۱۳۹۲ شهریور ۳, یکشنبه

نظریه به زبان ساده (7) : روش‌شناسی مردم‌نگر

نوشته زهره روحی
به نظر شما  منظور از عبارتِ « انسان، موجودی اجتماعی است»،  چه می تواند باشد ؟  شاید بهتر باشد  نخست سری به قلمرو روزمره بزنیم و بینیم اصطلاح «اجتماعی بودن» در آنجا چگونه درک و تفسیر می شود . واقعیت این است که  در اصطلاحات روزمره، معمولاً  وقتی از فردی که خوش مشرب و خوش ارتباط است، در برابر فردی که زیاد اهل آمد و رفت و یا خوش و بش با دیگران نیست از اصطلاح «اجتماعی» بودن استفاده می کنیم. و بر اساس همین نگاه است که فرضاً وقتی دوستی  درباره همکارش اظهار نظر می کند که  مثلاً  « امیر اصلاً اجتماعی نیست» ، ما  سریعاً مقصود  او را اینگونه می‌فهمیم  که «همکار دوستمان که نامش امیر است، زیاد به جوش نیست و تمایلی  به معاشرت و رفت و آمد  با  دیگران  ندارد».
 اما صرف‌ نظر از چنین تفسیری، آیا واقعاً کسی می‌تواند عضوی از جهان اجتماعی باشد و با این حال«اجتماعی نباشد»!؟ علوم اجتماعی، که در اینجا مقصودمان به طور مشخص  جامعه شناسی است، به «اجتماعی بودن» انسان گواهی می‌دهد. خصوصاً جامعه‌شناسیِ خُردی که اساس کارش را روی  کنش متقابل اجتماعی گذاشته است. اگر در یکی  دو بحث  گذشته، صحبت‌مان در خصوص «نماد»‌ها،  ابزارها  و جا ـ مکانهای  «اجتماعی شده»‌ای بود که معنا و مفهومی مشترک در ذهن ما داشته‌اند، امروز می‌خواهیم درباره‌ی رفتارهایی گفتگو کنیم که‌ فقط به این دلیل به کارشان می‌گیریم که اجتماعی هستند؛  یعنی چون  برای «دیگری»ای که با هم در یک جامعه زندگی  می کنیم ، قابل درک  است و منظور ما  را  از آن بفهمد، از آنها استفاده می کنیم.  از بین  انواع جامعه شناسی هایی که  این بحث را دنبال کرده اند و آنرا معرفی کرده اند ، می توان به «روش شناسیِ  مردمنگارانه» اشاره کرد. اگر دقت کنیم متوجه می شویم حتا نامی که این گروه از جامعه شناسان بر روش کارشان گزیده اند، اشاره ای مستقیم به عرصه ای دارند که مردم در آن عمل می‌کنند. دقیق تر بگوییم: نگاهشان به روشی است که مردم در حین اعمال و رفتارشان از خود نشان می‌دهند.
اکنون برای آشنایی  با این نگرش جامعه شناختی، همچون  بحث های قبلی آنرا در «جریان عمل»  نشان خواهیم  داد: یعنی به کمک مثال‌های آشنا و ملموسی که در روابط روزمره از آنها استفاده می‌کنیم.  اما برای راحتی بیشتر، به سراغ  مثال‌های بحث های پیشین می‌رویم . زیرا یک بار قبلاً آنها را به تجربه‌ی  ذهنی ـ تصوری خودتان در آورده‌اید. ضمن آنکه با استفاده از آن مثال‌ها ، متوجه زمینه‌ی مشترکِ «کنش های متقابلی » می‌شویم که در قلمرو روزمره به هم پیوند خورده اند .
