روحی: خانم امیری ، ممنون از اینکه دعوت مرا برای مصاحبه پذیرفتید. همانطور که تلفنی هم گفتم میخواهیم درباره کتاب «بگذار پرندهها بخوانند» گفتگو کنیم. اما قبل از آن لطفا خودتان را مختصرا معرفی بفرمائید. (لطفا بفرمائید که در حال حاضر محل اقامتتان کجاست)
نوشابه امیری: من در فرانسه هستم؛در اخرین سال ریاست جمهوری آقای خاتمی براثر فشارها.. ، محبور به ترک ایران شدم. در معرفی من هم نکته زیادی برای گفتن نیست. روزنامه نگارم؛ از بچگی گوینده رادیو بودم، در زمینه کتاب و نوار برای کودکان کار کرده ام، و در حال حضار هم عضو شورای سردبیری روزنامه اینترنتی روز هستم.
روحی: ظاهرا این کتاب (بگذار پرندهها بخوانند) خیلی قدیمی است. متأسفانه تاریخ انتشار ندارد و من هم نتوانستم با ناشر آن تماس بگیرم. بهرحال فکر میکنم 25، 26 سال پیش آنرا ترجمه کردهاید. دلیل انتخاب شما برای ترجمه این کتاب چه بوده و آیا به غیر از این کتاب کار دیگری هم در زمینه ادبیات کودکان داشتهاید؟
امیری: بله ترجمه آن به سال های اول بعد از انقلاب بر می گردد؛ سال هایی که بیکار شده بودیم و من به عرصه مورد علاقه ام که کار برای کودکان و در دنیای کودکان است، بازگشته بودم. در این دوران چند نوار کودک تهیه کردم؛ ترجمه کردم[از جمله کتابی به نام اولین ماهی که در همان سال ها چا پ شد]بعد مجموعه داستان های اسکاروایلد برای کودکان را ترجمه کردم که مجوز ندادند. اما ترجمه این کتاب بیشتر ناشی از شرایط روحی ام بعد از مرگ خواهر 24 ساله ام بود. مثل همه افتاده بودم به جان خودم و با یادآوری اینکه چه کارها باید برای هم بکنیم تا زنده هستیم، به درکی رسیدم که بعد دیدم عنوانی هم در عرصه تفکر دارد: مرگ آگاهی. و اینکه تا هستیم بگذاریم پرنده ها بخوانند. کتاب در همان دوران به چاپ های متعددی هم رسید؛ از روی آن نمایش رادیویی هم درست شد و اگر درست به خاطر داشته باشم یک جایزه ترجمه هم گرفت.
روحی: چه عاملی سبب شد که شما به سمت ادبیات کودکان کشیده شوید. میدانید معمولا برای نویسندگان کتابهای کودکان عشق و علاقه خاصی به کارشان وجود دارد که بسیار هم برایشان جدی است؛ آنقدر جدی و با اهمیت که حاضرند عمری را در گمنامی سپری کنند اما همواره نویسنده کودکان باقی بمانند. آیا به نظر شما چنین علاقه و جدیتی میتواند برای مترجمان ادبیات کودکان هم وجود داشته باشد؟ ممکن است از تجربه خودتان برای ما بگوئید.
