۱۳۸۹ اسفند ۷, شنبه

گذر موقعیت ها : گفتگو با آقای سیاوش مطلبی ( دانش آموزی در آمریکا)


گذر موقعیت ها

३ گفتگو با آقای سیاوش مطلبی (دانش آموزی در آمریکا)


زهره روحی : از اینکه دعوت به مصاحبه را پذیرفتید از شما تشکر می کنم لطفا خودتان را معرفی بفرمایید .


سیاوش مطلبی : من سیاوش مطلبی هستم متولد 14 دی 1370 در تهران. من تهران را در بهمن 1387 به مقصد لس آنجلس ترک کردم واز آن زمان تا کنون در لس آنجلس زندگی میکنم. در حال حاضر سال آخر دبیرستان را به پایان می رسانم.

روحی : آیا قبلاً به خارج از ایران سفر کرده بودید ؟


سیاوش مطلبی : من قبل از آن دو بار به ترکیه رفته بودم برای گرفتن کارت سبز. یک بار در دی ماه 1386 و یک بار در دی1387 .

روحی : لطفاً بفرمایید قبل از مهاجرت در کدام شهر ایران زندگی می کردید و در کدام منطقه ساکن بودید و نیز در کدام منطقه به دبیرستان می رفتید ؟

سیاوش مطلبی : من قبل از مهاجرت در شهر تهران در منطقه شمیرانات ساکن بودم و به دبیرستانی در خیابان شریعتی میرفتم. قبل از اینکه تصمیم به مهاجرت بگیریم در شهر اصفهان ساکن بودم و در همان شهر به دبیرستان می رفتم.


روحی : مسلماً تفاوت هایی بین دبیرستانی که در ایران تحصیل می کردید و نیز دبیرستانی که در حال حاضر در لس آنجلس تحصیل می کنید وجود دارد ، تا حدی که مقدور هستید ممنون می شوم این تفاوت ها را بفرمایید .


سیاوش مطلبی : تفاوتهای زیادی بین مدارس ایران در مقایسه با مدارس اینجا وجود دارد. بطور مثال برای دانش آموزان در مدرسه و کلاس آزادی زیادی وجود دارد از لحاظ ظاهر مثل نوع لباس پوشیدن، مدل مو، و غیره. از لحاظ برخورد دانش آموزان و کادر مدرسه اعم از معلمها و مدیر و دستیاران مدیر، در اینجا دوستانه تر و راحتتر است برای مثال سر کلاس هر کسی آزاد است عقیده خود را نسبت به موضوع مورد صحبت، ابراز کند. اعتماد مدرسه به دانش آموزان بیشتر از ایران است مثلا معلم به راحتی وسائل متعلق به مدرسه یا خودش را به امانت در اختیار دانش آموز قرار میدهد. در ضمن روش تحصیل در مدارس اینجا بصورت ترمی است و هر دانش آموزی مجاز است تعدادی از کلاسهایش را به انتخاب خود بردارد و مثل ایران اجباری نیست. در اینجا هر معلم اطاق مخصوص به خودش را دارد و دانش آموزان بسته به درسی که برداشته اند باید به اطاق معلم مربوط به آن بروند.
در دبیرستانها اینجا سه نوع کلاس درسی وجود دارد: 1- درسهای معمولی دبیرستان، 2- درسهای سطح بالاتر (به اصطلاح اینجا Honors)، 3- درسهای دانشگاه که در دبیرستان تدریس میشود و داش آموز میتواند بردارد. دروس نوع اول و دوم از ایران آسانتر است، اما نوع سوم کمی از درسهای دبیرستان ایران زیادتر و سختتر است. اما در نحوه تدریس در درسهای مشترک با ایران، تفاوت زیادی وجود ندارد.

روحی : آیا در روزهای نخست مدرسه ، ارتباط گرفتن با معلمین و همکلاسی های تان مشکل بود؟ ممکن است کمی برایمان از آن روزها بگویید ؟


سیاوش مطلبی : من خاطره خاصی ندارم اما به دلیل اینکه دانش آموزان خارجی زیادی در مدرسه هستند و من هم به زبان انگلیسی تقریبا مسلط بودم، مشکل زیادی نداشتم اما به دلیل کمرویی گاهی اوقات در ابراز افکار خود مشکل داشتم.

روحی : آیا در دبیرستانتان مهاجری هم به غیر از شما هست؟


سیاوش مطلبی : بله، در دبیرستان ما مهاجرین زیادی از کشورهای آمریکای جنوبی و مرکزی و همچنین ارمنستان هستند، اما مهاجر ایرانی در سالی که من وارد دبیرستان شدم وجود نداشت به همین دلیل گاهی اوقات احساس تنهایی میکردم ولی با گذشت زمان افرادی را بعنوان هم صحبت پیدا کردم و آن احساس تا حدودی برطرف شد.

روحی : رشته ای تحصیلی تان چیست ؟ آیا مایل به ادامه تحصیل در دانشگاه هستید؟ در صورت مثبت بودن پاسخ چه رشته ای و آیا می دانید هزینه تحصیل در دانشگاههای آمریکا به چه صورتی است؟


سیاوش مطلبی : در دبیرستان اینجا تقسیم بندی رشته ای وجود ندارد و درسها همه عمومی است. مایل به ادامه تحصیل هستم اما رشته خاصی هنوز در نظر ندارم. در اینجا این امکان وجود دارد که تا دو سال اول دانشگاه درسهای عمومی را برداریم تا کم کم تصمیم گیری برای انتخاب رشته بکنیم. در مورد هزینه دانشگاه، متفاوت است، کالج های دو ساله ارزانترین راه ادامه تحصیل است. دانشگاههای غیر خصوصی از کالج گرانتر، اما از دانشگاه خصوصی خیلی ارزانتر است. همه اینها در صورتیست که در ایالتی که در آن اقامت داریم به کالج یا دانشگاه برویم. در صورتیکه به ایالت دیگری برویم گرانتر می شود. البته دانشگاه خصوصی هزینه تحصیلی خیلی بالایی دارد اما تفاوتی نمیکند در کدام ایالت باشد.

روحی: خانواده تان برای تحصیل امسال شما تا به حال چقدر هزینه کرده است ، آیا از اختلاف هزینه مدارس دولتی و خصوصی آمریکا خبر دارید؟

سیاوش مطلبی: برای مدارس دولتی هیچ هزینه ای پرداخت نمی کنیم. می دانم که مدرارس خصوصی هزینه بالایی دارد اما از مبلغ دقیق آن اطلاعی ندارم.


روحی :آیا سطح آموزش در هر یک از آنها متفاوت است ، تا چه اندازه ؟ آیا با دوستان و همکلاسی ها هیچگاه درباره این مسائل صحبت می کنید یا اصلا چنین بحثهایی در مدارس هست ؟ و بالاخره اینکه دبیرستانی که شما می روید در چه سطحی است؟


سیاوش مطلبی : تا به حال برخوردی نداشته ام اما فکر می کنم چون مدارس خصوصی دانش آموزان کمتری دارد شاید رسیدگی به آنها بیشتر باشد. در مدرسه بیشتر بحث هایی که به موضوعات تحصیلی مربوط می شود مربوط به ادامه تحصیل، دانشگاه و هزینه های مربوط به انواع دانشگاه های خصوصی و دولتی است اما در مورد مدارس خصوصی تا به حال من ندیده ام که صحبتی بین دانش آموزان بشود. مدرسه ما در بین مدارس شهر یکی از مدارس خوب است.