باری، اگر به خاطرتان باشد،  در بحث شماره‌ی 3 (که بحثی در باره «بی تفاوتی مدنی» بود) ، وقتی می‌خواستیم  درباره ضرورت رعایت و حفاظت از مرزهای شخصی و خصوصی در مراودات روزمره  گفت و گو کنیم  و عملا آنرا در جامعه‌ی خودمان (شهرهای بزرگ) نشان دهیم، از مثال‌های زیر استفاده کردیم:
" تصور ‌کنید، در پیاده‌رو در حال قدم زدن هستید از سمت مقابل به فاصله‌ی ده متری، زن جوانی به سوی شما می‌آید، رنگ و مدل لباسی که او پوشیده به نظرتان جالب است و در مجموع زنِ جوان رهگذر به نظرتان خوش ظاهر و خوش لباس می‌آید. معمولاً در چنین مواقعی انگاری ناخود آگاه  (به لحاظ آداب اجتماعی؟) می‌دانیم تا زمانی می‌توانیم او را آزادانه تماشا کنیم که نگاه کردنمان به چشم نیاید یعنی در فاصله‌ی دوری از او قرار گرفته باشیم، اما به محض آنکه در نزدیکی وی قرار می‌گیریم، دیگر نمی‌توانیم او را مستقیماً نگاه کنیم و رفتار معمول این است که تظاهر کنیم نسبت به او بی‌تفاوتیم و یا اگر هم خیلی مشتاق فهمیدن جنس لباس او هستیم، به اصطلاح زیر چشمی این کار را انجام دهیم. در مثالی دیگر سوار اتوبوس و یا تاکسی هستیم و کنار دستی‌مان مشغول مطالعه‌ی کتابی است، باز هم رفتار معمول این است که به صفحه باز کتاب او سرک نکشیم. و یا در حالی که کنار یکدیگر نشسته‌ایم و بدن‌هایمان در مجاورت یکدیگر قرار گرفته، آداب اجتماعی حکم می‌کند، تا جایی که می‌توانیم به گونه‌ای رفتار کنیم که این «کنار هم نشینیِ اجباری» (که به تماس بدن‌هایمان منجر شده است) را برای یکدیگر در حالتی کاملاً محو و کم رنگ جلوه دهیم؛ طوری که حضورِ فیزیکی‌مان برای بغل دستی‌، «به مثابه بدن یک انسان» احساس نشود. و باز در مثالی دیگر می‌توانیم از نحوه‌ی ارتباط گیری‌ دورادور و با ملاحظه‌ی با همسایه‌گان یاد کنیم که احتمالاً سعی‌ می‌شود حد بالای ارتباط همان سلام و علیک‌های تشریفاتی و کلیشه‌ای باشد، بی‌آنکه فرصت و یا نیازی به ارتباط گیری بیشتر داشته باشیم و یا اصلا ضرورتی برای این کار ببینیم ".
اکنون به این مسئله توجه کنید که اگر زیمل (و بعدتر گیدنز ) درباره «بی تفاوتی مدنیِ » نهفته در این نحوه‌های ارتباطی که خاص جوامع بزرگ اند، گفتگو کردند و به جامعه‌شناسیِ خُردِ مدرن بهاء دادند، جامعه شناسان مردم نگر (یا مردم نگارانه)، به کشف چیزی نائل شدند که برای زیمل کمترین اهمیتی نداشت و در نتیجه به چشمش هم نیامده بود. آنچه که اینان دیدند و زیمل ندید، استفاده‌ی مداوم و پیگیرانه از «روش»هایی است که من و شما مثل یک «قاعده‌ی ارتباطی»، هر روزه به کار می‌گیریم تا بتوانیم حد و حدود و مرزهای نامرئی همدیگر را رسم کنیم. حد و مرزهایی که نشانگر زندگی در جامعه‌ی مدرن است. به عنوان مثال برای جامعه‌شناسِ روش‌شناسیِ مردم‌نگر این موضوع جالب است که به محض اینکه من و شمایی که  با یکدیگر آشنایی نداریم، از سر ناگزیری در یک محیط  مشترک  و تنگاتنگِ  هم  قرار می‌گیریم، فوری از «روش‌» هایی استفاده می‌کنیم که مانند «قانونی ارتباطی» سر و کله‌اش پیدا می‌شود و رفتار ما را «نسبت به یکدیگر»، به اصطلاح  هدایت و مدیریت می کند. به بیانی واضح‌تر این جامعه‌شناسان، کاشفِ حضور نامرئیِ انبانی از روش‌ها به مثابه «قاعده‌های ارتباطیِ انواع کنش‌های متقابل»ی هستند که بین من و شما هر روزه برقرار است. به عنوان مثال وقتی در خیابان راه می‌رویم و ناگهان خود را در کنار غریبه‌ای می‌یابیم، کاری که در این حال معمولاً انجام می‌دهیم برداشتن گامهایی کندتر یا تندتر است تا مرز و حد و حدود خود و او را رسم کنیم؛ و یا مثلاً زمانی که منتظر دوستی در ایستگاه اتوبوس ایستاده‌ایم، و در همان جا فرد دیگری هم به انتظار اتوبوس و یا ... ایستاده است، رفتار معمول باز هم این است که سریعاً حدی از فاصله را ایجاد ‌کنیم تا بدین ترتیب ایستادن اتفاقی و ناگزیریِ هر دویمان در آن محل، حمل بر «باهم بودن» و با هم آشنا بودن نشود؛ مثالهای بسیاری از این دست وجود دارد که مبتنی بر قاعده و روش خاصی است که دائماً در حال تنظیم انواع روابط متقابل اجتماعی هستند.
