقتصادی و فرهنگي و انجام کارهای خانگي و غيره مي گردند. کارکنان بايد بتوانند الگو و مرٌبي و مشاور دلسوز و مسئول و واقع بين برای آنان باشند.


روحی : آیا با مشکلات ناشی از اختلاف فرهنگی بین نوجوانان از یک سو ، و نیز نوجوانان با مربیانی که بهرحال نمایندگان جامعه سوئد هستند ، مواجه می شوید ؟ تا چه اندازه این مشکلات پیش بینی شده است ؟ آیا امکان دارد یک نمونه از حادترین و نیز یک نمونه از جالبترین آنها را برایمان تعریف کنید .

اخوت : طبعأ کلان ويا خرده تفاوت های فرهنگي، بسته به کشور زادگاه مهاجر ، باجامعه ی ميزبان و کٌدهای جديد وجود دارد و برخوردهای گوناگوني، خصوصأ همان اوايل پيش مي آيد.اکثراين برخوردها، که بخش اعظم اش از ذات و طبيعت کنجکاو و پُرسشگر و گاه نافرمان هرنوجواني سرچشمه مي گيرد ، درمورد نوجوانان مهاجرباکٌدها و پيش زمينه های متفاوت قطعأ بيشتر و شايد شديدتر مي باشد. نمونه ی واضح و آشکارآن شايدنحوهً نگاه و توقع آنان به نقش زن و جايگاه بالاوبرابرش بامرد در جامعهً سوئد مي باشدکه غالبأ باتعجب وناباوری و گاهي حتيٌ با برخوردهای ناپسند نوجوانان و حساسيٌت کارمندان زن از اين نوع برخوردهاهمراه است.
نمونه هايي ازاين دست و مشابه آن که به ميزان آشنايي آنان بارفتار دمکراتيک برمي گردد تقريبأ به طور روزمرٌه پيش مي آيد. البته بسته به طول مدٌت اقامت هر نوجوان، به مٌرور از شدٌت و حدٌت و تعداد اين برخوردهاکاسته مي شود. مثالهای مشخصٌي که خواسته ايد درذهن ندارم. فقط دونمونه که البته مربوط به برخوردمستقيم بين کارکنان و نوجوانان نمي شود مي آورم.نمونه هايي است از تفاوت رفتارها و عادات:
تابستان دوسه سال پيش تصميم گرفتيم بچٌه ها رابرای گردش به کنار دريا ببريم. همکار سوئدی ام (خانم) موافق نبود و نگران رفتارنسنجيده و دردسرزای بچٌه ها، که اکثرشان اولٌين تابستان سوئد را مي گذراندند بود. بدون آن که نگراني ام را بُروز بدهم اطمينان دادم و متقاعدش کردم که اتفاقي نمي افتد. رفتيم. بچٌه ها (15تا 20ساله) خجالت مي کشيدند لباس رو را درآورندو مايو بپوشند.وقتي پوشيدم خجالتشان تاحدودی ريخت و مايو پوشيدند . امٌا همان جا نزديک ما ، دوراز آب، نشستند و دور و نزديک را نگاه مي کردند. هم متوجه نگراني هردم فزايندهً همکارم و هم نگاههای زيرچشمي و يا واضح نوجوانها به دخترها و زن های دور و اطراف بودم. بعدازساعتي رفتم کنارشان نشستم و نشان دادم که اگر پايش بيفتد شايد گاهي من هم نگاهي بکنم. توضيح دادم که شايد طبيعي باشد که آدم چشمش به آنها بيفتد وآنها راچون نشانه وجلوه های زيبای طبيعت ببيند نه چيزی ديگر، همانطور که آدم درختي زيبا، پرنده ای زيبا و یا دريای زيبايي را نگاه مي کند و تمام مي شود.کمي خنديدند و يخ شان بيشتر آب شد و خجالت شان بيشتر ريخت. ساعتي بعد به اتفاق رفتین درآب و بازی و آب تني کرديم. بعدازظهر بود که دیگر خودشان توپ برداشتند و درآب رفتند و بازی کردند. ديگر نشانهً چنداني از تعجب و کنجکاوی و علاقه شان به ديد زدن زنها ودخترها درآنها نمي ديدم. همکارم همه اش همانجا نشسته بود و نگران به نظر مي رسيد. در راه بازگشت به خانه بود که دوسه تا از بچٌه ها با زبان بي زباني توضيح دادند که اول هايش عجيب و سخت بوده که آن صحنه ها را ببينند امٌا بعد عادٌی شده بوده و حتيٌ فراموش کرده بودند. بقيه هم تأئيدکردند. همکارم که ساعتي بود از نگراني درآمده بود راضي به نظر مي رسيد. هفته ی بعد در جلسه ی هفتگي مان برای بقيهً کارمندان تعريف کرد که نبايد بدبين بود و قضاوتي عجولانه داشت.
چندسال پيش يک دختر نوجوان از سومالي داشتيم که کاملأ فلج بود و بدون کمک (خصوصأکمک برادرش) قادربه انجام هيچ کاری ، حتيٌ کارهای ضروری روزانهً شخصي اش نبود. بعد از چند هفته متوجه شدم که دوست دارد مثل بقيهً بچٌه ها تحرٌک داشته باشد و شايد همين احساس رقابت يا کم نداشتن از ديگرهم سنٌي هايش بود که سعي مي کرد دست و پاها را به حرکت درآورد. زيرنظرش گرفتم و تشويق اش کردم قاشق چنگال دست بگيرد وخودش غذا بخورد. پيشرفتي پيش آمد و موضوع را با همکاراني که فيزيوتراپي مي دانستنددرميان گذاشتم. آنها هم بعد از چندروز مراقبت تأئيد کردند و مراتب را به پزشکان مربوطه خبردادند. باآزمايش هايي که انجام گرفت معلوم شد که دخترک از ابتدا فلج کامل نبوده و با انجام تمرين های خاص و مراقبت های ويژه مي تواند اندام هايي ازبدنش را به فعاليٌت وادارد. درپرونده اش ثبت شده بودکه مادرزادی فلج کامل بوده. امٌا واقعيٌت چيزديگری بود. اين تابوهای اجتماعي-فرهنگي سومالي بود که دخترک را که فقط فلج موضعي داشته به آن روز انداخته بوده. چون فلج، خصوصأ برای دختر، تابوحساب مي شده و شرم وضعف وشايد نوعي مجازات الاهي پنداشته مي شده، ازاوقطع اميدکرده بودند وگوشهً خانه به حال خود رهايش کرده بودند. ازحرکت و ارتباط با خارج از خانه محروم شده بوده و بدينترتيب اندام های ديگر بدن بخاطر بي حرکتي وبي تحرٌکي به حالت فلج درآمده بودند. اين نگرش تابويي به قضايا کاملأ مغاير با نگرش سالم سازی و بهبودبخشي سوئدی است و همين توجه به وضعيٌت امکان بهبودی دخترک بود که او توانست بعد از يک سال با عصا راه برود و کارهايش را خودش انجام دهد و با روحيهً شادی که پيداکرده بود بعداز مدٌتي حتيٌ مي توانست بدون عصا راه برود. فقط مي لنگيد و يکي از دست هاحرکت های لازم را نداشت. خودش مي خنديد وبا خوشحالي مي گفت تازه به دنياآمده است.

