۱۳۹۲ خرداد ۱۰, جمعه

گفتگو با (عصمت) آذر بیضایی : پزشک محله

زهره روحی : ممنون از اینکه دعوت به مصاحبه را پذیرفتید. لطفا خودتان را معرفی بفرمایید.

دکتر آذر بیضایی: با سلام و تشکر از دعوت شما؛ عصمت (آذر) بیضایی هستم، متولد فروردین 1338 در روستای محمد آباد (جرقومه) اصفهان. گرچه به دنبال مهاجرت خانواده‌ام به تهران، سالهای کودکی و اوان نوجوانی را در اصفهان نبودم ولی در 14 سالگی مجدداً به اصفهان برگشتم. تحصیلات متوسطه را در دبیرستان دکتر فرخ‌رو پارسا (رابعه سابق) واقع در خیابان احمد آباد گذرانده و در سال 1356 دیپلم گرفته و در همانسال در رشته پزشکی دانشگاه اصفهان پذیرفته شدم. ورود به دانشکده پزشکی دریچه‌ای تازه به رویم گشود که جذابیت آن نه تنها در تحصیل پزشکی، بلکه در فضای اجتماعی متفاوت دانشگاه بود، فضایی که برای جوان علاقه‌مند و  پر شور با آرمان‌های عدالت‌خواهانه و مردم دوستانه جاذبه داشت. و موجب آن شد که بعد از انقلاب فرهنگی سال 1358 و تعطیلی دانشگاهها، من هم که تا ورود به مرحله بالینی پزشکی فاصله چندانی نداشتم، مشمول تعطیلی شده و بعد از بازگشایی دانشگاه (به دلیل نیاز رشته پزشکی سال 60  باز گشایی شد) پذیرفته نشده و از ادامه تحصیل محروم شوم. سال 1367 (با تلاش همه جانبه) مجدداً به دانشگاه برگشتم و البته این بار مادر دو بچه بودم و با همدوره‌ای های تحصیلی‌ام حدود یک دهه تفاوت سنی داشتم. در سال 1373 فارغ‌ التحصیل شدم و برای گذراندن طرح به فلاورجان رفتم و در پلی کلینیک سوم شعبان پس از گذراندن طرح به عنوان مسئول فنی به مدت 7 سال مشغول به کار بودم. درمانگاه ما از صبح تا ساعت 11 شب دایر بود و علاوه بر فلاورجان روستاهای اطراف از محدوده کرسگان قهدریجان، و تا حدود فولاد شهر را نیز پوشش می‌داد.
مدت حدود یکسالی هم در روستایی اطراف فلاورجان (؟) داوطلبانه به عنوان پزشک سیار می‌رفتم و مردم روستا را در خانة یکی از اهالی روستا ویزیت می‌کردم.
شهر فلاورجان گرچه با کلان شهر اصفهان فاصله چندانی نداشت اما از نظر فرهنگی به روستا نزدیکتر بود. هنوز بُعد خانوار بالا بود و سطح سواد به خصوص در میان زنان پایین بود، هنوز در روابط خانوادگی سنت‌ها عمل می‌کرد و عروس بدون اجازه و همراهی فیزیکی مادر شوهر یا شوهر خود حق نداشت حتا کودک بیمار خود را برای درمان بیاورد... گرچه در سالهای آخری که آنجا بودم تغییرات کاملاً محسوس یافته بود و خانواده‌های جوان دیگر طالب تبعیت از الگوهای نسل قبل خود نبودند!

روحی: شما از نفوذ «سنت» در نحوة حضور مادران جوان به درمانگاه فرمودید، آیا ممکن است واضح‌تر این مسئله را توضیح دهید و لطفا بفرمائید آیا همان تلقی شما را ، خود عروس‌ها هم داشتند. اگر ممکن است «مثال»ی در این مورد بیاورید.