 اما آیا هیچوقت به این مسئله فکر کرده اید که از کجا می دانید که وقتی در صندلیِ عقبِ تاکسی، بالاجبار کنار مسافر دیگری قرار گرفته‌اید، چگونه باید بشینید که وی احساس مزاحمت از سوی شما نکند؟ و یا از کجا می‌دانید که زمانی  که وی کیف پولش را در می آورد (با وجودیکه  شدیداً  کنجکاو  نگاه کردن به عکسهای داخل آلبوم جیبیِ کیف‌اش هستید) باید نگاهتان را به وضوح به سمت پنجره اتوموبیل بگردانید و خود را تا حد امکان«بی تفاوت» نشان دهید تا او  به راحتی درون کیفش را بکاود!؟  لطفا در همین آغاز، به این مطلب خوب دقت کنید تا از یک بدفهمی بزرگ پرهیز کرده باشیم: آنچه برای این قلمرو جامعه شناسی مهم است، «روش مند» بودنِ کنش های متقابل اجتماعی است؛ روشهایی که  هر چند از یک «قاعده»ی فرهنگی ـ ساختاریِ کلی (که مسلماً  منضم به شرایط تاریخی و ... است)،  تبعیت می کنند اما این تبعیت به صورت یک عمل مکانیکی تکرار نمی‌شود، زیرا از سوی کنشگران اجتماعی «در حین روابط متقابل» به صورت بکر و تازه همانند یک اثر هنریِ ارتباطی «خلق» می شوند. در بحث هایی که پیش از این داشتیم، از اهمیت و حساسیتِ کنش‌های متقابل اجتماعی، (در قلمرو روزمره) به مثابه اتاق جراحی یاد کردیم، امروز می‌خواهیم به آن گفته، این نکته را اضافه کنیم که قلمرو روزمره، به دلیل صحنه‌ی عملیاتیِ کنش های متقابل اجتماعی، عرصه‌‌ی خلاقیت و هنرنمایی‌های ارتباطی نیز هستند. و این یعنی هر آدمی برای خود «هنرمندی اجتماعی» است زیرا به یاری روش‌های ارتباطی و مهارت‌های فردی‌، «آثار ارتباطیِ» خاص خود را می‌آفریند. درست همانند آن دوست و یا آشنایی که با هنرنمایی‌های‌ ارتباطی‌اش همواره ما را شگفت زده‌ی خویش می‌کند!
بهرحال فرقی نمی کند که درباره‌ی کنش هایمان، بگوییم آنها را «مدیریت می‌کنیم » و یا بگوییم به مثابه اثری هنری آنها را «خلق می‌کنیم» ؛ مهم این است که فراموش نکنیم، که آنها را در طی فرایند ارتباطی ای که در آن قرار داریم ،  به  اندیشه ی خود راه می دهیم و    از روی  فکر و اندیشه با آنها ارتباط  برقرار می سازیم : چیزی که  در بین  «روش شناسان مردم نگر»  از آن با اصطلاح «باز اندیشی » یاد می شود. به زبان ساده یعنی تنها به شرطی می‌توانیم «بدانیم» که نباید به داخل کیف پول کسی که در کنار ما روی صندلی عقب تاکسی نشسته است نگاه کنیم که بتوانیم درباره این عملی که می‌دانیم زشت است فکر کنیم و از آن تفسیری ارائه دهیم. به عنوان مثال (باخودمان واگویه‌هایی از این دست داشته باشیم) : «سرک کشیدن توی کیف و وسائل شخصی دیگران، چه عمل زشتی است. بعضی‌ها چقدر بی‌ملاحظه و فضول‌اند؛ اینقدر از اینجور آدمها بدم می‌آید. هیچکس نیست به آنها بگوید که خب بابا به همان نسبت که تو خوشت نمی‌آید کسی وسایل شخصی‌ات را بکاود، دیگری هم خوشش نمی‌آید که تو هم چهارچشمی داخل کیف کسی را دید بزنی و ...».