روحی : مدرسه ی شما از چه امکاناتی نسبت به ایران برخوردار است ؟ آیا از مدرسه ای که می روید در مجموع راضی هستید ؟ هر پاسخی که می دهید ممکن است دلیل آنرا تا حدی که بشود گفت ، توضیح دهید؟

سیاوش مطلبی : مدرسه ما حدود 80 سال قدمت دارد که حدود 3500 دانش آموز در آن تحصیل میکنند. هر دانش آموز در طول سال تحصیلی در صورت تقاضا یک گنجه شخصی دریافت میکند که میتواند وسائل خود را در آن گنجه بگذارد و در طول روز با خود حمل نکند. بعضی کتابهای درسی بسیار سنگین هستند و چون کلاس هر درس عوض میشود، حمل این کتابها بسیار دشوار است. کتابهای مربوط به درسهای هر سال، از طرف مدرسه بطور مجانی در اختیار ما قرار می گیرد و در پایان سال باید تحویل مدرسه شود تا سال بعد دوباره به دانش آموزان داده شود اما اگر کتابی بعد از چندین سال استفاده خیلی خراب شده باشد، از دور خارج شده و اگر کسی درخواست کند بطور مجانی به آن شخص داده میشود برای خودش. اگر کسی کتابی را گم کند ، باید پول آن کتاب را به مدرسه پرداخت کند.
در مدرسه ما برای همه ورزشهای رایج اینجا مثل بسکت بال، والی بال، تنیس، فوتبال آمریکایی، بیس بال و غیره زمین ورزش هست. برای دانش آموزانی که درس موسیقی بر می دارند، کلاس موسیقی با انواع سازها موجود است که علاوه بر تمرین در مدرسه میتوانند در صورت نیاز ساز موجود مثل گیتار و غیره را به منزل ببرند. برای کسانیکه درس باغبانی یا پرورش گل بر میدارند، باغی چند هکتاری در مدرسه هست که در آنجا آموزش می بینند. تعدادی حیوان مثل بز، خوک، مرغابی و غیره نیز برای درس علوم مربوط به حیوانات هست.
یک سالن غذاخوری موجود است که دو نوبت برای صبحانه ساعت 10 و ناهار ساعت 12:30 غذا سرو میکند. کسانیکه درآمد خانواده شان از یک حدی کمتر است اول سال کوپن دریافت می کنند و می توانند غذای مجانی بگیرند اما بقیه دانش آموزان اگر غذا بخواهند باید پول پرداخت کنند.
از مدرسه ای که می روم راضی هستم. امکانات خوبی دارم، معلم ها خوب هستند. کادر دفتری به حرف بچه ها گوش میدهند و نظر دانش آموزان برایشان مهم است. بطور کلی مدرسه ای که به آن میروم خوشنام و شناخته شده است.

روحی : لطفاً بفرمایید آیا در دبیرستان شما ، شورای دانش آموزی هم وجود دارد ؟آیا در دبیرستان شما مشاورتحصیلی و یا مشاوران و مددکاران اجتماعی هم کار می کنند ؟ در صورت مثبت بودن پاسخ آیا شما می دانید وظایف آن ها چیست و یا تا به حال دیده اید که چه کارهایی بهشان واگذار می شود ؟ و بالاخره لطفا بفرمایید نظر دانش آموزان درباره این شوراها و یا مشاوران چیست؟


سیاوش مطلبی : در دبیرستان ما 2 کلاس درسی به نامهای Student Government و Leadership که دقیقا نمیدانم ترجمه فارسی آنها چه میشود، وجود دارند که کارهای مختلفی انجام می دهند بطور مثال کلاس اول جلساتی برگزار می کند که در آن 2 نماینده از هر کلاس حضور دارند و در این جلسات در مورد مشکلات یا کمبودهای مدرسه گفتگو میشود و گروه بندی می شود و هر گروه مسئول رسیدگی به یک سری از مشکلات میشود. مثلا یک گروه مسئول رسیدگی به خرابی کلاسها و غیره شده و مشکلات را به اطلاع دانش آموزان کلاس Student Government می رسانند و دانش آموزان آن کلاس مسئول برطرف کردن مشکلات مربوطه می باشند و اگر از دست خودشان خارج باشد با دفتر مدرسه در میان می گذارند و دفتر به آنها کمک می کند. از کارهای دیگری که در این کلاس انجام می شود تهیه اخبار مدرسه بصورت فیلم، دادن جایزه به دانش آموزان پر تلاش و غیره است که این فعالیت ها در سالهای تحصیلی مختلف متفاوت است.
کلاس Leadership بیشتر مسئول برگزاری مراسم خاص مثل مراسم هوای پاک (شامل گلکاری، جمع آوری آشغال ها و غیره) هفته فرهنگ های مختلف ( آشنا کردن دانش آموزان با فرهنگ های همه ملل) و مراسمی از این قبیل است.
حدود 5 یا 6 مشاور در مدرسه فعالیت دارند که هر کدام مسئول تعدادی از دانش آموزان هستند. هر دانش آموز به کمک مشاور مربوط به خود دروس هر ترم را انتخاب میکند. مثلا من در هنگام ورود به مدرسه و ثبت نام به مشاوری معرفی شدم که کارنامه های مربوط به ایران را بررسی کرد و به من راهنمایی کرد که چه درسهایی را بردارم و برای اینکه به موقع فارغ التحصیل شوم چه کلاسهایی را بصورت کلاس اضافه بردارم.
مددکار اجتماعی بطور خاص وجود ندارد. اگر دانش آموزی مشکل داشته باشد با هر کسی که راحتتر است میتواند عنوان کند مثلا معلم ها یا همین مشاوران درسی.
اما هیچکدام فرمالیته نیستند چون مشاور تحصیلی که شغلش کمک به دانش آموزان برای انتخاب درس است و هیچ دانش آموزی بدون مشورت با مشاور، برنامه درسی اش را نمی ریزد و در نهایت خود مشاور برنامه درسی دانش آموز را وارد کامپیوتر می کند। در مورد جلسات دانش آموزی هم چون خود دانش آموزان برنامه ریز هستند، اگر در توانشان باشد مشکلات را حل میکنند اگر هم در توانشان نباشد دفتر باز بسته به توانایی مالی و دیگر موارد تا جایی که امکانش باشد کمک میکند اما مثلا برای ساخت یک پارکینگ جداگانه برای دانش آموزان، احتیاج به محوطه باز بزرگی است که از توان مدرسه خارج است.


روحی : پارکینگ برای دانش آموزان ؟ برای دوچرخه یا اتوموبیل ؟ (اگر منظورتان برای اتوموبیل است) ، مگر دانش آموزان چه سنی دارند ؟ شما می دانید در آمریکا در چه سنی می‌توان گواهی نامه گرفت؟

سیاوش مطلبی : بله منظورم اتومبیل است، در امریکا میتوان در 16 سالگی گواهینامه گرفت. دانش آموزان مدرسه از سن 14 تا 19 یا 20 ساله هستند.


