نگاهی آسیب شناختی به فیلم «هیچ»
نوشته زهره روحی
فیلم «هیچ»، هویتاش را از زیستگاه حاشیهنشینی و اقشار فرودست جوامع درحال رشد میگیرد . از اینرو نوشتن درباره آن به کارگردانیِ روان و هوشمندانة رضا کاهانی، کار چندان مشکلی نیست. البته مشروط به آنکه لحظهای از زمینه اجتماعی ـ اقتصادیِ آن غافل نشویم.
داستان فیلم از روایت ساده و نسبتاً گیرایی برخوردار است که تعمداً در «دو نگاه» از سوی کارگردان به مخاطب منتقل میشود؛ در نگاه اول ما با مرد 55 سالهای از اقشار پائین جامعه به نام نادر آشنا میشویم. او مبتلا به نوعی بیماری به نام .... است با نشانه و عارضة حیوانی و حقارتبارِ پرخوریِ بسیار زیاد؛ بالاخره روزی عمه پیر و علیلِ نادر که با او زندگی میکند و جان به لب رسیده از بیماریِ اوست، تصمیم میگیرد برای خلاصی خود، از برادر زادة بیمار و همواره گرسنهاش، عفت خانم، پرستار روزمزدِ میانسالِ خود را بی آنکه چیزی از بیماریِ برادر زادهاش بگوید، راضی به عقد وی کند. پرستار روز مزد، به لحاظ موقعیت اجتماعی، در سطح پایینتری قرار دارد و در خانهای کوچک با خانواده پر جمعیت خود (پسر بزرگتر با همسر و پسربچههایشان و نیز پسر کوچکتر و عروس جوانش و همچنین دختر جوان خانواده با آمد و رفتها و گاه ماندگاریهای شبانة نامزد دانشجوی او) زندگی میکند. خط اصلی فیلم از زمانی آغاز میشود که عفت خانم و خانوادة پرجمعیت او چند روز پس از عقد، متوجه بیماری و بیکاری نادر آقا میشوند. و بدین ترتیب نگاه اول با بیرون کردن خفتبار نادر آقا از خانه، و عمده ساختنِ موضوعیتِ بیماری وی، به عنوان عاملِ منفیِ هویتِ اجتماعیِ او به پایان میرسد.
نوشته زهره روحی
فیلم «هیچ»، هویتاش را از زیستگاه حاشیهنشینی و اقشار فرودست جوامع درحال رشد میگیرد . از اینرو نوشتن درباره آن به کارگردانیِ روان و هوشمندانة رضا کاهانی، کار چندان مشکلی نیست. البته مشروط به آنکه لحظهای از زمینه اجتماعی ـ اقتصادیِ آن غافل نشویم.
داستان فیلم از روایت ساده و نسبتاً گیرایی برخوردار است که تعمداً در «دو نگاه» از سوی کارگردان به مخاطب منتقل میشود؛ در نگاه اول ما با مرد 55 سالهای از اقشار پائین جامعه به نام نادر آشنا میشویم. او مبتلا به نوعی بیماری به نام .... است با نشانه و عارضة حیوانی و حقارتبارِ پرخوریِ بسیار زیاد؛ بالاخره روزی عمه پیر و علیلِ نادر که با او زندگی میکند و جان به لب رسیده از بیماریِ اوست، تصمیم میگیرد برای خلاصی خود، از برادر زادة بیمار و همواره گرسنهاش، عفت خانم، پرستار روزمزدِ میانسالِ خود را بی آنکه چیزی از بیماریِ برادر زادهاش بگوید، راضی به عقد وی کند. پرستار روز مزد، به لحاظ موقعیت اجتماعی، در سطح پایینتری قرار دارد و در خانهای کوچک با خانواده پر جمعیت خود (پسر بزرگتر با همسر و پسربچههایشان و نیز پسر کوچکتر و عروس جوانش و همچنین دختر جوان خانواده با آمد و رفتها و گاه ماندگاریهای شبانة نامزد دانشجوی او) زندگی میکند. خط اصلی فیلم از زمانی آغاز میشود که عفت خانم و خانوادة پرجمعیت او چند روز پس از عقد، متوجه بیماری و بیکاری نادر آقا میشوند. و بدین ترتیب نگاه اول با بیرون کردن خفتبار نادر آقا از خانه، و عمده ساختنِ موضوعیتِ بیماری وی، به عنوان عاملِ منفیِ هویتِ اجتماعیِ او به پایان میرسد.