واقعیت این است که آنچه در واگویه و تفسیر بالا اتفاق افتاد این بود که دستور تربیتی مادرمان در کودکی را به یاد آوردیم ( که مثلاً : نگاه کردن به وسایل شخصی دیگران عمل بدی است) و سپس با متعالقات ذهنیِ خودمان دوباره اندیشیدیم. یا به اصطلاح مورد باز اندیشی قرار دادیم.  همانطور که ملاحظه می‌‌کنید، در این گفتگوی با خود،  توقع داشتیم که شخص کنار دستی‌مان بتواند خود را به جای دیگری بگذارد تا بفهمد که عمل سرک کشیدن‌اش زشت و بی‌ادبانه است. و این یعنی بخش بزرگی از راه‌اندازی‌های ارتباطی ما در قلمرو روزمره به کمک همین «توقع داشتن»ها و یا به اصطلاح «چشمداشتنِِ عمل خاصی از سوی دیگری» صورت می‌گیرد. به عنوان مثال ما از همسایه‌مان متوقع‌ هستیم که اگر دارد آش نذری پخش می‌کند، به مایی که آپارتمانمان روبروی در آپارتمانش است و هر دو هم در یک طبقه زندگی می‌کنیم، آش نذری بدهد. و از قضا از آنجا که این توقع و چشمداشت در فرهنگ ‌ما شأن عرفی دارد، صد در صد هم اتفاق می‌افتد؛ مگر آنکه با آن همسایه بگو مگوی سختی کرده باشیم و به اصطلاح چشم دیدار همدیگر را نداشته باشیم. بهرحال همین توقع و چشمداشتن از دیگری در کنش‌های متقابل اجتماعی،  سهم بزرگی در شکل دهی به قاعده‌‌ها و روشهای ارتباطی دارد: نگاه به داخل کیفش نکنم، چون من هم خوشم نمی‌آید کسی به درون کیفم نگاه اندازد، و یا اگر دارم آش نذری پخش می‌کنم برای خانم جواهری هم ببرم چون همسایه‌ی روبرویی‌‌ام است و خوبیّت ندارد و ...؛ اما شاید برایتان جالب باشد که بدانید در قلمرو روابط روزمره، این توقع و چشمداشتن از دیگری و از خودمان، در واقع در ذهن همه‌ی ما یک «خود اجتماعی» مشترک آفرینده است. «خود»ی که بی‌آنکه نسبت به آن آگاهیِ مستقیم داشته باشیم در تمامی حرکات و رفتارهایمان به حساب می‌آید و با نگاه به آن به کنش متقابل دست می‌زنیم؛ (حتا اگر لازم باشد آنرا به اصطلاح «دور بزنیم» و سر نه فقط یک فرد بلکه ملتی  را کلاه بگذاریم....).    