روحی : نظرتان درباره شهر و محله ای که در آن زندگی می کنی چیست ؟

سیاوش مطلبی : در مورد شهر نمیتوانم با شهرهای دیگر مقایسه کنم چون در شهر دیگری نبوده ام اما در کل راضی هستم، در مورد محله، محله های خیلی بهتری هم در لس آنجلس هست اما محله های بدتر هم هست. در کل مشکلی با این محله ندارم. امنیت آن خوب است، دزدی و جنایت نمی شود یا کم می شود و مردم آن کاری به آدم ندارند و خوبند. به محله ما می گویند محله هنری برای همین خط کشی های خیابان رنگی است، چراغ عابر پیاده وقتیکه سبز می شود صدای بلبل می دهد، اما محله هنری واقعی در لس آنجلس محله ما نیست.
چیزیکه از اول برای من جالب بود اینکه وسائل نقلیه عمومی مثل اتوبوس و قطار زیرزمینی درست سر وقت تعیین شده به ایستگاه میرسند و اگر آدم درست تنظیم کند معطل نمیشود، اگرهم کمی دیر برسد وسیله را از دست میدهد. چیز دیگری که در لس آنجلس خیلی جلب توجه می کند این است که بیشتر مردم خارجی هستند (آمریکایی نیستند). هوای اینجا خیلی تمیز است، با اینکه تعداد ماشین خیلی زیاد است. به جز در مرکز شهر، آسمان خراش در شهر نیست و فضای سبز در خیابانها خیلی زیاد است. هوا بیشتر مواقع گرم و آفتابی است و در زمستان برف اصلا نمی بارد.

روحی : آیا اهل ورزش هستید ؟ در ایران که بودید آیا ورزش می کردید ؟ در آنجا چه طور ؟ می خواهم بدانم در عضو تیم مدرسه تان هستید ؟ و یا آیا به باشگاه ورزشی می روید؟

سیاوش مطلبی : زیاد اهل ورزش نیستم، در ایران هم ورزش نمی کردم.

روحی : اوقات فراغت‌تان را چگونه پر می‌کنید؟


سیاوش مطلبی : به دلیل کارهای زیاد و زمان زیاد مدرسه و کلاسهای اضافه، وقت زیادی برای تفریح ندارم اما اگر تعطیلی و اوقات فراغتی داشته باشم، صرف کار با اینترنت یا بازیهای کامپیوتری، رفتن به سینما و زدن گیتار می کنم.

روحی : آیا اهل خبر هستید ؟ بیشتر چه خبرهایی ؟

سیاوش مطلبی : خبرهای ورزشی یا مربوط به کامپیوتر و موسیقی و فیلم و کمی هم اخبار عمومی را دنبال می کنم.

روحی : اخبار ایران را هم دنبال می کنید؟ از چه طریق خبرها را دنبال می کنی (اینترنت، تلویزیون، روزنامه و یا...)

سیاوش مطلبی : بله اخبار ایران را هم گاهی اوقات از طریق سایت های اینترنتی دنبال می کنم

روحی : آیا از موقعیتی که در حال حاضر دارید راضی هستید ؟ فکر می کنید در چه حالتی این موقعیت می توانست بهتر باشد؟ چه چیزی کم است ؟

سیاوش مطلبی : در کل راضی هستم اما اگر پدر و مادرم شغل مناسبتری داشتند بهتر بود.

روحی : هیچوقت با موقعیتی مواجه شده اید که احساس کنید مورد تبعیض قرار گرفته اید؟

سیاوش مطلبی : خیر. تا به حال این موقعیت برایم پیش نیامده است.

روحی : بار دیگر از اینکه دعوت به مصاحبه را پذیرفتید از شما تشکر می کنم. لطفا اگر صحبت خاصی دارید بفرمایید .

سیاوش مطلبی : صحبت خاصی ندارم. من هم از شما برای مصاحبه با من، تشکر می کنم.

۱۳۸۹ بهمن ۳۰, شنبه

گذر اصفهان

من و زنده رود : قهرمان صمیمی (شهرساز ، تاریخ تولد 1332)
صحبت های زیر قسمتی از مصاحبه با آقای قهرمان صمیمی است که به منظور درج در صفحة حاضر از مصاحبه ایشان حذف شده بود . آدرس اینترنتی مصاحبه در پایان صحبت ایشان آمده است.


زهره روحی : حالا از شما می خواهم به عنوان شهروند اصفهانی ، کمی از خاطرات خودتان در رابطه با زاینده رود بفرمایید.

قهرمان صمیمی : نسل ما با زاینده رود مؤانستی داشته که شاید جوانان این نسل به دلایلی این انس را کمتر گرفته باشند، یا اصلا شک دارم که درکی از آن داشته باشند. زمانی که ما در دهه 40 به دبیرستان می رفتیم ، محل درس خواندن مان بعضاً در میدان نقش جهان بود اما عمدتاً در حاشیه زاینده رود بود. این مکانهای تعین شدة «درس خوانی » تنها مربوط به «هم دبیرستانی های» من نبود، در آن دوره ، تمام دبیرستان های پسرانه ی اصفهان به خصوص در ایام امتحانات و برای آماده شدن امتحانات ثلث سوم ، به حاشیه زاینده رود می رفتند . که این هم برای خودش مراسمی داشت و همراه می شد با شنا در رودخانه و همینطور بازی فوتبال در اراضی بایر اطراف رود و ....
هم نسلان اصفهانی ما یادشان نمی رود که زمانی در بیشه ارمنی ها درس می خواندند یا یادشان نمی رود که در همان ایام امتحانات ثلث سوم در حاشیة رود پیرمردی بود که طرفهای عصر با دوچرخه می آمد و با خودش برای فروش به دانش آموزانی که در اطراف رود اطراق کرده بودند نان سنگک و پنیر و سبزی خوردن می آورد . و چه خوشمزه بود آن لقمه نان و پنیرها ... حتا به یاد آوردنش هم لذت آور است، و اینها همه در پیرامون زاینده رود اتفاق می افتاد.
اما زاینده رود از یک زاویه دیگر هم برای نسل ما خاطره انگیز است، درس خواندن کنار مادی‌ها. به ویژه مادی نیاسرم ، و ماهی‌گیری هنگام درس خواندن در کنار آن . حتماً می دانید که آب این مادی هم همان آب زاینده رود است و به نظر من بازتابِ زاینده رود از طریق مادی ها شاید یکی از خدمات قابل تحسینی است که صفویه انجام داد ؛ و به این ترتیب توانستند زاینده رود را به داخل شهر اصفهان بیاورند و با این کارشان آب زاینده رود توی ذهن اصفهانی ها قداستی جاودانه به خودش گرفت. یک بخشی اش که خود رود زاینده است ، و بخشی دیگر هم همین شعباتی است (مادی هایی است )که همه می دانند از زاینده رود گرفته شده است.
این کار جدا از مسائل زیست محیطی و کارکردهای آبرسانی باغات و فضای سبز شهری، برای مردم شهر اصفهان تبعات عاطفی به همراه داشته است. شاید غیر اصفهانی ها ندانند که خیلی از خانه هایی که با خود زاینده رود فاصله زیادی داشتند از طریق همین مادی ها باز ارتباطشان، با زاینده رود حفظ می شد و هر روز به شکلی آنرا می دیدند . مثلا ساکنان «علی قلی آقا» در شمال اصفهان که با خودِ رود فاصله داشتند از طرف مادی علی قلی آقا، ارتباط شان حفظ شده است. و زمانی که آب زاینده رود خشک می شود ، باز تاب همان خشکی به مادی انتقال پیدا می کند و آنجا هم می خشکد . در نتیجه حتا زمانی هم که رود خشک می شود، باز هم انعکاسش از طریق خشکیِ مادی ها در درون شهر قابل مشاهده و ملموس می شود.
«زاینده رودِ همراه آب» یا «زاینده رودِ بدون آب» با نوعی از هستیِ روزمره مردم اصفهان گره خورده است ...
شهریور 1389
http://www.anthropology.ir/node/6882