اگر در نگاه اول، بیماریِ نادر آقا بهمثابه آفت دیده میشود (هرجا که او هست، «تهی» از مواد غذایی میشود)، در نگاه دوم، علت این بیماری، منشایی «پولزا» پیدا میکند. چرا که از سوی پزشکان، علت پرخوریِ نابهنجار او، داشتنِ کلیههای اضافه در بدنش تشخیص داده میشود. و بدین ترتیب روایت داستان در چشم اندازدوم، از لحظهای آغاز میشود که خانواده عفت خانم، به مجرد مطلع شدن از ماجرا، نادر آقا را به خانه بازمیگردانند.
اما این بازگشت، با خوش خدمتیهای اغراق آمیزِ اعضاء خانواده به نادر آقا، صراحتاً لحن و نگرشی نوکرصفتانه دارد؛ جدا از اینکه به موازات آن، به نظر میرسد کاهانی سعی دارد این خدمترسانیِ تمام و کمال در خوراندنِ مداوم غذا و خوراکی به نادر آقا را با القاء نقش و موقعیت گاوِ پرواری در ذهن مخاطب، درهم آمیزد. بهر حال با مستقر ساختنِ تمام وقت نادر آقا درحیاط کوچک خانه (آنهم لمیده بر تختی، زیر سایة نحیف تک درخت خانه)، کارگردان به او نقش و موقعیت شاه ـ گاوِ پرواری میبخشد؛ ضمن اینکه از لابلای گفتگوها و تلفنها، متوجه میشویم که برای هر کلیة اضافة وی حداقل مبلغ 35 میلیون تومان پرداخت میشود. و این عضو جدید خانواده چند کلیه دارد 4تا و یا 6 تا؟! بهرحال با بازگشت پرواربندانه ـ شاهانة نادر آقا به خانه، نانآوران خانه، دیگر به سر کار نمیروند. البته اگر بتوان فروش قاچاق سی دی و یا ساندویچ در خیابانهای شهر و استادیومهای فوتبال را «شغل» نامید!
در بین اعضاء خانواده، تنها عفت خانم که کارگر روزمزد در خانههاست و نیز پسر بزرگش که راننده وانت است، صاحب شغل هستند. اما اکنون پسرِ بزرگتر، خوراک دهیِ همراه با لودگی به نادر آقا را به کار با وانت ترجیح داده است. و ما حداقل در چندین صحنه، شاهد بریز و بپاشهای سبکسرانة او به همراه اعضاء خانواده هستیم؛ که اگر پس از چرخش جایگاهیِ نادر آقا، قصد کارگردان از این صحنهها، انتقال شادمانی و شادخواریِ این خانواده بر محور «خوردن»، به مخاطب خود است ، قطعاً موفق شده است.
باری، تغییر موقعیت نادر آقا علاوه بر نوکرصفت کردنِ پسر بزرگتر، او را به وسوسة ازدواج مجدد هم میاندازد. به قول خودِ وی «سفره ای که پهن شده! چرا بر سرش یه زن بیوه و چند تا بچه دیگه ننشینند!». اما این تغییر رفتاری در خانواده عفت خانم، فقط به پسر بزرگتر ختم نمیشود؛ چرا که موقعیتِ پولزاییِ نادر آقا، موجب ماندگاری و همنشینیِ هومن (داماد آینده خانواده) نیز نزد نادر آقا شده است. و گویی کاهانی با حساس کردن دوربین خود در تعقیبِ پرسه زدنِ افراد بیکار و نیمه شاغلِ خانواده (همچون هومن، پسربچهها، و پدر آنها) در اطراف نادر آقایی که صرفاً از قِبَلِ همواره خوردن خود، فقط شکم آنها را به نسبت سیر و نیمه سیر میکند، قصد دارد تا با تأکید گذاریِ فیزیکیِ این گروه بیکار و نیمه شاغل، به گونهای نمادین موقعیتِ اقتصادی و نیز نحوة زندگیِ انسانهای حاشیهنشین را ترسیم کند. چهرهای که ظاهراً نسل جدید حاشیهنشینها دیگر نمیپسندند و مایلاند خود را به اصطلاح بالا بکشند. حال یا از راه تحصیلات دانشگاهی و یا همچون دختر جوانِ عفت خانم از راه وصلت با جوان تحصیلکردة هم طبقهاش؛ و از قضا از همین روست که وی به محض مطلع شدن از انصراف هومن از ادامه تحصیل، او را از زندگی خود بیرون میکند.