باری، در اینجاست که جامعه شناسیِ «روش شناسیِ مردم نگر»  با هشیاری بی نظیر خویش، خود را به بحث های جرج هربرت مید پیوند می‌زند و به این ترتیب خود را یکی از وارثان نتایج بازاندیشانه‌ی نظریه‌ی «خودِ» مید در مباحثِ مربوط به کنش متقابل اجتماعی می‌داند. اما به زبان ساده این حرفها یعنی اینکه آآنشآن ما آدمها  نه  تنها موجودات مکانیکی  مثل رباتهای فیلمهای اکشن نیستیم  (بخوانیدش بی بهره از قدرت اعجاب انگیز هنر «اندیشیدن»)، بلکه برخلاف تصور «رفتار گرایان»، به کنش‌هایمان بر اساس شرایطی که در آن قرار گرفته ایم فکر می‌کنیم و با توجه به موقعیت اجتماعی و تاریخی، دانش، مهارت و قدرت خلاقیت‌مان آنها را ایجاد می‌کنیم، به همین سادگی و با این همه عملیات پیچیده ! بنابراین می بینیم که ما آدمها در کوچکترین حرکت و رفتاری که  از خود نشان می دهیم (و مسلما منظور رفتاری است که از معنا و مفهوم  برای خودمان و دیگری  برخوردارباشد)، عالمی از حلقه های معنایی و ارتباطی را  به هم مرتبط می‌کنیم و بی‌کمترین زحمتی به هم پیوند شان می زنیم. اما آیا به نظر شما  این سخن نمی‌تواند به این معنا باشد که تمامی این اعمال در رابطه‌ای اجتماعی ساخته می شوند، و اگر سرشتِ اجتماعیِ این اعمال، همان امکان بزرگ و لایتناهی ای نیست که از موجودات انسانی، جهانی شبکه ای و در نتیجه خلاق می سازد!؟ 
به بیانی کلی‌تر همه‌ی این حرفها به این معنی است که همه ی ما  آدمها  (اصلاً موجودی به نام انسان) موجودات خلاق و با هوشی هستیم که  نه تنها از قدرت تشخیص و بکار گیری قاعده و روشهای ارتباطی برخورداریم بلکه آن روشها را به  میل خود « به اجرا»  در می آوریم. و از قضا به هنگام «اجرا» و یا  به بیانی دقیق تر به هنگام به کار گیری قدرتِ «باز اندیشی» و کنش برخاسته از آن است که هنر خود و یا نحوه ی مدیریت خود را نشان می دهیم. به عنوان مثال آیا هیچ فکر کرده‌اید که زمانی که خسته و بی‌حوصله در خانه هستیم  تلفن زنگ می زند و مجبور به پاسخ گویی به فردی هستیم که تلفن زده است، فقط به یاری نحوه‌ی اجرای درستِ روش و قاعده‌ی  مکالمه‌ی  تلفنی، و نیز مهارت در مدیریت «اجرا»ی آن است که (چون مایل نیستیم به طرف مقابلمان توضیحی در مورد موقعیت خود بدهیم) می‌توانیم بی‌حوصل‌گی خود را بپوشانیم !؟  به مکالمه تلفنی زیر توجه می کنیم:
« (از آن سوی خط ) الو ، فرشته جان ، تویی؟ سلام ! خوبی ؟ چطوری؟
ـ آره خوبم ، ممنون  تو چطوری !؟
ـ من هم خوبم ، خیلی وقت بود ازت خبر نداشتم ...گفتم...
ـ ممنون...   بچه ها چطورن، از  مژگان جون چه خبر ، مرتضا  و زن و بچه اش چطورن، ازشون خبر داری ؟
ـ آره ، پریروز باهاش تلفنی حرف زدم ، (یا)  شب جمعه ای همه شون شام  اینجا بودن،  مادر زنش داره می‌ره پیش خواهرش  و......... »
و بدین ترتیب  بدون اینکه نیازی به سخن گفتن از خود باشد و در نتیجه بی‌حوصله‌گی‌مان برملا شود،  تنها به کمک  دانستنِ روش و قاعده‌ی مکالمات تلفنی و نیز به یاری مدیریت خوب در استفاده از تجربه‌ی ناشی از شناخت علاقه‌مندی‌های طرف مقابل، (به عنوان مثال اینکه بدانیم چه چیزهایی طرف مقابل را به شوق و گفتن از خود و حال و احوالش وامیدارد) به اصطلاح  موفق می‌شویم بی‌آنکه به چشم بیآید دائماً  توپ را در زمین طرف مقابل بیندازیم. اما حتا اگر این بی‌حوصلگی لو هم برود، جامعه‌شناسان روش‌شناسیِ مردم‌نگر کشف کرده‌اند که میل به حفاظت از فضای «اجرا»ی کنش متقابل اجتماعی، هدف مهمی است که طرفین آنرا دنبال می‌کنند و چنانچه یکی از آنها در اجرا با مشکل مواجه شود، دیگری تمامی تلاشش را می‌کند تا آنرا پوشش دهد. یعنی با توجه به شناختِ تجربی که از طرف مقابل‌ وجود دارد، سعی می‌شود ناقص بودن و لنگی داشتن شیوه‌ی ارتباط گیریِ طرف مقابل را یا به روی خود نیاوریم، یا اگر اشاره‌ای لازم باشد، خود را با دلیلی که وی ارائه می‌دهد، و نقصان را توجیه می‌کند، (حداقل در ظاهر)  قانع شده نشان دهیم و یا به یاری مهارت و ابتکار شخصیِ خویش، نحوه‌ی برخوردی را در پیش ‌گیریم که کمک ‌کند، شخص به راحتی خود را باز کند و از مشکلاتش سخن بگوید. بهرحال آنچه که این جامعه شناسان بر آن اصرار می‌ورزند، و بر آن تأکیدی اساسی دارند، همکاری و مشارکتی است که طرفینِ کنش متقابل اجتماعی برای ساختن و یا ایجاد کردنِ آن چیزی که به آن «واقعیت» می‌گوییم، از خود به خرج می‌دهند. آنهم در سمت و سویی که این واقعیت هماهنگ با عرف اجتماعی به اجرا درآید. 