امیری: من دو دنیا را بسیار دوست دارم. دنیای کودکان و دنیای ادبیات. این دو دنیا را هم به گونه ای کشف کرده ام که حتما عامدا نبوده است. به تصادف در کودکی گوینده رادیو شدم و به تصادف در 16 سالگی کتاب بلندی های بادگیر امیلی برونته را خواندم و محو آن شدم. حالاحتی یادم نیست داستان کتاب چه بود، اما هر چه بود، مرا به خود عاشق کرد و در من باقی ماند. حالا که دیگر در سراشیب عمرم، فکر می کنم ناخودآگاه خواسته ام که در این دو دنیا بمانم؛ دنیاهایی که ربطی به واقعیت سنگین پیرامون ما ،شهروندان کشورهای ... ندارد. یک جور فرارست. رفتن در دل پاکی و تخیل. هنوز که هنوزست شازده کوچولو می خوانم و هر روز انگشتانم را می بینم که جهان را سبز می کند. البته در زمینه کار ترجمه، نه جدیتی داشته ام نه پشتکاری. شاید دلیل اصلی اش این باشد که روزنامه نگار به دنیا آمدم. هر صبح با بوسه خبر زنده می شوم، و هر شب با بسته شدن صفحه یک روزنامه می میرم. دوست دارم مثل کودکان باشم، بی خیال جهان، بدون هیچ حسابگری، هیچ برنامه ریزی. سبکبال، شاد. زندگی ام اما هیچ ربطی به این دو عشق ندارد. عصر ما عصری نبود که بتوان کودک ماند و جهان را با انگشتانی سبز، طراوت بخشید. خوردیم به انقلاب و این داستان های امروز که می بینید. برای مترجم شدن باید پیگیر بود و صبور و اهل نشستن در یک جا و اهل خلوت. من هیچکدام را نداشتم و مترجم نشدم.
روحی: آیا میدانستید که چندین نویسنده با نام «ریچارد کندی» وجود دارد؟ در زمانی که شما این کتاب را ترجمه میکردید، آیا درباره نویسندگان کودکانی که قرار بود کتابشان ترجمه شود تحقیقی هم میشد؟ آیا شما هیچیگاه این تمایل را نداشتید که با خود نویسندگان ارتباط برقرار کنید؟
امیری: نه نمی دانستم. یعنی اصلا برنامه ریزی شده نبود این کار. دنبال نویسندگان کتاب ها هم نگشتم. نوکی زدم به این عرصه و دیگر هیچ.
روحی: زمانی که متوجه شدید با این کتاب بقدری جدی برخورد شده که روی آن نقد و تفسیری برای افراد بالغ و بزرگسال انجام گرفته، چه احساسی داشتید؟
امیری: شگفت زده شدم.کمی هم خوشحال که کسی خطی از زندگی مرا پیدا کرد. همین.
روحی: نظر شما درباره نقد و بررسی انجام گرفته چیست؟
امیری: از زاویه بسیار زیبایی به ماجرا نزدیک شده اید.کار کرده اید و خوانده اید. بر نقطه مرکزی داستان هم انگشت گذاشته اید که همانا مرگ است و چگونگی رویارویی با آن. به اینکه انسان می تواند ـ قادرست ـ با مرگ هم چانه زنی کند؛ بی آنکه حرص زندگی کردن داشته باشد. از نوشته تان لذت بردم.
روحی: در حال حاضر به چه کاری مشغولید، (در صورتیکه دیگر در زمینه ادبیات کودکان فعال نباشید)، آیا دیگر دچار این وسوسه نشدهاید که باز هم برای کودکان کتاب ترجمه کنید؟
امیری: در حال حاضر روزنامه نگاری می کنم. در سایت روزانلاین. اما همچنان عشق به ادبیات و کودکان در من باقیست. در انجمن محلی شهری که در آن زندگی می کنم با بچه ها کار داوطلبانه می کنم. برایشان قصه خوانی می کنم و جالب اینکه این بچه های سیاه و عرب، با لحنی که من داستان ها را برایشان می خوانم بیشتر رابطه برقرار می کنند تا آنچه می گویم. یک بار هم با کمک همین بچه ها شازده کوچولو را روی صحنه یک کلیسا اجرا کردیم. همیشه هم هر کتاب تازه کودکان را که می بینم به خودم می گویم: این یکی را باید برگردانم به فارسی. نمی شود اما. نه وقتش هست و نه دوران، دوران مناسب.
روحی: اگر صحبتی برای مخاطبین این وبلاگ در ارتباط با گفتگوی انجام شده دارید ، خوشحال میشویم آنرا بشنویم.