با اطمینان باید گفت خلقِ زیستگاهِ انگل وار و موقعیتِ غیر مولدی، در مجاورتِ نادر آقا، یکی از اثر گذارترین فضاهای تاریخ سینمای ایران است؛ کاهانی جدا از اینکه در سادگی تمام، مفهوم و کارکرد عمیق «کار» و ماهیت آن در رابطه با شکل دهی به شخصیت اجتماعی افراد را به نمایش درآورده است، بلکه از راه تمثیل به اقتصاد بیماری که با تمامی ثروت طبیعیاش، از ظرفیت راهاندازیِ کار تولیدی و اشتغال زایی بیبهره است، میپردازد. آنهم از راه کاری بس هنرمندانه! شاید بیشتر از اینرو که برای خلقِ استعاری چنین مهمی، نه تنها به راحتی ایدة خود را در موقعیتهای رئالِ زندگی و فرهنگ حاشیهنشینی به جریان انداخته است، بلکه با عقب نکشیدن از قلمروی رفتاری ـ ادراکیِ حاشیهنشینی، داستان را تا به آخر در فضایی غیر روشنفکری دنبال کرده است. و این یعنی آدمهای «هیچ» را به آسانی میشود در خیابانهای شهر در بین سکونتگاههای حاشیهنشینی و یا مراکز تجاری، سر چهار راهها، و...، دید و شناخت. از اینرو عفت خانم(هر چند بینتیجه)، آنقدر واقعی است که میتواند بینیاز از بکارگیریِ جملات قصار و شعارگویی، نزد نادر آقا لب به شکایت باز کند و از هزینه نکردن پولش برای راه اندازیِ یک «کار و کاسبی» برای تمامی اعضاء خانواده گلهمند باشد؛ و از فردای آنروز هم بیاعتناء به وجود «وی» (به عنوان شوهر و مرد زندگیاش با پولی هنگفت) دوباره به کار روزمزدیِ خود در خانهها بازگردد.
بهرحال، در پایان نگاه دوم، در عرض چند دقیقة تصویری ـ تأملی، ما با خانوادهای فرو پاشیده مواجه میشویم: محترم، عروسِ بزرگتر عفت خانم (که در گذشته بر اثر ترس از خشونت شوهرش لال شده است،) شوهرش را به دلیل خیانت به زندگیِ زناشوییاش ترک میکند، هومن (نامزد و داماد آینده خانواده) از سوی دختر خانواده پس زده میشود، و خودِ دختر جوان، در نهایت خانواده را ترک میکند؛ ضمن آنکه یکتا (عروس جوان و همسر پسر کوچکترِ عفت خانم) که پس از آگاهی از حاملگی خود، مایل به نگهداری فرزندش در شرایط بیکاری شوهرش نیست، خود کشی میکند.
اما در کنار فروپاشیدگی و اضمحلال خانواده عفت خانم، رفتن بیسر و صدای نادر آقا را هم باید اضافه کرد. اگر در پایان چشم انداز اول، اعضاء خانواده، متحداً او را به منزله آفت زندگیشان از خانه بیرون میکنند، در پایان چشم انداز دوم، نادر آقا به شیوة دیگری مجبور به ترک خانه میشود. چرا که وجود خانة عفت خانم بدون وجود اعضاء پرسهزن و کمر بسته به خدمت برای او دیگر محل ماندن نیست!
با این حال فقط در پایان فیلم و مشاهدة اعضاء از هم گسیخته و نابود شدة خانواده است که درمییابیم، ورود دوبارة نادر آقا در هیئت جدیدش، به واقع ورود مجدد همان «آفت» در نگاه اول است؛ منتها آفتی که اینبار شناخته نمیشود. آنهم به دلیل استتار خود با استفاده از ضعف اقتصادیِ خانوادة عفت خانم؛ آفتی که بیشترین قربانیان خود را از بین ساکنین حاشیهنشینِ شهرهای بزرگ انتخاب میکند.
این مطلب برای اولین بار در سایت انسان شناسی و فرهنگ منتشر شده است