روحی : آیا در شرایط حاد اختلاف فرهنگی ، مهاجر بودن شما می تواند مزیتی برای شما نسبت به همکار سوئدی تان باشد ؟ منظورم درک بهتر و در نتیجه ارتباط برقرار کردن مناسب تر با نوجوانان مهاجر در چنین شرایطی است .

اخوت : فکر نمي کنم و احساس هم نکرده ام. البته پيش آمده که توضيحاتم در باره ی قوانين اجتماعي و رفتارها و کنشهای فرهنگي اينجايي را زودتر و بي دردسرتر از همکاران سوئدی ام پذيرفته اند.

روحی : از آنجا که شما هم مهاجر هستید ، آیا هیچگاه موقعیت مشابهی با نوجوانان به لحاظ فرهنگی پیدا کرده اید ، یا حداقل تجربه آنرا زمانی داشته اید ؟ اگر پاسختان مثبت است ممکن است آنرا بفرمائید .

اخوت : اگر منظورتان تشابه با نوجوانان مهاجر در برابر ارزش های جا افتاده و انساني سوئدی باشد نه. حقيقتأ نه. اکثر نوجونان مهاجر خيلي زود به ارزش های دمکراتيک و حٌرمت انساني جوامع اين چنيني پي مي برند و به آنها عادت مي کنند که نشان دهنده ی آمادگي و داشتن مقداری پيش زمينه ی ذهني در انها مي باشد.شايد همين توجه به هنجارها و ارزش های انساني ودمکراتيک ازطرف من هم بوده که خيلي زود و بدون هيچ مقاومتي به قوانين و رفتاردمکراتيک و فرهنگ تسامح و توأم با احترام اينجايي ها خوگرفتم.

روحی : آیا تا به حال با این فکر برخورد کرده اید که برخی از این اختلافات برای جامعه سوئد می تواند مفید باشد ؟

اخوت : بدون شک تعامل فرهنگي و بده بستان های رفتاری -اخلاقي باعث شکوفاي تمدن ها و غنای فرهنگ ها مي شود مشروط براينکه افق ديد، ساختن جامعه ای انساني و دمکراتيک و محترم دانستن حقوق يکديگر و نيز فارغ از تبعيض باشد . همچنين هيچ فرهنگ و تمدني خود را برتر نداند وقصد تحميل خود و يا به انقياد درآوردن ديگری را نداشته باشد.

روحی : چند درصد از این نوجوانان ، خانواده هایشان به آنها ملحق می شوند ؟ آیا حضور خانواده ها می تواند راحت تر این نوجوانان را جامعه پذیر کند ، نظر شما در اینباره چیست؟

اخوت : درصد ناچيزی از خانواده ها توانسته اند به فرزندانشان در اينجا ملحق شوند. دلايل گوناگوني وجود دارد از قبيل سياست سختگيرانه تر پيوستن خانواده ها، يا اطلاعات ناقص و گاه متناقضي (حدسيٌات قاچاقچي ها) که نوجوانان ارائه مي دهند : مثلأ درتشکيل پروندهً اوليٌه اظهار مي دارند خانواده شان را از دست داده اند و کسی را برای سرپرستي ندارند ، امٌا بلافاصله بعد از دريافت اقامت ، تقاضای آمدن خانواده و پيوستن به آنها را دارند و از اين قبيل....
درموردتأثير پيوستن خانواده به جوانان دو حالت مي تواند وجود داشته باشد : اين پيوستن ازطرفي مي تواند پشتوانهً گرم و محکم عاطفي-احساسي درجهت تقليل دلتنگي ها و نگراني های ناشي از دوری و جدايي ها باشد ومآلأ آمادگي و آسودگي بيشتر نوجوانان برای هماهنگي با جامعه ی ميزبان را فراهم سازد و از طرف ديگر اگر چنانچه خانواده ها، وابستگي عميق تعصٌب گونه به همه چيز جامعه ی خودی داشته و به همه چيز جامعه ی جديد بدبينانه و نفي گرايانه برخورد کنند مانع جدٌی برای پيوستن نوجوانان به جامعه و شريک شدن در ساختن وبهبودسازی آن ايجاد مي نمايند.