و از قضا برای اثبات درجه‌ی اهمیت اجرای «درست و هماهنگ با عرف» (برای کنش‌گران در کنش متقابل اجتماعی) است که هارولد گارفینکل (ـ 1917)، جامعه‌شناس بزرگ تصمیم می‌گیرد به کمک دانشجویانش دست به آزمایش‌هایی «نقض کننده‌» بزند. ریتزر در اینباره می‌گوید: « گارفینگل از دانشجویانش خواست ک حدود یکساعت در خانه‌هایشان چنان رفتار کنند که انگار در یک خانه‌ی غریبه به عنوان دانشجوی شبانه‌روزی زندگی می‌کنند.»(ص 378) . ریتزر از قول گارفینکل چنین  نقل می‌کند:
«[در بیشتر موارد، اعضای خانواده از چنین رفتاری بهت زده شدند] ، گزارش‌های دانشجویان پر از شرح حیرت، سردرگمی، جاخوردگی، اضطراب، دستپاچگی، خشم و این اتهامات از سوی اعضای خانواده بود که دانشجوی مورد نظر [فرزندشان] رفتاری ناشایست، نسنجیده، خودخواهانه، پست و غیر مؤدبانه دارد.» (همانجا)
و آن چیزی که گارفینکل، از این آزمایش خطیر به دست می‌آورد در گزارش ریتزر چنین خلاصه می‌شود: « آنچه که بیشتر از همه توجه گارفینکل را جلب کرده بود، شیوه‌هایی بود که اعضای خانواده بر پایه‌ی عقل سلیم به کار می‌بردند تا با یک چنین رفتار خلاف عرفی کنار بیآیند. آنها از فرزندانشان می‌خواستند که رفتار خلاف انتظارشان را توجیه کنند: ـ مگر از دانشکده اخراجت کرده‌اند؟ ؛ نکند حالت خوب نیست؟ ؛ نکند عقلت را از دست داده باشی؟» (صص 378ـ 379).
بنابراین، همانگونه که گارفینکل هم نشان داده، در کنش‌های متقابل اجتماعی (البته صرفاً در موارد عادی و غیر بهانه‌جویانه) یاری و همراهی به کنشگر مقابل برای توجیه‌پذیر کردن کُنشِ خارج از عرف، پیش‌بینی نشده و یا بیرون از مرزهای چشمداشتی، هدفی است که به دلیل «شکنندگی کنش متقابل اجتماعی» در زندگی روزمره همواره دنبال می‌شود. اما آیا، بدون پژوهش و علاقه‌مندی‌های جامعه‌ شناسان روش‌شناختی مردم‌نگر، جامعه شناسی می‌توانست به این دریافت مهم دست یابد !؟
آذر 1389



پس از متن :

تا جایی که اطلاع دارم از نظریه پردازان روش‌شناسی‌ مردم‌نگر، هنوز کتابی به فارسی ترجمه نشده است. از اینرو به دلیل اهمیت و جالب بودن بحث‌هایی که دارند، از کتاب نظریه جامعه‌شناسی در دوران معاصر، تالیف جورج ریتزر ، ترجمه محسن ثلاثی ، انتشارات علمی، 1374 استفاده کرده‌ام.