۱۳۸۹ بهمن ۲۷, چهارشنبه

مخاطب عزیز
سلام ! از شما ممنونم که به وبلاگ سر زده اید . بنا به دلایلی منبعد صفحه وبلاگ به روزهای شنبه تغییر خواهد کرد. از اینکه این وبلاگ را همراهی می کنید از شما سپاسگزار هستم.

با تشکر و احترام
زهره روحی

۱۳۸۹ بهمن ۲۰, چهارشنبه

نقد و بررسی داستان «کودک و شمشیر» اثر روژه دوینی



کودکی و مرگ / بررسی داستان کوتاه «کودک و شمشیر» اثر روژه دوینی


نوشته زهره روحی


زمانی که می گوییم : « مرگ اساسی‌ترین مسئله‌ی بشری است » ، کاملاً مشخص است، این گزاره‌ی خبری از سوی آدمی بالغ است . اما «کودکان» و یا به بیانی دنیای کودکی با «مرگ» چگونه مواجه می‌شود!؟ احتمالاً همه‌ی « ما» (به اصطلاح« آدم بزرگها») ، در دوران کودکی خود با خبر مرگ عزیزان مان مواجه شده ایم ، اما آیا تجربه‌ی ادراکی خود را هم به یاد می آوریم ؟ بهرحال هر گونه که آنرا فهمیده باشیم ، احتمالاً آن درک و فهم نه از تجربه‌ی مستقیم خودِ «کودکیِ» ما از « مرگ » ، بلکه به نظر می‌ رسد ناچار بوده ایم برای رسیدن به آن تجربه در چارچوب های ادراکی ـ اجتماعیِ « آدم بزرگ » هایمان قرار گیریم . به بیانی ساده : برای اینکه بفهمیم « مرگ » یعنی چه ، ناچار بوده ایم به « واکنش » ها و یا نحوه‌ی برخورد آدمهای به اصطلاح « بزرگ»ی توجه کنیم که الگوهای رفتاری‌مان را از آنها می‌گرفتیم ، و بسته به قدرت تخیل و خلاقیت‌های ذهنی خویش ، آن را هضم و نسبت به آن واکنش نشان می‌دادیم ...
باری ، « روژه دوینی » ( 1886ـ ؟ ) نویسنده‌ و منتقد هنری فرانسوی در داستان کوتاه « کودک و شمشیر » ، سعی دارد به این تجربه نزدیک شود . در داستانی که وی تعریف می‌کند ، هیچ چیز شگفت‌ انگیزی رخ نمی‌دهد الا همان درک و واکنش کودکانه‌ی «پی یرِ» خردسال به مرگ . و از قضا همین درک است که داستان را از انبوهی از گزارش‌های خبری و یا روایت‌های رئالیستیِ مشابه جدا می‌کند و به آن خصوصیتی هنری می‌بخشد .
روژه دوینی ، مخاطب را سر راست به سراغ فضای داستانی خود در خانه ای کارگری در یکی از شهرهای کارگری فرانسه می برد و بی نیاز از دانستن نام پدر ، مادر و یا فرزندان خردسال ، در نزدیکی بستر کودک بیماری قرار می دهد که در حال احتضار است . اتاقی که کودک در آن قرار گرفته ، همانند اتاقهای تمامی خانه های کارگری فاقد اثاثیه ای درخشان و چشم گیر است . اما در عوض ، در بستر پسرک بیمار و رنجور ، ظاهراً چیزهای جالب توجه و شوق برانگیزی وجود دارد که برخلاف وی که بی توجه به آنها گرفتار خشم و عصبیت ناشی از بیماری‌ست ، برادرهایش سخت مشتاق آنهایند :



« [... ] در بسترش دراز کشیده است . دیگر به اسباب بازی هایش دست نمی زند . برادرهایش سخت مشتاق آنها هستند اما پسر خشمگین است . " اینها خیلی گران تمام شده اسباب بازی های مریض است ! " همه‌ی آنها را به آرزوی سلامت و نشاط بچه روی لحاف چیده اند : یک اسب چرخ دار ، یک دلقک سرخ و زرد ، یک میمون مخمل پوش ، یک دست اسلحه‌ی رومی با یک کلاهخود واقعی ، گل کمری با خورشید و زین و یک شمشیر کوچک . تنها یک بازی هنوز سرگرمش می کند : گاهی وقتی که مادر ، با تن لرزان به طرف او خم می شود ، کودک با زاری می گوید : ـ "بدوز ، مامان ، بدوز ! " زن بیچاره پا بر روی رکاب می گذارد و چرخ خیاطی را آهسته به کار می اندازد و چرخ خیاطی برای سرگرم کردن کودکِ او مانند حیوان وفاداری خر خر می کند...» (صص 17 ـ 18 ) .