روحی : پس از اینجا نوجوانان به کجا می روند ؟

اخوت : آنان تا سنٌ 21سالگي مي توانند در اقامتگاه ها زندگي کنند و از امکانات گوناگون آن ها استفاده نمايند . بعدازآن، که به حدٌ لازم استقلال ومسئوليٌت پذيری رسيده اند ، مانند بقيه ی شهروندان به شهر و آپارتمان مورد علاقه شان نقل مکان مي کنند و درموًسسهٌ آموزشي يا شرکت و کارخانه ای مشغول تحصيل يا کار مي شوند. البته ازسنٌ 18سالگي حقٌ دارند مستقل زندگي کنند و مسئوليٌت اداره ی زندگي را خود مستقيمأ به عهده بگيرند.

روحی : اگر برایتان مقدور است لطفا به هر پنج پرسش زیر پاسخ بدهید در غیر اینصورت به هر کدام که مایل هستید لطف بفرمائید و پاسخ دهید .

*. آیا از کارتان رضایت نسبی دارید؟
اخوت : بله

**. نظرتان درباره نظام اجتماعی جامعه سوئد چیست ؟
اخوت : سوًال سختي است که پاسخ به آن صفحات زيادی مي طلبد و درمناسبت ديگری مي توان مفصلأ در باره اش صحبت کرد. امٌا بطورخلاصه و مختصر بگويم که تا زماني که سوسيال دمکراسي سوئد قدرتمند بود مي توانست از طريق انبوه انجمن های گوناگون اجتماعي،سياسي و فرهنگي و صنفي تا حدودی بر پيشروی لجام گسيختهً سرمايه و يکه تازی های آن در زمينه های سياسي و اقتصادی و فرهنگي و اجتماعي مهار بزند و جامعه ای به نسبه مرفه و برابر ايجاد کند . امٌا با پيشروی جهاني سرمايه در شکل نئوليبراليسمي، سوسيال دمکراسي هم رو به ضعف گذاشته و نقش انجمن های مزبور در تأثيرگذاری ها کاهش يافته و خدمات اجتماعي و فرهنگي همانند دوسه دههً قبل نمي باشد. امٌا از آنجا که حرمت انساني و احترام به خواسته ها و نظرات عمومي، تقريبأ در اينجا نهادينه شده هنوز مي توان از زندگي انساني بدون عواقب ودغدغه های سياسي و اجتماعي و امثالهم در کشور سوئد صحبت کرد.

***. آیا سرنوشت جامعه سوئد برایتان اهمیت دارد ؟ آیا به عنوان یک شهروند در نظام اجتماعی و سیاسی آن مشارکت می کنید ؟

اخوت : بله قطعأ و تا جايي که در حدٌ من است ، مثل شرکت کردن درانتخاباتِ و برگزيدن سياست هايي که تضمين کننده ی نسبي بهبود اوضاع اقتصادی-اجتماعي و زيست محيطي باشد ، اقدام مي کنم.

**** . آیا رابطه‌ ای خویشاوندی در سوئد دارید ؟ ارتباطات خویشاوندی تان در ایران چگونه است آنها را حفظ کرده اید ؟

اخوت : بله با همسر و دو فرزندم زندگي مي کنم و از حضور خويشاوندان ديگر در اينجا احساس دلگرمي مي کنم. با خويشاندان ديگرم در ايران از طريق ارتباط تلفني و هر از چند گاهي مسافرت به ايران در تماس و رابطه مي باشم

***** . اوقات فراغت خود را چگونه می گذرانید.

اخوت : ور رفتن به خانه و باغچه و اگر فرصتي باشد گشت و گذار و پياده روی در طبيعت و خلوت کردن با خود

روحی : خسته نباشید . از اینکه این مصاحبه را پذیرفتید ، جداً تشکر می کنم . لطفا اگر مطلبی برای گفتن و اضافه کردن به صحبت های بالا دارید بفرمائید .


اخوت : بازهم ممنون از دعوتتان به مصاحبه و پوزش از اينکه به سوًالهای سخت شما پاسخ های کوتاه و فشرده و مختصردادم. اميدوارم فرصت ديگری پيش آيد و بتوانم جواب پُرسش های عمومي شما را بيشتر شکافته و توضيح بدهم.
درپايان اجازه مي خواهم آرزويم را با صدای بلند ابراز کنم : ايکاش مرزهايي که جنگ و فقر و تبعيض و زندان و شکنجه را در جهان برمردم تحميل مي کند برچيده شوند و جهاني فارغ از تنگ نظری ها و تبعيض و تعصٌبهای نژادی و ملٌي و مذهبي و جنسيٌتي داشته باشيم تا هرچه زودتر بتوانيم واقعيٌت "بني آدم اعضای يکديگرند که درآفرينش ز يک گوهرند" را عملأ تجربه نماييم . ممنون.

این گفت و گو ، برای سایت انسان شناسی و فرهنگ در تیر ماه 1389 تهیه شده است . آدرس سایت:
http://www.anthropology.ir/

۱۳۸۹ تیر ۳۰, چهارشنبه

به یاد مهندس عبدالنبی امامی


مهندس عبدالنبی امامی یکی از پیشکسوتان در عرصة معماری و شهرسازی اصفهان در 31 تیر ماه 1388 دم فرو بست . وی با پنجاه سال تلاش ، خلاقیت ، نو آوری و تعهد به حرفه و عشق به آزادی و آبادانی ایران ، تأثیری به سزا در توسعه و عمران ایران داشت . او علاوه بر حرفه اصلی خود ، به عرصه های دیگری چون موسیقی ، ادبیات ، باغبانی علاقة فراوان داشت و همین امر به شخصیت او ابعاد ویژه ای می بخشید . و همه کسانی را که در ارتباط کاری و نزدیک با وی بودند ، تحت تأثیر قرار می داد .