امیری: بچسبیم به دنیای زیبای کودکان مان و کودکی را از جهان نگیریم. این صحبتی برای مخاطب نبود. به خودم گفتم تا سنگینی این جهان را کمتر احساس کنم. پیروز باشید و سبز مثل طبیعت.
روحی : خسته نباشید و متشکرم
نوشابه امیری: من در فرانسه هستم؛در اخرین سال ریاست جمهوری آقای خاتمی براثر فشارها.. ، محبور به ترک ایران شدم. در معرفی من هم نکته زیادی برای گفتن نیست. روزنامه نگارم؛ از بچگی گوینده رادیو بودم، در زمینه کتاب و نوار برای کودکان کار کرده ام، و در حال حضار هم عضو شورای سردبیری روزنامه اینترنتی روز هستم.
روحی: ظاهرا این کتاب (بگذار پرندهها بخوانند) خیلی قدیمی است. متأسفانه تاریخ انتشار ندارد و من هم نتوانستم با ناشر آن تماس بگیرم. بهرحال فکر میکنم 25، 26 سال پیش آنرا ترجمه کردهاید. دلیل انتخاب شما برای ترجمه این کتاب چه بوده و آیا به غیر از این کتاب کار دیگری هم در زمینه ادبیات کودکان داشتهاید؟
امیری: بله ترجمه آن به سال های اول بعد از انقلاب بر می گردد؛ سال هایی که بیکار شده بودیم و من به عرصه مورد علاقه ام که کار برای کودکان و در دنیای کودکان است، بازگشته بودم. در این دوران چند نوار کودک تهیه کردم؛ ترجمه کردم[از جمله کتابی به نام اولین ماهی که در همان سال ها چا پ شد]بعد مجموعه داستان های اسکاروایلد برای کودکان را ترجمه کردم که مجوز ندادند. اما ترجمه این کتاب بیشتر ناشی از شرایط روحی ام بعد از مرگ خواهر 24 ساله ام بود. مثل همه افتاده بودم به جان خودم و با یادآوری اینکه چه کارها باید برای هم بکنیم تا زنده هستیم، به درکی رسیدم که بعد دیدم عنوانی هم در عرصه تفکر دارد: مرگ آگاهی. و اینکه تا هستیم بگذاریم پرنده ها بخوانند. کتاب در همان دوران به چاپ های متعددی هم رسید؛ از روی آن نمایش رادیویی هم درست شد و اگر درست به خاطر داشته باشم یک جایزه ترجمه هم گرفت.
روحی: چه عاملی سبب شد که شما به سمت ادبیات کودکان کشیده شوید. میدانید معمولا برای نویسندگان کتابهای کودکان عشق و علاقه خاصی به کارشان وجود دارد که بسیار هم برایشان جدی است؛ آنقدر جدی و با اهمیت که حاضرند عمری را در گمنامی سپری کنند اما همواره نویسنده کودکان باقی بمانند. آیا به نظر شما چنین علاقه و جدیتی میتواند برای مترجمان ادبیات کودکان هم وجود داشته باشد؟ ممکن است از تجربه خودتان برای ما بگوئید.
امیری: من دو دنیا را بسیار دوست دارم. دنیای کودکان و دنیای ادبیات. این دو دنیا را هم به گونه ای کشف کرده ام که حتما عامدا نبوده است. به تصادف در کودکی گوینده رادیو شدم و به تصادف در 16 سالگی کتاب بلندی های بادگیر امیلی برونته را خواندم و محو آن شدم. حالاحتی یادم نیست داستان کتاب چه بود، اما هر چه بود، مرا به خود عاشق کرد و در من باقی ماند. حالا که دیگر در سراشیب عمرم، فکر می کنم ناخودآگاه خواسته ام که در این دو دنیا بمانم؛ دنیاهایی که ربطی به واقعیت سنگین پیرامون ما ،شهروندان کشورهای ... ندارد. یک جور فرارست. رفتن در دل پاکی و تخیل. هنوز که هنوزست شازده کوچولو می خوانم و هر روز انگشتانم را می بینم که جهان را سبز می کند. البته در زمینه کار ترجمه، نه جدیتی داشته ام نه پشتکاری. شاید دلیل اصلی اش این باشد که روزنامه نگار به دنیا آمدم. هر صبح با بوسه خبر زنده می شوم، و هر شب با بسته شدن صفحه یک روزنامه می میرم. دوست دارم مثل کودکان باشم، بی خیال جهان، بدون هیچ حسابگری، هیچ برنامه ریزی. سبکبال، شاد. زندگی ام اما هیچ ربطی به این دو عشق ندارد. عصر ما عصری نبود که بتوان کودک ماند و جهان را با انگشتانی سبز، طراوت بخشید. خوردیم به انقلاب و این داستان های امروز که می بینید. برای مترجم شدن باید پیگیر بود و صبور و اهل نشستن در یک جا و اهل خلوت. من هیچکدام را نداشتم و مترجم نشدم.