بیضایی: مادران جوان متعلق به نسل جدیدی بودند که نسبتاً بیشتر به امر تحصیل پرداخته بودند، خواست‌هایشان تا حدودی تغییر کرده بود. مثلاً بسیاری از آنها خودشان طالب زندگی مستقل (جدا) بودند، گرچه امکانات زندگی‌شان محدود بود ولی این خواسته را به نحوی بیان می‌کردند. و چیزی که بیشتر در کار ما مشهود می‌شد، اینکه معمولاً خانم‌های جوان اجازه نداشتند که تنهایی حتا برای معالجه به پزشک مراجعه کنند و این مسئله در مواقعی که زمان بروز مشکلات و زمان مراجعه باهم فاصله پیدا می‌کرد، بروز می‌کرد.
برایتان خاطره‌ای تعریف می‌کنم شاید گویا باشد. یک روز یکشنبه در مطب خانم جوانی به همراه خانم مسن دیگری سراسیمه بچه‌ای را روی دست‌های خود می‌آورد. بچه حدود 2 ـ 3 ساله بود، شدیداً بیحال بود، در یک نگاه چشمان گود افتاده و نگاه بی‌فروغ کودک گواه از «دهیدراتاسیون» (کم آبی) شدید می‌داد. سریعاً کودک را جهت بستری به بیمارستان معرفی نموده؛ حال کودک وخیم بود و در اثر چند روز اسهال و استفراغ شدیداً بی‌حال شده بود. در حین معاینه و شرح حال بیمار متوجه شدم که 2 روزی است که بیماره بوده و به تدریج علائم بیماری بیشتر شده؛  (از روز جمعه) و مادر کودک تنها علت دیر مراجعه کردن را روز شنبه (روز اول هفته) ذکر می‌کرد. او می‌گفت مادر بزرگ بچه گفته که نباید بچه را روز شنبه دکتر ببری، زیرا آنوقت تا آخر هفته بیمار خواهد بود!! و این در واقع خلاف میل مادر جوان بود که نگران حال کودک خود بود. البته من اینرا سنت نمی‌دانم شاید (باور غلط) بنامم بهتر باشد... همانطور که گفتم مادران جوان دوست داشتند که مستقل باشند و حتا این استقلال را در تربیت و مراقبت کودک خود نیز داشته باشند ولی هنوز روابط قبلی پایگاه محکمی داشت و آنها را مجبور به پذیرش می‌کرد. 

روحی : ممکن است بفرمائید در سالهایی که در فلاورجان و روستاهای اطراف آن کار می‌کردید، مراجعه‌کنندگان بیمار به درمانگاه بیشتر از کدام گروه سنی و نیز کدام گروه جنسیتی بودند؟ و نیز ممنون می‌شوم، بفرمایید بیشتر برای معالجه و درمان چه نوع بیماری‌هایی به درمانگاه می‌آمدند؟

بیضایی : مراجعان ما از همه رده‌های سنی و از هر دو جنس بودند. البته درصد مراجعان زن و اطفال بیشتر بود.  در شهرهای کوچک که هنوز تخصص‌های متنوع راه نیافته و یا محدود است، پزشک عمومی جایگاه ویژه (و از نظر من) واقعی‌تری دارد. از اینرو طیف بیماران ما متنوع و از سرماخوردگی ساده تا پیچیده‌ترین بیماری‌های داخلی و جراحی زنان و حتا موارد اوژانس بود، بعضی از بیماران ما نیز از خانه‌های بهداشت روستاهای اطراف (که اولین سطح مراقبت بهداشتی بودند) به ما ارجاع داده می‌شدند.
همانطور که گفتم مراجعان بیشتر خانم‌ها بودند واز بیماریهای شایع مانند سردرد ، کم خونی، بیماریهای عفونی زنان، عفونتهای ادراری و عفونتهای گوارشی بود. به خصوص در دختران جوان کم خونی شایع بود. کودکان نیز تا حدودی از اختلال رشد، کاهش وزن، عفونتهای ادراری و بیماریهای انگلی رنج می‌بردند. درصد بیشتر مراجعان مرد، افراد میانسال و کهنسال بودند که بسیاری از آنها کشاورز بودند و برنج کاری می‌کردند. معمولاً بیماریهای انگلی، پوستی، پا درد و کمر درد در آنها شایع بود. بخشی از بیماران هم تحت پوشش کمیته امداد بودند اکثراً افراد سالخورده و با بیماریهایی چون آرتروز، دیابت و بیماری فشار خون و قلبی ...، اینها مراجعان مستمری بودند که اکثراً بیسواد بودند و وضع اقتصادی مناسب نداشتند و البته برای ویزیت و دارو مبلغی پرداخت نمی‌کردند، شاید همین دلیل مراجعات مکرر آنها بود. گاهی صبحها که می‌رفتم، بیرون درب کلینیک در آفتاب منتظر نشسته بودند!! گرچه بسیاری از آنها نیازمند مراقبت و پیگیری بیماریهای جدی بودند ولی نیاز عاطفی به توجه را نیز نباید دست کم گرفت.