گزیده ای از گفتگو در بعد از ظهر 16 آذر 1387
لطفا خودتان را معرفی فرمائید :
عبدالنبی امامی : من عبدالنبی امامی در سال 1316 در مریضخانه مسیحی شیراز (مرسلین ) بدنیا
آمده ام.
روحی : لطفا درباره دوران دانشجویی خودتان در آلمان بفرمائید
امامی: من در 1958 وارد دانشگاه شدم و در سال 1965 هم فارغ التحصیل شدم . در ایالت هسن ، در شهر دارمشتات و دانشگاه آن در رشته معماری درس می خواندم و زندگی میکردم . منزلم به دانشگاه خیلی نزدیک بود. 5 دقیقه راه بود. آنزمان در دانشگاه معماری قانونی گذاشته بودند که وسط تحصیل باید یک سال در دفتر معماری کار بکند . آسیستن دانشگاه مرا فرستاد به دفتری که سابقه کاری خوبی داشتند . دفتری که هفت هشت نفر در آن کار میکردند و من به عنوان نقشه کش در آنجا کار می کردم . رئیس خیلبی خوبی هم داشت و گاهی مرا در مهمانی های خانوادگی اش به دلیل اینکه احساس میکرد تنها هستم ، دعوت میکرد. خیلی آنزمانها آلمانها لطف و محبت داشتند و من از آنها خیلی محبت دیدم . .... در ایالت هسن ،در شهر دارمشتات زندگی میکردم و درس میخواندم... اول من یک موتور سیکلت خریدم از یک خانم معلم آلمانی به قیمت 100 مارک...
مسافرتهای خیلی خوبی با آن موتور سیکلت میکردم خصوصاً زمانی که هوا خوب بود و در تابستانها با یک همسفر در عقب ترک موتور سفرهای خوبی میکردم. یادمه 80.000 کیلومتر باهاش اینور و آنور رفته بودم .در دانشگاه یکی از پروفسورهای من ، پروفسور نویفرت بود که خیلی رک گو و خوش زبان بود و مورد علاقه همه دانشجویان هم بود. در گردشهای علمی که ما را میبرد به کارخانه دارها میگفت ، « وقتی دانشجو میآید ، باید غذا و جای خوب بهشان بدهید» .
خود پروفسورنویفرت هم در سفرهای علمی با اینکه سنش بالا بود توی اتوبوس ما را همراهی میکرد و توی راه هم ساختمانهایی را که میدید اگر به نظرش خوب نمی آمدند خیلی راحت میگفت «آرشیتکتش کثافت زده است » و اگر هم جالب بودند ، در موردشان صحبتهایی می کرد. به طور کلی نظرش را قاطع میداد. اما پروفسورهای دیگه اینطور صریح و قاطع نظر نمیدادند .... رویهمرفته آنزمانها پروفسورها با خارجی ها خوب بودند.
روحی : پس شما دهه 60 در آلمان بودید
امامی : بله ، آنزمان من در آلمان بودم که در واقع یکی از بهترین دوره ها بود. شکوفایی اقتصاد آلمان ؛ کار خوب گیر می آمد . اداره کار 10 آدرس برای کار میداد و میگفت برو اگر خوشت نیامد بیا من 10 آدرس دیگر برایت مینویسم. اکثرا هم ، من تابستانها میرفتم کار میکردم . در دفاتر معماری کار می کردم و در ایران همین کار در دفاتر آلمان بود که عملا کمکم کرد . دانشگاه چیز زیادی یاد می دهد اما آن کار عملی را کمتر یاد میدهد. من آن موقع یعنی سال 1346 که به ایران آمدم و در معدن پابدانا مشغول به کار شدم ، آنجا خیلی وضع ابتدایی داشت . یادم است شروع به کار ، 100 تا کارگر آوردند به من نشان دادند گفتند اینها بیکارند، میخواهیم تو برای اینها خانه بسازی ، نه از این خانه های آشغالی ؛خانه خوب میخواهیم که بسازی . گفتم آخر یک روزه که من نمیتوانم براشون خانه بسازم... بهشون گفتم خیلی خب کاغذ کالک به ما بدهید ، گفتند کاغذ کالک چیه ، گفتم T بدهید ، گفتند T چیه ، گفتم گونیا بدهید ، گفتند گونیا چیه ، به من کاغذهای بزرگ خط دار با مداد و یک پاک کن و مداد تراش دادند و بعد از سه روز یک پیکره برای 26 تا خانه تحویلشون دادم و این فقط به دلیل کار در دفاتر معماری آلمان بود که من توانستم این طورتصمیم گیری بکنم. این شروع کار من بود. این خانه ها هنوز هم در معدن پابدانا هست .
روحی: این معدن در کجا قرار دارد ؟
امامی: در منطقه کرمان در منطقه ذغال خیز که روسها برای ذوب آهن داشتند شناسایی و تجهیزش میکردند ، نه در خود کرمان ، در 180 کیلومتری آن که آن موقع جاده هم نداشت و برای رسیدن به آنجا ما 8 ساعت در راه بودیم. در آنجا من در چادر زندگی میکردم و میز کارم هم همان جا بود. یادم است که آنجا مار داشت و من دور چادر پونه میگذاشتم و روی میزم هم کلی سنگ گذاشته بودم که وقتی مار میدیدم به طرفش می انداختم ( می خندد ) بله اینطوری زندگی و کار میکردیم. ... ولی خب یک دوران جالبی بود . علاقه به مملکت و سازندگی آنقدر زیاد بود که توی رشته های مختلف یادم است 35 ، 36 تا مهندس فوق لیسانس در رشته های مختلف از جمله طب و غیره در پابدانا مشغول به کار بودند . چیزی که در خود استان کرمان اینقدر نبود و علاقه به سازندگی و مملکت بالا بود . امروز فکر نمی کنم بچه های ما حاضر باشند بروند توی چنین شرایطی کار کنند .