دوینی با بکارگیریِ عبارت کوتاه « گران تمام شدن اسباب بازی های متعلق به مریض» در نهایت سادگی و اختصار ما را به فضای آشنایی می‌برد که هم به موقعیت بغرنج اقتصادی خانواده اشاره دارد و هم به عشق و سخاوت پدر و مادر به فرزند بیمار ، و با این عمل موفق می شود ، فضایی را به لحاظ عاطفی برای مخاطب بازسازی کند که پیشتر و یا پیشترها در آن زیسته است . حتا اگر این مخاطب ، خواننده ای ایرانی باشد . به راستی عباراتی از این دست چه آشنایند! به راحتی می شود چنین نحوه‌ی برخوردی را به منزله‌ی یکی از الگوهای فرهنگ ارتباطی در خانواده های ایرانی باز یافت . شاید هر کدام به یاد می آوریم چه امتیازاتی به برادر ، خواهر ، دختر خاله و یا ... ، در ازای بیماری سخت و دردناکی که وی داشته ، داده شده است : « سگ کوکیِ» شگفت و اعجاب آوری که به خواهری که لوزه اش جراحی شده و یا فلان اسباب بازیِ گران قیمتی که به برادری که آپاندیسش را جراحی کرده اند و درد زیادی برای آن کشیده ، داده می شود . بهرحال مهم نفس عمل اعطای اسباب بازی‌های گرانبها به هنگام بیماری است. اشیایی که در زمان سلامتی هیچکدام خواب آنها را هم نمی‌دیدیم ...
مطمئناً پدر و مادر داستان رژه دوینی ، علی‌رغم فقری که با آن دست به گریبانند ، (همچون اکثر والدین در چنین مواقعی ) قصد ندارند به فرزندشان «خسارت بیماری» دهند . بلکه آنها فقط می‌خواهند بر علیه بیماری‌ای که پزشک از معالجه‌ی آن قطع امید کرده ، عملی انجام دهند . و به گمانم کم و بیش همه با چنین تجربه ای در خصوص عزیزان‌ آشنا هستیم . حاضریم هر کاری بکنیم تا از موقعیت دردناکِ «نظاره‌گرِ صِرف رنج عزیزان» فاصله بگیریم . و از قضا در همین «آمادگی برای هر کاری» است که « دلاوری‌» ها به عرصه ی ظهور می‌ رسند ....
باری ، «بیماری» با بی‌رحمی تمام به تن رنجور کودک حمله کرده است و اگر آندو بخواهند فراتر از نظاره‌گر صِرف باشند تنها کاری که می‌توانند بکنند ، «شاد کردن» اوست : شادی و آرامش کودک به هر قیمت و هر هزینه ای ؛ چه نشستن مداومِ مادر بر پشت چرخ خیاطی و صدای« خر خر حیوانی» درآوردن از آن ، و چه خریدنِ اسباب بازی های گران قیمت که «گرانیِ» آن تنها زمانی به چشم می‌آید که برادر و یا خواهر سالم بخواهند با آن بازی کنند :

« پدر ، مانند کسانی که عادت ندارند در اثنای هفته بیکار باشند ، نمی داند چکار کند ، و با انگشتان خشن و سیاهش ، بازیچه ها را روی لحاف زیبا و نو [متعلق به پسرک بیمار ] می چیند . " پی‌یر " [برادر خردسال اما بزرگتر] نزدیک می شود . مدتی منتظر می ماند و بعد می گوید : ـ "پدر اجازه می دهی که شمشیر کوچک را بردارم . آن را خودش به من داده بود ." مرد که از چنین درخواستی جا خورده است ، نگاه خشم آلودی به پسرش می اندازد ، چنانکه گویی بچه کفر گفته است . غرغر می کند : ـ برو گم شو. دیگر چشمم به رویت نیفتد . » ( ص 19) .

واقعیت اول : از جایگاه موقعیت فقری که این خانواده‌ی کارگری در آن بسر می برند ، «سلامتی » و «نشاط» کودکانه‌ی دیگر فرزندان به منزله‌ی نیروهایی سرشار از زندگی ، آنها را بی‌نیاز از اسباب بازی‌های لوکس می کند . واقعیت دوم : حتا اگر این نحوه‌ی برخورد ، ناشی از فقر خانواده باشد ، خشونتِ نهفته در این نگاه را نمی‌توان انکار کرد . بهرحال فضای خانه‌ی داستان دوینی همچون همه‌ی خانه هایی که بیمار محتضری در خود دارند ، سرد و غمناک است و تمامی مسائل آن بر گِرد بیماریِ کودک رنجور می‌چرخد :

« پدر ، پشت سر دکتر وارد شده است . قدرت کار کردن نداشت [...] اکنون با چهره ای فشرده از رنج و عذاب ، در خانه است . مادر در آشپزخانه منتظر است . روی پاگرد پلکان همسایه ها با صدای آهسته حرف می زنند و دو بچه‌ی کوچکتر را ساکت می کنند . فقط "پی یر" بچه‌ی بزرگتر ، با شلوار کوتاهش ، با پیشانی پهن ، موهای کمرنگ و قیافه‌ی جدی ، همراه دکتر ، بی آنکه دیده شود ، توی اتاق خزیده است . هر چند که از این کار به شدت منعش کرده بودند ! هیچ سر و صدایی نکرده ، و در پستویی میان قلابهای ماهی گیری و سایبان‌ها مخفی شده است . می ترسد ، زیرا از لای در پدرش را می بیند که با چهره‌ی منجمد ، خاموش و بی حرکت گریه می کند . دو قطره اشک ، آهسته روی گونه‌هایش می لغزد ... صدای بم و مهربان دکتر را می شنود که می گوید : ـ شما مرد هستید ! زنتان را آماده کنید . چون امشب می آیند بچه اش را ببرند . پی‌یر به آشپزخانه رفت . مثل اینکه مادر همه چیز را شنیده بود . او بر روی آجر فرش سیاه ، در میان تکه های هیزم ، زانو زده بود و بی اراده یک قاشق چوبی را در ظرفی می چرخاند [...] بچه‌ی بزرگ خانواده که قدش از مادر زانو زده هم کوتاهتر بود ، دستها را دور گردن او حلقه کرد و آهسته گفت : ـ مامان ، چه کسی قرار است بیآید ؟ آنگاه مادر به قدری گریه کرد که تسکین یافت و پسرش مانند مرد بزرگی او را به طور جدی بوسید . مادر گفت : ـ باید هر سه تان خیلی عاقل باشید و زود بخوابید . قرار است یک آدم بد ، خیلی بد ، بیاید و "میمی" کوچولو را ببرد »(صص 18 ـ 19 ) .

دوینی، با دقت به توصیف وضعیت عاطفی پدر و مادر می‌پردازد ، بی آنکه از وضعیت عاطفی پی‌یر کوچولو ، کوچکترین خبری دهد ؛ اما واقعیت این است که چیزی نمی‌گوید چون چیزی ندارد تا بگوید؛ زیرا پی‌یرِ خرد سال ، بر خلاف پدر و مادرش ، نمی‌تواند هیچ درکی از وضعیتی که در برابرش در حال اتفاق است داشته باشد. او فقط رنج کشیدن پدر و مادر خود را می بیند ، بی آنکه علت آنرا بفهمد و درک کند . پس به هراس می افتد و از قضا همین ترس برخاسته از غریزه‌ی خردسالی‌اش است که او را در نهایت متوجه خطری می‌کند که در اطراف میمی کوچولو پرسه می زند . به گفته‌ی مادر ، « آدم خیلی بدی قرار است شب بیآید تا میمی کوچولو را ببرد ». وقتی به کودکی گفته می‌شود ، شب‌هنگام ، دزدی قرار است برادر کوچکش را با خود ببرد و باید عاقل باشد و زودتر از هر زمان دیگر هم بخوابد تا احتمالاً در دست و پای «آقا دزده» نباشد ، به نظر شما رفتار طبیعی کودک چه می تواند باشد ؟ معمولا باید دچار ترس شود ، همانطور که پی‌یر دچار آن شد. اما نکته‌ی مهم اینجاست که وی اسیرِ آن نمی‌شود . و با تلاش برای مقابله با آن خود را فراتر از ترسی که در آن قرار گرفته است ، می رساند . اگر قرار است « مرگ » به مثابه « دزد جان عزیزان » ، معرفی شود ، هیچ کاری جز مقاومت و جنگیدن با آن جایز نیست . و اتفاقاً این همان کاری است که «پی‌یر» خردسال انجام می‌دهد :