روحی: می‌دانم که شما مدتی در محلة «حسین آباد» (اصفهان) مطب داشته‌اید، آیا ممکن است بفرمائید چه مدت در آن محله کار کرده‌اید و اصولاً چه شد که آنجا را برای مطب انتخاب کردید؟

بیضایی:  کلینیکی که (در فلاورجان) بودم وابسته به سپاه بود، علیرغم انتظارم روزی که برای گذراندن طرح به آنجا معرفی شدم برخورد مناسب و مشتاقانه‌ای با من شد (به عنوان اولین پزشک زن). در یک سال طرح‌ام در آنجا درمانگاه معاینه زنان را فعال کردم و بیماران بیشتری جذب آنجا شدند. به علاوه تغییرات اساسی در نحوه برخورد با بیماران، پیگیری آنها و پیشنهادات اصلاحی در مورد فیزیک و بهداشت آن جا داشتم که همه این مجموعه باعث شد جایگاه خوبی پیدا کنم و به من اعتماد شد. لذا هنوز طرح تمام نشده، به من پیشنهاد ماندن و مسئولیت فنی یک شیفت کلینیک را دادند. و البته من هم که در مدیریت و کارکنان آن صداقت و مردم دوستی و برخوردهای مثبت می‌دیدم، (بسیاری از کارکنان این کلینیک خود جانباز و بومی همان منطقه بودند) این پیشنهاد را پذیرفتم و ماندم. و همزمان مطب شخصی خود را نیز در فلاورجان دایر کردم.
بعد از حدود 7 سال، به دنبال اختلافات داخلی، تغییرات در سیستم مدیریتی این کلینیک هم ایجاد شد و به دنبال آن نامطلوب بودن فضای کاری باعث شد که تصمیم به استعفا گرفته و به اصفهان آمدم. البته 7 سال کار مداوم و سخت، دوری راه و رفت و آمدهای مکرر (چهار بار در روز) هم در تصمیم گیری‌ام مؤثر بود. اما علت انتخاب «حسین آباد» در واقع با توجه به جایگاه پزشک عمومی در کلان‌شهرها، باید مکانی را که بیشتر حالت محله‌ای داشت انتخاب می‌کردم. لذا چند منطقه را مورد توجه قرار دادم که با توجه به محل سکونت ترجیح دادم نزدیکترین را انتخاب کنم و حسین‌آباد از این لحاظ مناسب بود و حدود 8 سال و نیم در آنجا کار کردم.

روحی: آیا بیمارانی که در «حسین آباد» داشتید، همگی از آن «محله» بودند؟ از چه مناطق دیگری به شما مراجعه می‌کردند؟ آیا بودند بیمارانی که بعد از یکی دو بار مراجعه از آن پس مرتب به شما مراجعه کرده باشند و شما آنان را به نام بشناسید؟ در صورت مثبت بودن پاسخ آیا هنوز هم به شما مراجعه می‌کنند؟ (حتا با وجودیکه محل مطب را تغییر داده‌اید؟)