هر چند زندگی در معدن پابدانا مشکل بود ، دوستان خیلی خوبی در آنجا پیدا کردم که هنوز با هم ارتباط داریم . من آنجا یک مجله ای با اوزالید چاپ کردم به نام تنگر نامه که اسم قدیم معدن پابدانا بود . خلاصه در آن مجله کاریکاتور همکاران را می کشیدم . از خود دکتر شیبانی هم شروع کرده بودم که در آنزمان رئیس ذوب آهن بود. .. توی تهرون این مجله که طنز و فکاهی بود خیلی گل کرده بود .... این مجله باعث میشد که جوّ عزبخانه ای که در معدن پابدانا بود شکسته شود ، از کارهایی که میکردیم این بود که سینمای تابستانی درست میکردیم و پروژکتور خریدیم و فیلم می گذاشتیم .
حمامی که ساخته بودیم حمام بزرگی بود و توی خود مردم بومی شایع شده بود که وقتی روشن شود ، منفجر میشود ... این حمام هم مردانه داشت و هم زنانه ؛ با آب مفصل و ذغال سنگ هم که اُورت داشتیم ولی کسی استقبال از حمام نمیکرد برای اینکه فرهنگ حمام رفتن نداشتند نهایتا تصمیم گرفتیم که دو ساعت به هرکسی که حمام میرود ، اضافه کاری بدهیم و این باعث شد که کارگرها نه فقط خودشان بلکه همسرانشان را هم به حمام بفرستند ، چون باز هم شامل اضافه حقوق می شد. باورتان شاید نشود ، قیافه معدن سفید شده بود !... و بعد از سه چهار ماه این قانون را برداشتیم و حالا دیگر اگر حمام خراب بود معترض بودند که چرا حمام خرابه . بله فرهنگش دیگر جا افتاده بود و یادم است که یک بار پیرمردی خودش را به آنجا رسانده بود و می گفت سه روز در راه بوده ام و آمده ام ببینم حمام چه جوریه ! برای توالت رفتن مشکل داشتند. چون عادت داشتند با سنگ خودشون را تمیز کنند با آب بلد نبودند خودشون را بشورند . نگهبان گذاشته بودیم دم توالتهای عمومی که ملت با خودشون سنگ نبرند ( می خندد )... اما خانه هایی که برایشان ساختم ، توالت را داخل ساختمان گذاشتم و تأکید کردم که حتما برایشان فلاش تانک بگذارند . گفتند ما تجربه بدی داریم ، سنگ می اندازند چاه توالت گرفته می شود ، من هم اصرار می کردم که اگر مسئولیت با خودشان باشد و فلاش تانک هم داشته باشند ، حتما از توالت مراقبت می کنند ، و واقعا هم همین شد . فرهنگ توالت توی خانه کوچک کارگری را من جا انداختم ( اون موقع فلاش تانکها از انگلیس می آمد ). ولی پایش ایستادم و این کار را کردند . و واقعا خیلی شاهد عوض شدن فرهنگ بومی بودیم . مدارسی که ساختیم یادم است . چون مدارس کم بود ، دختر و پسر را باهم مخلوط گذاشته بودیم حتا تا کلاس 12 ؛ و خیلی معلمها اظهار رضایت می کردند که بچه ها بهتر درس می خوانند . و همچنین مبلمانی که برایشان می ساختیم ، من اینها را از مجله آلمانی که همراهم بود الگو میگرفتم . یک سری اش را کپی کردیم . اینقدر در سطح بالا بود که یادم است که یکی از این مدیران آموزش و پرورش تهرون که آمده بود برای بازدید ، به التماس یک جفت میز و صندلی معدن را با خودش برد که بدهد از رویش برای مدرسه اش بسازند . اینها همه خاطراتی است که برای آدم میماند و خیلی هم مثبت بود این تجارب ...
روحی : خانه هایی که برای کارگران در معدن پابدانا ساختید ، چگونه بودند ؟
امامی : ما خانه های خیلی ساده ای ساختیم . آن موقع تیر آهن هنوز نبود و مشکل بود و من یادم است که یک سری خانه با طاق ساختیم . طاق های ضربی که تیر آهن نخواهد. این خانه ها با زیر بنای خیلی کمی بودند . ولی بهشون حیاط دادیم . خیلی کارگرها از حیاط استقبال کردند . برای اینکه در باغچه هایشان سبزیجات و بادمجان و ... می کاشتند چون سبزیجات و صیفی جات در معدن گیر نمی آمد . و این ها خودش باعث می شد که کارگرها به کارشون و زندگی در آنجا علاقه مند هم بشوند ، حتا اگر حقوق کمی دریافت می کردند و ناراضی بودند ولی وقتی میدیدند بادمجانی که کاشته دارد به عمل می آید ، انگیزه استعفا کم می شد . و من حتا سعی کردم که مثل شهرهای آلمان یک سری باغچه های کوچک درست کنم و در اختیار کارگرها قرار بدهم . اما متاسفانه ابعاد فکری مدیران آن موقع این اجازه را نمی داد و این مسائل را درک نمی کردند که این کارها را بکنند ...