« و بعد ، شب فرا رسیده است . خانه در خواب است و محله‌ی تاریک کنار شهر نیز بر دور آن به خواب رفته است ... اما پدر و مادر ، در دو طرف [بستر کودک بیمار] شب زنده‌داری می‌کنند ، گویی می خواهند کوچولویشان را از دستبرد آن دزد نامرئی که قرار است بیاید حفظ کنند . و بیچاره ها که غم و اندوه خردشان کرده است ، با چهره ای به رنگ خاک با گوشه‌های آویزان دهان ، مانند کسانی که گریه می کنند ، بر روی صندلی ها خوابشان می برد . در همان لحظه است که پی‌یر کوچولو با پیراهن خواب بلندش و با پاهای برهنه به طرف تختخواب می‌خزد . شعله‌ی چراغ کم نوری می لرزد . هیچکس از جای خود تکان نمی‌خورد. آنگاه کوچولوی بیچاره دست به مجموعه‌ی اسلحه‌ می برد . شمشیر مورد نظر را از غلافش می کشد و می برد . پی‌یر با شمشیر فرار می کند و شمشیر وقتی از برابر چراغ می گذرد برق می زند . به سرعت و بی صدا به طرف وسائل خودش می رود و مشغول لباس پوشیدن می شود . اکنون با پیش بند و کلاه بره و کفش های بندی بی صدا آماده است . [...] آنگاه، مادر ، معلوم نیست تحت تأثیر چه احساسی از خواب می‌پرد [و به سمت محل خواب کودکان خود می‌رود] و مانند دیوانه‌ها بر می گردد و [ رو به همسر خود ] می پرسد ؟ ـ ژان ! پی‌یر کجاست ؟ تو رختخوابش نیست ! [...] و می‌گردند و می‌گردند و مانند کابوس زده‌ها همه جا را زیر و رو می‌کنند ... مادر با صدای آهسته تکرار می‌کند: ـ "پی‌یر" کجایی ؟ بیا ! و وقتی مرد ، بی آنکه بداند چه می کند ، در آپارتمان را باز کرد ، پسرش را دید که با چهره‌ی وحشت زده و قامت راست ، شمشیر به دست رو به تاریکی ایستاده است و انتظار می‌کشد. پسرک به دیدن پدرش با غرور و جدیت و با صدای آهسته گفت : ـ پدر جان ، عصبانی نشو ، می‌بینی که منتظرشم تا نگذارم بیاید و برادرم را ببرد! و دزد نامرئی که از پلکان بالا می‌آمد ، لحظه‌ای درنگ کرد ... » (صص 20 ـ 21 ).

و بدین ترتیب « پی‌یر» خردسال ، در برابر مرگ آنگونه قرار می‌گیرد که برایش « تعریف » شده است . اما نه در موقعیت تحت اسارت آن ، بلکه پیروز و غلبه یافته بر آن !



بررسی داستان کودک و شمشیر ، اثر رژه دوینی ، ترجمه رضا سید حسینی ، برگرفته از کتاب داستانهایی با قهرمانان کوچک از نویسندگان بزرگ، انتشارات ناهید ، چاپ هفتم 1389

آبان ماه 1389

۱۳۸۹ بهمن ۱۳, چهارشنبه

گذر شهر اصفهان : گفتگو با سرکار خانم مینو منشی

6. گفتگو با سرکار خانم مینو مَنِشی (وکیل پایه یک دادگستری)





زهره روحی: تشکر از اینکه دعوت به مصاحبه را پذیرفتید. لطفاً خودتان را معرفی بفرمایید

خانم مینو منشی: تشکر از شما، نام شناسنامه ای من صدیقه است و مینو نام دوم من است هر دو اسم خود را خیلی دوست دارم و هر کدام مفهوم خاصی برایم دارند. متولد پنجم خرداد سال 1327 در تهران هستم. همسرم حسام الدین نبوی نژاد وکیل دادگستری و مدیر مسئول فصلنامه زنده رود است، چهار فرزند دارم سه دختر و یک پسر، دو داماد و یک نوه بسیار عزیز. از سال 1372 در اصفهان به وکالت دادگستری اشتغال دارم.

روحی: لطفاً قبل از هر چیز بفرمایید، به چه دلیل رشته حقوق را انتخاب کردید



خانم منشی:سالهایی که در دبیرستان درس می خواندم تب دکتر شدن در جامعه به شدت رواج داشت. من هم چون شاگرد ممتاز و درسخوانی بودم بخصوص در دروس ریاضی نمرات خوبی داشتم همه فکر می کردند باید رشته طبیعی بخوانم و دکتر شوم. اول سال هم رشته طبیعی را انتخاب کردم، کتابها را هم خریدم اما بعد از یک ماه متوجه شدم که علاقه ام جای دیگری است نزدیکانم را در شگفتی گذاشتم و تغییر رشته دادم، البته مادرم همیشه حامی من بود و تصمیماتم را قبول داشت، شاید یکی از دلایل انتخابم این بود که اطرافیانم از طرز حرف زدنم تعریف می کردند



روحی: در کدام دانشگاه تحصیل کرده‌اید و در چه سالی فارغ التحصیل شده‌‌اید؟ رئیس دانشگاه آنزمان چه کسی بود، آیا خاطره‌ای جالب از کلاس درس آنزمان و اساتیدی که داشتید به یاد دارید؟

خانم منشی :دانشکدة حقوق دانشگاه تهران، فارغ التحصیل سال 1350، رئیس دانشکده حقوق در آن زمان دکتر منوچهر گنجی بود و به نظرم می رسد رئیس دانشگاه تهران دکتر جهانشاه صالح و پروفسور رضا ، این افتخار را داشته ام که در کلاس درس استادان فقه و حقوق مانند استاد مشکوه ،استاد دکتر کاتوزیان، دکتر جعفری لنگرودی، دکتر افشار، دکتر پرویزصانعی، دکتر پاد ، دکتر باهری و دکتر علی آبادی حاضر باشم. خاطرات فراوانی دارم، آن موقع چون تعداد دانشجویان دختر در مقابل آقایان بسیار کم بود رسم بر این بود که دختران در صندلی های جلو می نشستند، آن زمان استادان، حاکم مطلق کلاس بودند و رسم نبود که پس از ایشان کسی وارد کلاس شود و یا در زمان تدریس وارد بحث شود و سوال یا اظهار نظر کند، به خاطر می آورم در کلاس درس دکتر علی آبادی که حقوق اساسی تدریس می کردند یکی از همکلاسی ها که متولد استان بلوچستان و سیه چرده بود بعد از استاد وارد کلاس شد و با برخورد شدید ایشان روبرو شد یکی دیگر از همکلاسان که وضعیت اسف بار او را دید با شیطنت مداخله کرد و گفت استاد این آقا از کشور همسایه پاکستان و مهمان ما هستند و مقررات کلاس شما را نمی دانند. و این گفته باعث شد که استاد خطای شاگرد را بخشیدند و او را به کلاس راه دادند. همچنین به خاطر دارم یکی از همکلاسی های ما خانمی بود که مدیر یک مدرسه هم بود با شوهر و چند بچه. تعجب می کنید اگر بگویم جزوات درسی ایشان بهترین نمونه بود و برای رونویسی دست به دست بین همکلاسی ها می گشت، بهترین نمرات را هم ایشان می گرفت، گاهی لنگ لنگان به دانشگاه می آمد چون فرصت نمی کرد برای خودش کفش بخرد و کفشی که دیگران برایش خریده بودند پایش را می زد. یادش به خیر، نامش را به خاطر دارم ولی شاید دوست نداشته باشد که بگویم امید دارم هر کجا هست سالم باشد و مرا یاد کند.

