۱۳۸۹ آذر ۱۷, چهارشنبه

« من و زنده رود »




گذر اصفهان
4. صفحه‌ی «من و زنده رود»

خاطره‌ی سرکار خانم منیر شریعت (کتابدار دانشگاه اصفهان ـ بازنشسته)
متولد 1333 ، محل تولد : اصفهان

"«اصفهان» ، شهر زاینده رود با بیشه‌های اطراف که امروز تبدیل به پارک شده است. پیاده روی کنار زاینده رود ، با «بابا بهرام » ، روزهایی که هر روز یک خاطره تعریف می‌کرد و بحث مسائل روز با عمو امیر رضا ، حسین و بابا ...

در بهار و پاییز و زمستان ، هر روز و هر لحظه تازه است و هیچوقت از راه رفتن در کنارش خسته نمی‌ شویم . انگار اصفهان است که با زاینده نفس می کشد ...
در بهار ، کنار «زاینده رود» می شود دوباره عاشق شد . انگار از نو جوان می شویم و آماده برای بلعیدن زندگی . لحظات ناب و زیبایی را که می بینیم تصویر می کنیم : سبزی سبزینه و شکفتن و نو شدن زندگی جاری در طبیعت ، روان و گذرا؛ حکایت زندگی : رفتن و رفتن و رفتن ... یکی نبودن و آمدن و رفتن ها که خاطره ها را نقش می زنند و دوباره اصفهان ، شهر مینا و فیروزه و حوض خانه ها با کاشی های فیروزه ای و تصاویر کودکی ، جوانی و سالمندی ...

لذت پیاده روی و دیدن آدمها که هر یک حکایتی در حکایتی و روایتی در روایتی . با مردم بودن و کم کم از پیله ی تنهایی و انزوای درونی و ذهنی خارج شدن و پیوستن به رود به زندگی و جاری شدن ...
شهر من ، شهر زاینده رود ، شهری پر از بیشه و پیشه ؛ امروز بیشه ها تبدیل به پارک شده اند و تفریح گاه اصلی مردم شهر ؛ و پیشه ها تبدیل به کارخانه های اطراف زاینده رود ، که چنان احاطه کرده اند «شهر و زاینده رود » را که از آسمان آبی و گنبدهای فیروزه ای خبری به جز غبار و دود دیده نمی شود" .


معرفی صفحه:
"رابطه ‌ی «زاینده رود» ، با شهر اصفهان، یک چیز است و رابطه ی مردم اش ، با این رود چیز دیگری است. همینقدر بگویم که 20 سال در این شهر زندگی کرده ام و به درستی نتوانسته‌ام ماهیت احساس تعلق خاطری را که این مردم نسبت به این رود دارند، بفهمم . این رود برای مردم اصفهان ، معنایی جدا از آن چیزی دارد که فرضاً گردشگران تهرونی و یا مشهدی و یا شیرازی و... از آن دارند و درکش می کنند. اگر گردشگر به تحسین اش می پردازد ، اصفهانی بی نیاز به تحسین است زیرا زندگی اش می کند . شاید بشود گفت برای درک رابطه ی شهری ـ عاطفی‌ای که مردم اصفهان با آن دارند، باید مقیم این شهر شد و اجازه داد تا به طور طبیعی، زاینده رود بخشی از زندگی مان شود : همچون فضایی خانگی، که آشنا و قابل اعتماد است . زاینده رود، نزد اصفهانی ها ، صرفاً مکانی تفریحی نیست که فرضاً کناره ی آن قدم زد و یا شبهای جمعه ، و یا بعد از ظهرهای هر جمعه بار و بندیل بست و همچون فضای پیک نیک تجربه اش کرد ... تا حدودی که من این مردم را شناخته ام، این فقط قابلیت ابزاریِ زاینده رود است : چیزی که در ن
ظر اول به چشم می آید . آنچه ما قادر به دیدنش نیستیم این است که اینان ذهنیت شان مالامال از «زاینده رود» است . گویی هر ذهن با هر تعلق خاطری که دارد پنهان از دید گردشگران، به تنهایی بسترجاری رود است . اصفهانی با زنده رود اصلاً به دنیا می‌ آید. بی سواد و با سوادش هم فرقی نمی کند، هر دو در نهان غروری را تجربه می کنند که من و شمایی که اهل اصفهان نیستیم ، فرسنگ ها از آن فاصله داریم . کمتر نوشته ای از یک اصفهانی خوانده ام که در آن ذکر خیری از این رود نباشد. حداقل، در جای جای خاطرات و گذشته‌ی تاریخیِ نسلی که با آنها دمخور بوده‌ام ، این رود حضور داشته است، با آنان در غم و شادی‌ها، دلهره‌ها و شور و شوق‌ها شریک بوده... تا جایی که به تدریج این احساس بر من غالب شد که حضور این رود و جاری بودن آن در وسط شهر و همواره در مقابل چشم بودنش، خود به خود، آنرا برای مردم این شهر به چیزی فراتر از یک «رود» درآورده است ؛ نه فقط به لحاظ ساحت شعر و شاعری ، بلکه به دلیل گشادگی اش به روی شهر و مردم‌اش؛ آنهم از هر قشر و طبقه ای؛ شاید بتوان گفت این رود و حاشیه‌ی سبز آن ، تنها مکان شهری است که خود را عادلانه توزیع کرده است. و دقیقاً از اینروست که در ذهن مردم اصفهان اینگونه جای دارد و غرورانگیز است.
از این پس ، تلاش می کنم ، حداقل هر از گاهی همانگونه که در بالا دیدیم خاطره ای از مردم این شهر در رابطه با زاینده رود بیاورم تا شاید راهی شود برای رسیدن به «آنِ» وجودیِ این مردم و شهر اصفهان... "

آذر 1389