روحی : هنوز هم این خانه ها و این معدن هستند ؟
امامی : من نرفته ام ولی قطعا هستند . هر چند که اصولا معادن دوام خیلی زیادی ندارند تا زمانی که ذغال سنگ استخراج می شود و کارگر در آن کار می کند . آنها هم هستند . اگر این وسط صنعت دیگری را توی این شهرها جایگزین نکنند که معمولا هم نمیکنند وقتی ذغال سنگ معدن پابدانا تمام بشود ، دیگه آن موقع شهر پابدانا عملا به شهری مخروبه تبدیل میشود. احتمالا مثل شهرهایی که در آمریکا جویندگان طلا به جا گذاشته اند . ولی معدن پابدانا هنوز فعال است و هنوز ذغال سنگ برای ذوب آهن تأمین می کند . خیلی علاقه داشتم فرصتی میکردم میرفتم سری می زدم ولی خب سی و خورده سال از آن میگذرد و من هنوز فرصت اینکار را نکرده ام .
روحی : با توجه به صحبت های شما ، داشتم فکر میکردم تغییر فرهنگ از راه معماری در پابدانا ایجاد شده است . ساختن حمام و سپس ضرورت به وجود آمدن فرهنگ حمام رفتن یا همینطور استفاده از توالت و ...
امامی : بله ، ما مثلا آنجا ساختمان که میساختیم ، هر کدام از این آجرها یک ابعادی داشتند ، و خیلی هنگام بنایی مشکل بود که اینها را باهم جور بکنیم ، یادم است که استاندارد آجر آلمان را کشیدم و فرستادیم اصفهان آن موقع و قالبهای آلومینومی دادیم به مقدار زیاد ساختند و این را مجانی بین کوره های آجرپزی استان کرمان پخش کردیم که ابعادشان یکی در بیاید . خودشان با قالبهای چوبی آجر میزدند.... اینطوری خیلی راحت ما آجر در استان کرمان را استاندارد کردیم . ... کوره های آجر پزی آنجا اینطوری همگی شان استاندارد شدند . و این هم یک تجربه خیلی خوب و مثبتی بود که آنجا انجام دادیم . ... علاقه به کار و علاقه به سازندگی آن زمان خیلی زیاد بود . من ، خودم از یک محیط لوکس و مرفه آمده بودم و در آلمان در مضیقه نبودم و می توانستم آنجا باشم حتا در دوران دانشجویی هم از ایران برای من پول می آمد و هم دولت آلمان به دانشجویان کمک مالی می کرد . کافی بود که پروفسوری که باهاش کار میکردم تأئید بکند که من در حال درس خواندن هستم ، تا دولت آلمان به عنوان کمک تحصیلی به من ماهیانه 300 مارک آن موقع بدهند و تابستانها هم که می رفتم کار می کردم و در رفاه زندگی میکردم خانه خوبی داشتم ، توی خوابگاه من هیچوقت زندگی نکردم . اتوموبیل داشتم ، و خوب هم خرج می کردم . آنوقت از آن محیط آمدم رفتم معدن پابدانا که عذب خانه بود و هیچ تفریحی نبود ولی خب سازندگی جلویمان باز بود. و در آنجا همان سازندگی بود که ما را ارضا ء می کرد و تجربه های خیلی خوبی برایمان ایجاد کرد . در معدن پابدانا و معادن دیگر، چون من در معادن دیگر هم کار کرده ام در معادن بسیاری ساختمان ساختیم ، در خود شهر کرمان هم در پایگاه ذوب آهن یک سری ساختمان ساختیم همه اینها باعث شد که یک تجربه خیلی خیلی خوبی پیدا کردیم.. .و البته یک زلزله ای هم آنجا آمد که توی شهر (ریگ آباد) عده ای هم کشته شدند . نزدیک شهری که من در آنجا ساختمان ساخته بودم . اما خب خوشبختانه چون ساختمان با آجر و ملاط و سیمان بود ، فقط یک مقدار ترک خورده بود . ولی خب برای من این تجربه را داشت که باید زلزله را در ایران خیلی جدی گرفت . من آن موقع زیاد روی این مسئله فکر نمی کردم ولی دیدم باید خیلی جدی فکر کرد و مجوزهای لازم را از ژئوفیزیک گرفت