روحی: فرمودید تعداد دانشجویان زن در رشته‌ی حقوق کم بود ، ممکن است کمی در اینباره بیشتر صحبت کنید و نیز بگویید که نگاه جامعه در آن سالها به رشته‌ی حقوق و نیز به زنانی که در این رشته تحصیل می‌کردند چگونه بود؟

خانم منشی : در مقایسه تعداد دانشجویان دختر در رشته حقوق 1 به 15 بود، ورودی سال 46 ما 20 نفر بودیم که از این تعداد هم نفرات کمی وارد حوزه قضاوت و وکالت شدند، بقیه وزارتخانه های دیگر مانند خارجه، مسکن و شهرسازی و حتی تدریس را انتخاب کردند لااقل در تهران آن زمان نگاه مردم بسیار مثبت بود و مشکلی برای تحصیل زنان وجود نداشت از سال ورود من به دانشکده حقوق دادگستری شروع به استخدام قاضی زن کرده بود البته زنان در کسوت وکالت از سالها قبل حضور داشتند. دو سال آخر دانشکده حقوق کلاس ها بعدازظهر تشکیل می شد و صبح ها کارآموزی قضایی در دادگستری برای همه دانشجویان اجباری بود، به جز کسانی که در دادرسی ارتش خدمت می کردند حتی در این دوره کارآموزی که متاسفانه بسیاری از ما با بازیگوشی آن را می گذراندیم و فرصت مغتنم آموختن را از دست می دادیم حضورمان در دادگستری کاملاً عادی و پذیرفته شده بود. یکی از همکلاسی های من دختر عمویم بود که پس از طی دوره کارآموزی قضایی به فرانسه رفت و موفق به اخذ دکترای حقوق بین الملل از دانشگاه استراسبورگ شد.

روحی: لطفاً بفرمایید در چه سالی به اصفهان آمدید و چه شد که زندگی در این شهر را انتخاب کردید؟



خانم منشی : در آذرماه سال 51، پس از تولد اولین فرزندم مریم، اصفهان را به عنوان محل کارم انتخاب کردم که زادگاه همسرم بود آن موقع سه نفر اول امتحانات کارآموزی قضایی می توانستند در تهران بمانند و بقیه به ترتیب اولویت بایستی به شهرهای دیگری می رفتند من هم که نفر پنجم یا هشتم، «درست به خاطر ندارم» بودم، اصفهان را انتخاب کردم، چون فکر کردم حالا که نمی توانم نزد فامیل خودم باشم بهتر است نزد اقوام شوهرم باشم باید بگویم که هرگز از این انتخاب پشیمان نشدم، به نظرم اصفهان شهر بسیار زیبایی برای زندگی است. البته در سال های قبل خیلی بهتر از حالا بود، دو تن از فرزندانم مریم و مزدک عاشق اصفهان هستند، به جز مریم سه فرزند دیگرم در اصفهان به دنیا آمده اند.
اصفهان آن سالها خلوت، آرام و بدون ترافیک بود، البته این همه پارک و ساختمان نداشت ولی موضوع مهمی که جلب توجه می کرد حضور پررنگ توریست های خارجی بود ، مکانهای تاریخی و حتی رستوران ها و مسافرخانه ها مملو از مسافران خارجی بود والبته رودخانه پر از آب، خلاصه مردم مهربان بودند و شهر آرامش بیشتری داشت



روحی: آیا در آن زمان،(پیش از انقلاب) شهر اصفهان وکیل و یا قاضی زن هم داشت ؟ ممکن است از موقعیت شغلی خودتان در شهر اصفهان بفرمایید.



خانم منشی : وقتی من به اصفهان آمدم دادگستری اصفهان دو قاضی زن داشت، من نفر سوم بودم، بعد از من هم دو خانم دیگر آمدند که در حال حاضر هم از دوستان صمیمی من هستند و هر دو بازنشسته شده اند، یک خانم وکیل هم در اصفهان بود که حالا در فرانسه وکیل است، همانطور که گفتم در سال 1351 با عنوان دادیار شهرستان استخدام دادگستری شدم و اولین پستم مسوولیت دایره سرپرستی بود.

روحی : آیا اولین پرونده‌ای را که داشتید به یاد می‌آورید ، آنزمان چند ساله بودید؟ اگر امکانش باشد ممنون می شوم کمی درباره‌اش صحبت بفرمایید.

خانم منشی : من 24 ساله بودم که کارم را شروع کردم، ابتدا دادیار سرپرستی و بعد هم دادیار تحقیق ، وقتی به اصفهان آمدم فرزند اولم دو ماهه بود، مادر فداکارم همراه من به اصفهان آمد و در تمام سالهایی که کار می کردم مسوولیت بچه ها با ایشان بود که این کار را با عشق و علاقه فوق العاده ای انجام می دادند، چون از بابت بچه ها خیالم راحت بود. کارم را که علاقه فراوانی به آن داشتم با دقت انجام می دادم و اصولاً همیشه عاشق حرفه قضاوت و وکالت بوده ام، اگر مختصر توفیقی در کارم دارم دلیل آن در درجه اول علاقه بعد هم پشتکار است. هرچند مسوولیت دایره سرپرستی یک کار قضایی به مفهوم خاص نیست ولی سرپرستی محل مراجعه بخشی از جامعه است که مشکلات خاص خود را دارند. زنان جوان بدون شوهر با یک یا چند بچه، بعضاً بدون حامی و پشتیبان، انسان هایی دچار آسیب های جسمی و روانی، آدم هایی که در ظاهر فرقی با دیگران ندارند اما به دلایل روحی و روانی قادر به ادارة امور خود نیستند مسوولِ قانونی رسیدگی به مشکلات این اشخاص ناخواسته بخشی از آن را به دوش می کشد. آن زمان معمولاً کلانتریها دیوانگان بی خانمان را برای معرفی به پزشکی قانونی و بیمارستان روانی به سرپرستی می آوردند اولین روز ورودم به سرپرستی مصادف شدم با شخص مجنونی که ظاهر مرتبی داشت و خود را آقای گل پری معرفی می کرد و می گفت من سازنده آهنگ گل پری جون هستم.

روحی: با توجه به تجربه‌ی غنی شما به عنوان وکیل دادگستری، آیا به نظر شما علت‌های طلاق از پیش از انقلاب تا امروز تغییر کرده است؟ اگر پاسخ‌تان مثبت است ممکن است در اینباره توضیح دهید.