روحی: آیا میدانستید که چندین نویسنده با نام «ریچارد کندی» وجود دارد؟ در زمانی که شما این کتاب را ترجمه میکردید، آیا درباره نویسندگان کودکانی که قرار بود کتابشان ترجمه شود تحقیقی هم میشد؟ آیا شما هیچیگاه این تمایل را نداشتید که با خود نویسندگان ارتباط برقرار کنید؟
امیری: نه نمی دانستم. یعنی اصلا برنامه ریزی شده نبود این کار. دنبال نویسندگان کتاب ها هم نگشتم. نوکی زدم به این عرصه و دیگر هیچ.
روحی: زمانی که متوجه شدید با این کتاب بقدری جدی برخورد شده که روی آن نقد و تفسیری برای افراد بالغ و بزرگسال انجام گرفته، چه احساسی داشتید؟
امیری: شگفت زده شدم.کمی هم خوشحال که کسی خطی از زندگی مرا پیدا کرد. همین.
روحی: نظر شما درباره نقد و بررسی انجام گرفته چیست؟
امیری: از زاویه بسیار زیبایی به ماجرا نزدیک شده اید.کار کرده اید و خوانده اید. بر نقطه مرکزی داستان هم انگشت گذاشته اید که همانا مرگ است و چگونگی رویارویی با آن. به اینکه انسان می تواند ـ قادرست ـ با مرگ هم چانه زنی کند؛ بی آنکه حرص زندگی کردن داشته باشد. از نوشته تان لذت بردم.
روحی: در حال حاضر به چه کاری مشغولید، (در صورتیکه دیگر در زمینه ادبیات کودکان فعال نباشید)، آیا دیگر دچار این وسوسه نشدهاید که باز هم برای کودکان کتاب ترجمه کنید؟
امیری: در حال حاضر روزنامه نگاری می کنم. در سایت روزانلاین. اما همچنان عشق به ادبیات و کودکان در من باقیست. در انجمن محلی شهری که در آن زندگی می کنم با بچه ها کار داوطلبانه می کنم. برایشان قصه خوانی می کنم و جالب اینکه این بچه های سیاه و عرب، با لحنی که من داستان ها را برایشان می خوانم بیشتر رابطه برقرار می کنند تا آنچه می گویم. یک بار هم با کمک همین بچه ها شازده کوچولو را روی صحنه یک کلیسا اجرا کردیم. همیشه هم هر کتاب تازه کودکان را که می بینم به خودم می گویم: این یکی را باید برگردانم به فارسی. نمی شود اما. نه وقتش هست و نه دوران، دوران مناسب.
روحی: اگر صحبتی برای مخاطبین این وبلاگ در ارتباط با گفتگوی انجام شده دارید ، خوشحال میشویم آنرا بشنویم.
امیری: بچسبیم به دنیای زیبای کودکان مان و کودکی را از جهان نگیریم. این صحبتی برای مخاطب نبود. به خودم گفتم تا سنگینی این جهان را کمتر احساس کنم. پیروز باشید و سبز مثل طبیعت.
روحی : خسته نباشید و متشکرم