.گزیده ای از خدمات معماری و شهرسازی مهندس عبدالنبی امامی :
• خانه های کارگری و حمام عمومی معدن پابدانا و دیگر معادن کرمان
• مشاور عالی معماری در ساخت 1200 دستگاه واحد مسکونی در خانه اصفهان
• طرح جامع تفصیلی شهر بروجن و طرح تفصیلی شهرضا
• مجتمع آپارتمانهای ستاره ای ملک شهر اصفهان
• مجتمع مسکونی بزین شیراز
• مجتمع های مسکونی چابهار و زاهدان
• موسسات استاندارد اصفهان و زاهدان
• دانشگاه علوم پزشکی شهرکرد
• منطقه آزاد چابهار
• عمارت جهان نمای اصفهان
• مسجد فولاد شهر
• و ....

۱۳۸۹ تیر ۲۳, چهارشنبه

لحظه ای در لحظه گردی ها

معرفی کتاب «لحظه‌گردی‌ها
: بازشناسی و تأملی در فلسفه»

نوشته زهره روحی ، اصفهان ، انتشارات هودین

آیا رنج و درد به خودیِ خود وجود دارد یا
انسان همواره آنرا از طریق چیزی که برای
او در آن لحظات امری «خارجی »

تلقی می‌شود ، تجربه می‌کند ؟ گمان
نمی‌شود تا به حال فردی با
خودِ رنج ملاقاتی داشته باشد. بشر، رنج ،

شادی و عشق را از طریق چیزی که جدا
از اوست و برای او عینیتِ ارتباطی
یافته است، تجربه می‌کند.
وقتی می‌گوییم « جدا از » ، به این معنی است
که آنچه عامل شادمانی و یا رنج برای بشر
می‌شود، به دلیل جدا بودنش از موقعیتی است
که « من » را در بر گرفته است. زمانی
که حادثه‌ای ناگوار با موقعیت «من »
ارتباط پیدا می‌کند ، ناگواری‌اش
در آن وضعیتِ پیدایی برای
« من » ، « من » را تحت فشار
قرار می‌دهد و از اینرو خودش را
بر «من» تحمیل می ‌کند و سبب بیرون کردن
« من » از موقعیت بسامانش می ‌شود . به همین نسبت هنگامی که حادثه‌ای خوشایند عواطف فرد را تحت تأثیر خود قرار می‌د هد، تمامی لذت شادمانی از آنروست که آن حادثه یا آن چیز، بیرون از موقعیت « من » بوده است که با ارتباط پیدا کردنش « من » را به فراتر از موقعیتی که داشته است، می‌برد .
پس، می‌بینیم مفهوم « جدا از » می‌تواند نمایی از « دیگری » باشد که برای اعتلابخشیِ « من » امری لازم و ضروری است . از سویی دیگر آنچه که انسان را اصیل می‌گرداند ، عشق به عملِ زندگی است . چگونه می ‌توان ادعای دوست داشتن و عزیز پنداشتن «زندگی » را داشت، وقتی از « عمل » که در رویارویی با « دیگری » و «حوزه روزمره » زاده می‌شود ، قرار باشد پرهیز کنیم . هنگامی که چیزی را در حوزه عمومی به نقد و بررسی می‌گیریم ، در عمل با آن چیز ارتباط برقرار ساخته‌ایم . اما زمانی که به جهت غیر اصیل بودنِ حوزه عمومی ، آن را حذف گردانیم ، پا به عرصة خطرناک و شر آمیزی گذارده ‌ایم که مقدمات نحوة عمل فاشیستی یعنی قلع و قمع را فراهم می‌آورد. ...
(صص 76 ـ 77)



عناوین مقالات این کتاب عبارتند از:

نیچه : زرتشت و زبرمرد
کرکگارد، نیچه و هایدگر در حوزه عمومی
نیچه و هایدگر
تکنولوژی: راه یا ناراه ؟
شناخت دیگری
برشوندگی

۱۳۸۹ تیر ۱۶, چهارشنبه

گذر ادبیات : گفتگو با استاد کامران فانی

5 . کامران فانی ( دانشنامه نویس، محقق ، نویسنده و مترجم )

روحی : آقای فانی عزیز از اینکه دعوت مرا پذیرفتید بسیار سپاسگزارم
در واقع باید بگویم حضور شما در اینجا برای من افتخاری است .
لطف کنید و خودتان را مختصراً معرفی بفرمائید.

کامران فانی : بنده کامران فانی در فروردین ماه 1323 در شهر قزوین متولد شدم. پس از گذراندن تحصیلات ابتدایی و متوسطه در شهر زادگاهم ، به تهران آمدم و در رشته پزشکی دانشگاه تهران مشغول تحصیل شدم ، ولی پس از سه سال شور و شیفتگی به ادبیات باعث شد تغییر رشته بدهم و به دانشکده ادبیات بروم و به دنبال آن برای آنکه رشته الفتم با کتاب قطع نشود ، تصمیم گرفتم رشته کتابداری را انتخاب کنم و اینک پس از سی و چند سال شغل شریفم کتابداری در کتابخانه ملی ایران است.

روحی : همانطور که می دانید ، می خواهیم درباره مرغ دریایی چخوف صحبت کنیم ؛ کتابی که شما ترجمه کرده اید . لطفاً درباره ترجمه آن بفرمائید . اینکه چاپ اول آن درچه سالی بود و نیز انگیزة انتخاب شما چه بود ؟

فانی : مرغ دریایی در واقع نخستین اثری بود که ترجمه کردم . راستش اصلاً یادم نمی‌ آید چرا این نمایشنامه را برای ترجمه انتخاب کردم . شیفتگی ام به ادبیات روسیه بیگمان در انتخاب این اثر مؤثر بوده است . مرغ دریایی در سال 1345 ، به همت نشر اندیشه منتشر شد و از آن پس بارها به چاپ رسیده است . دو بار هم با همین ترجمه به روی صحنه آمده است ، یکبار به همت آقای سمندریان در قبل از انقلاب و یکبار هم پس از انقلاب به کارگردانی آقای زنجانپور.


روحی : آیا در رابطه با این کتاب خاطره ای از آن سالها دارید ؟

فانی : خاطره جالبی همچنان در یادم است . وقتی ترجمه مرغ دریایی را تمام کردم و نسخه ای پاکیزه و خوش خط و خوانا فراهم آوردم ، در به در به دنبال ناشر می گشتم . گذارم به نشر اندیشه افتاد که در آن سالها از ناشران بنام ایران بود . مدیر نشر اندیشه مرحوم احمدی ، پیر مردی عبوس ولی خوش قلب بود . نگاهی به ترجمه من انداخت و بعد گفت برو یک مرتبه دیگر از روی آن بازنویسی کن . بلافاصله آمدم سه چهار روز از صبح تا شب نشستم و یکبار دیگر از روی آن نوشتم و پیش آقای احمدی بردم . گفت حالا برو وزارت فرهنگ بخش نمایش و اجازه بگیر . با ترس و لرز به ادارة نمایش رفتم ، به هر کس سر می زدم جواب سر بالا می داد و می گفت به ما مربوط نیست . سرگردان در وسط راهروی اداره ایستاده بودم که مرد تنومند و خوشرویی به من نزدیک شد و گفت چرا سرگردانی ؟ گفتم آمده ام اجازة چاپ این کتاب را بگیرم . گفت این جا که جای اجازه کتاب نیست ، تازه چاپ کتاب که اجازه نمی خواهد ( در آن سالها هنوز مجوز چاپ رسم نشده بود ) . ایشان محمد علی کشاورز هنرمند برجستة تئآتر بود که لطف کرد و گفت حاضر است ترجمه مرا هم بخواند و آنرا اصلاح کند . ایشان در واقع اولین ویراستار و مشوق من در ترجمه بودند .