خانم منشی : طبیعی است که با تغییر هنجارهای جامعه دلایل طلاق هم تغییر کرده است همانطور که متاسفانه میزان آن افزایش چشمگیری داشته است. اولین و مهمترین دلیل، دگرگونی شاخص توقعات جوانان از زندگی است خواسته های جوانان دیگر محدود به داشتن سرپناه و وسیله امرار معاش نیست جامعه به سوئی رفته که همه جوانها می خواهند از ابتدا صاحب همه وسایل رفاهی باشند. به جز مشکلات مالی، مداخله خانواده ها دلیل بسیاری از اختلافات است. خانواده هایی که به زعم خود به مصلحت فرزندشان وارد اختلافات آنان می شوند و مشکلات جزیی را که بین هر زن و شوهری پیش می آید و قابل حل است به اختلافات بزرگ مبدل می سازند. بعضی وقتها در کمال ناباوری شاهد هستم که پدران و مادران با بروز اولین مشکل بین زن و شوهر خواهان جدایی آنها می شوند، بعضاً جوانترها برخورد بسیار بهتری دارند و ترجیح می دهند با آرامش اختلاف را حل و فصل نمایند. مشکلات اصلی مانند اعتیاد، بیماریهای روحی و روانی، بیکاری، کمبودهای عاطفی و جنسی و تفاوتهای تربیتی دلیل عمده طلاق است.

روحی : در حال حاضر، وضع طلاق در شهر اصفهان چگونه است؟ از بین زنان و مردان مراجعه کننده به دادگستری جهت درخواست طلاق، تعداد کدام بیشتر است و آیا ممکن است بفرمایید بیشترین موضوع طلاق در چه ارتباطی است؟

خانم منشی : آمار دقیق را نمی دانم، اما شنیده ام که اصفهان بعد از تهران بیشترین آمار طلاق را دارد از نظر تعداد مراجعه کنندگان به دادگاه های خانواده به طور قطع آمار زنان بیشتر است. دادخواست های طلاق هم بیشتر از ناحیه خانم ها مطرح می شود. آقایان معمولاً باخواسته الزام به تمکین وارد می شوند در صورتی که در اکثر موارد خواست واقعی آنان طلاق است ولی اگر دادخواست طلاق بدهند بایستی مبالغی بابت مهریه، اجرت المثل و نیمی از دارایی بپردازند بعضاً به موکلینم گفته ام مردانی که به دادگاه مراجعه می کنند و تقاضای طلاق می نمایند و حاضرند حقوق قانونی همسر خود را بپردازند انسان های قابل احترامی هستند.
تحت هر شرایط ممکن است زن و مرد به بن بست برسند و نتوانند زندگی مشترک را ادامه دهند، و اگر این خواسته را به صراحت اعلام کنند احترام به خواسته آنان لازم است و قانون در این موارد باید مشکل گشا باشد. در سابقه کار خود مواردی را داشته ام که همسرانی با وجود مشکلات فراوان و کینه و نفرت نسبت به یکدیگر به دلیل وجود فرزندان مشترک و یا اصرار اطرافیان زندگی مشترک را ادامه داده اند و نتایج فاجعه آمیزی به وجود آمده است، طلاق برای بچه ها یک مصیبت است و هیچ کودک یا جوانی دوست ندارد فرزند طلاق باشد. اما زندگی میان آتش اختلافات پدر و مادر و میدان جنگ آنان بسیار دردناک است و بچه ها آسیب بیشتری خواهند دید.

روحی : آیا از شغلی که دارید راضی هستید؟ به شغل‌تان چگونه نگاه می‌کنید؟ خانواده‌تان آنرا چگونه می‌بینند؟

خانم منشی : همانطور که گفتم کارم را خیلی دوست دارم به نظرم وکالت شغلی است که از نظر روحی انسان را ارضا می کند و موفقیت درهر پرونده با احساس خوبی از مفید و موثر بودن همراه است البته مشکلات و سختی های فراوانی هم دارد شب هایی هست که از تصور وضعیت موکل خواب به چشم انسان نمیآید ودر ساعاتی هم که در خواب هستید در ذهن خود راه حل مناسب برای کار موکل را جستجو میکنید.
همسرم وکیل است و مشکلات شغلی ما را به خوبی درک می کند فرزندان و سایر افراد خانواده هم برای این حرفه احترام خاصی قائل هستند.

روحی : آیا ممکن است بفرمایید، بیشترین نابهنجاری‌ها مربوط به کدام قشر اجتماعی است و به نظر شما علتش چه می‌تواند باشد؟



خانم منشی : در تمام جواجع افرادی که تضمین های مالی و رفاهی کمتری دارند بیشتر در معرض آسیب های اجتماعی قرار دارند که جامعه ما هم از این قاعده مستثنی نیست.
هرچند تمکن و رفاه به تنهایی نمی تواند سلامت روحی و جسمی اشخاص را تضمین نماید اما در صورت وقوع آسیب شخص مرفه آسیب دیده امکان نجات بیشتری دارد

روحی : احتمالاً پرونده و یا پرونده‌هایی داشته اید که شما را به لحاظ عاطفی درگیر خودش کرده باشد، تا حدی که امکانش باشد ممنون می‌شوم «موضوع» یکی از آنها را تعریف کنید؟

خانم منشی : تقریبا با تمام پرونده هایم که تعداد آنها هم زیاد بوده درگیری عاطفی داشته ام. متاسفانه پس از سالها کار قضاوت و وکالت این خصوصیت را از دست نداده ام نسبت به مسائل و مشکلات اطرافیانم بسیار حساس هستم چه رسد به موکل که با قرارداد وکالت در واقع مشکلات خود را به وکیل منتقل می کند. مشخصاً به خاطر دارم در سالهای اول کارم در یکی از پرونده هایی که موکل حساسیت خاصی در مورد فرزندانش داشت و پرونده های متعدد بین زن و شوهر مطرح بود که حتی بعضی از مقامات دادگستری در آن مداخله کرده و موفق به ایجاد سازش نشده بودند روزی که حکم واگذاری حضانت پسر هفت ساله به موکلم در دادگاه تجدیدنظر به من ابلاغ شد بی اختیار گریه می کردم و در این حال یکی از مستشاران دادگاه که در حال حاضر از همکاران است به من گفت در این حالتی که داری مرا دعا کن زیرا در این لحظه هرچه از خدا بخواهی برآورده خواهد شد.
در طول 17 سال کار وکالت مواردی این چنین کم نبوده که اگر فرصتی باشد قصد نوشتن همه آنها را دارم.

روحی: از اینکه دعوت به مصاحبه را پذیرفتید یکبار دیگر از شما تشکر می‌کنم، در پایان اگر صحبتی دارید بفرمایید

خانم منشی : از شما متشکرم که این فرصت را در اختیار من گذاشتید. صحبت خاصی ندارم جز این که کار وکالت به عنوان یک موقعیت خاص که اجازه می دهد در خصوصی ترین روابط و مسائل موکلین مداخله داشته باشیم نیاز به اعتماد به نفس، توانایی روحی فوق العاده و تا حدودی از خود گذشتگی دارد و اگر توانایی های خود را باور داشته باشیم وکالت حرفه ممتازی است.