روحی : آیا از چخوف ، کتاب دیگری ترجمه کرده اید ؟
فانی : به جز مرغ دریایی ، نمایشنامه سه خواهر را هم ترجمه کرده ام و همچنین داستان « نامزد » که ظاهراً آخرین داستانی است که چخوف چند ماه قبل از مرگش نوشته بود . چند مقاله هم دربارة چخوف نوشته ام ، از جمله مقاله ای مفصل دربارة نمایشنامه های چخوف که در مقدمه نمایشنامه های او چاپ شده است و نیز مقاله « چخوف در ایران » . چخوف در 1904 درگذشت ، در سال 2004 که مصادف صدمین سال درگذشت او بود ، در سراسر جهان از جمله ایران برای او بزرگداشت گرفتند و بنده هم به همین مناسبت از اهمیت چخوف در ایران سخن گفتم و اینکه هیچ نویسنده خارجی در ایران به اندازه چخوف آثارش به فارسی ترجمه و باز ترجمه نشده است . جالب اینکه نخستین اثر چخوف که به فارسی ترجمه شد مترجمش صادق هدایت بود که داستانی از او در سال 1311 منتشر کرد .

روحی : نظرتان دربارة نقد مرغ دریایی چیست ؟

فانی : نقد شما را دربارة مرغ دریایی با شور و شیفتگی خواندم . چقدر خوب شروع کرده اید . راستش با نوعی یاد و دریغ ، سالهای دور گذشته را دوباره در ذهنم زنده کرد . وقتی مرغ دریایی را ترجمه می کردم ، حس می‌کردم با اثر مهمی روبرویم . لازم بود پیام اصلی او را بشناسم . در آن موقع با اینکه آثار بسیاری از چخوف به فارسی درآمده بود ، ولی دربارة خود او و نقد آثارش هیچ کتابی به فارسی وجود نداشت . واقعاً بخت یارم بود که به کتاب « آنتون چخوف » نوشته ولادیمر یرمیلوف برخوردم . یرمیلوف از منتقدان مشهور روسیه و متخصص آثار چخوف در شوروی بود . در کتاب او بخش مهمی به نمایشنامه مرغ دریایی اختصاص داده شده بود که آنرا ترجمه کردم و در مقدمه کتاب آوردم . خوشحالم که شما در نقد خود به همین نقد یرمیلوف توجه کرده اید و در واقع آنرا به نقد کشیده اید . این شیوه کار شما را می پسندم که غالباً به چالش با اندیشه ای دیگر می پردازید و در واقع نوعی باب گفتگو را باز می کنید . شاید در آن سالها که سرشار از آرمان و آرزوهای دور و دراز بود ، اینگونه نقدها به دلمان نمی چسبید، ولی امروزه که به گفته شما در « غیاب آرمانشهرها » به سر می بریم ، باید جدی تر با نگاه و نگرشی دیگر بنگریم . زندگی به آن سادگی ها که تصور می کردیم نیست .

روحی : از نظر خودتان جالب ترین نمایشنامه یا رمانی که ترجمه کرده اید کدام است ؟

فانی : فکر می کنم مرغ دریایی جالب ترین نمایشنامه ای است که ترجمه کرده ام . و از میان رمانهایی که ترجمه کرده ام ، رمان موش و گربه اثر گونترگراس را بیشتر می پسندم .

روحی : و آخرین آنها چه بوده است ؟

فانی : آخرین اثری که ترجمه کرده ام که البته مربوط به سالها قبل است ، کتاب سلوک روحی بتهوون است. بنده به کم نویسی ( و پُر خوانی ) مشهورم .

روحی : شما مترجم آثار اجتماعی و فلسفی هم هستید ، جالب ترین شان به نظر شما کدام بوده است ؟

فانی : همواره دلبسته فلسفه بوده ام و در این زمینه مقالات بسیاری تألیف و ترجمه کرده ام که از آن جمله است در حوزه فلسفه در ایران در باره ابن سینا ، فارابی ، ملاصدرا ، ویژگی اندیشه فلسفی و غیره .

روحی : در حال حاضر به چه کاری مشغول هستید ؟

فانی : فعلاً مشغول ترجمه تاریخ فلسفه در قرون وسطی نوشته فردریک کاپلستون هستم ، ولی آنچه در چند سال اخیر تمام وقتم را گرفته تهیه و تدوین یک دایره المعارف مفصل جهانی است تحت عنوان دانشنامه دانش گستر که امیدوارم در چند ماه آینده در 18 جلد یکجا تمام مجلدات آن منتشر شود .

روحی : اگر مطلب خاصی برای گفتن دارید ، لطفاً بفرمائید .

فانی : مطلب دیگر ندارم ، به قول حافظ :
چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون رو
رندی و هوسناکی در عهد شباب اولی

روحی : خسته نباشید. باز هم از شما تشکر میکنم.


تیر ماه 1389