بیضایی : [در حسین آباد] تقریباً درصد زیادی از بیماران محله‌ای بودند. ولی تا شعاع محدوده خیابان ارتش، وحید، سه راه سیمین، حکیم نظامی و دقیقی نیز بیمار داشتم. بیماران قبلی‌ام در فلاورجان و روستاهای اطراف نیز گاهاً به این مطب می‌آمدند. بیمارانی نیز که از طریق معرفی می‌آمدند از مناطقی متفاوت حتا از سپاهان شهر، بهارستان، شهرک علامه امینی  و ... می‌آمدند. بیماران آشنا و فامیل هم که پراکنده از همه نقاط اصفهان بودند. [در مورد بیماران محلة حسین آباد و «به نام» شناختن آنها] بله، بسیاری از مراجعان محله‌ای که بیماران خانوادگی من بودند ، به نام می‌شناختم. به دلیل بُعد مسافت ، تعدادی محدودی از بیماران آن مطب، به مطب جدیدم می‌آیند. ولی در همین مدت کوتاه، بودند کسانی که با پیگیری از مغازه‌های اطراف مطب، تلفن مرا پیدا کرده و به مطب جدید آمده بودند.
علت انتخاب «خانه اصفهان» به عنوان مکان جدید مطب، در واقع به دنبال پیشنهاد یکی از دوستان و همکاران صمیمی‌ام بود که حادثه‌ای ناگوار این پیشنهاد را تسریع کرد (البته مدتی بود که در تدارک تغییر محل مطب بودم). قرار شد مدتی به عنوان جانشین در مطب او باشم. مدت 3 ماه هر دو مطب را اداره می‌کردم (علاوه بر کشیک‌های بیمارستان). که این کار سختی بود و به انرژی زیادی نیاز داشت. پس از 3 ماه، باید تصمیم می‌گرفتم و یکی را انتخاب می‌کردم لذا تصمیم گرفتم که در «خانه اصفهان» بمانم. در مطب جدید، هم بیمارانی بودند که برای چندمین بار مراجعه کنند. به خصوص آنان که به تأکید خودم ضرورت پیگیری درمان و بیماری جدی‌تری داشتند و همچنین آنان که نیازمند مشاوره بودند که به تداوم نیاز داشت.  

روحی:  لطفاً بفرمائید، منظورتان از «بیماران خانوادگی» چیست و نیز بفرمائید این گروه از بیماران به لحاظ برقراری رابطة اجتماعی با پزشک از چه ویژگی برخوردارند.

بیضایی: منظور از بیماران خانوادگی، این است که من پزشک خانواده‌شان بودم که شامل پدر و مادر و بچه‌ها و وابسته‌ها مثل عروس و داماد و نوه می‌شود. و ویژگیِ آنها این است که پس از گذران پروسه‌ای که اعتمادسازی می‌شود، «خانواده»، من را به عنوان پزشک خانواده در نظر می‌گیرد و افراد خانواده در هر موقعیتی که مشکل جسمی دارند و یا حتا جهت مشاوره نزد من می‌آیند. حتا پسر و یا دختر [ جوان] خانواده به تنهایی و تنها با تماس تلفنی مادر و یا پدر فرستاده می‌شود و توسط من ویزیت شده در صورت توصیه لازمی به پدر و مادر، تلفنی دستورات دارویی و .. لازم را می‌دهم. خانواده مسائل مربوط به بیماری و مشاوره های پزشکی و حتا اجتماعیِ خود را اغلب با من سرو سامان می‌دهد. آن چه وجه اشتراک این گروه هاست، اعتماد است البته همانطور که گفتم این اعتماد به تدریج و طی زمان ایجاد می‌شود و با مسائل متعددی مثل نحوة ارتباط پزشک با بیمار، تشخیص، مهارتهایی چون توجه کردن به بیمار و درگیر شدن با مسائل و مشکلات بیمار و موفقیت در امر مشاوره و درمان خانواده، ارتباط دارد. برای مثال بچه خانواده‌ای که چند سال تحت نظر من بوده، به سن کنکور و یا به بحران بلوغ می‌رسد و به مسائل خاص این دوران و مشکلات و نگرانی‌های خانواده بر می‌خورد. اینجاست که می‌تواند به مشاوره و راهنمایی من نیز اتکا کند و یا مثلاً عروسی به خانواده وارد می‌شود او نیز به این جمع افزوده می‌شود  که در امر درمان و مشاوره به من مراجعه می‌کند البته علاوه بر اعتماد، در دسترس بودن پزشک هم فاکتور مهمی است. و شاید اینجاست که محله‌ای بودن پزشک می‌تواند عامل مهمی در ایجاد این ارتباط باشد.

روحی : آیا در «فلاورجان» هم از این تیپ بیماران خانوادگی داشتید؟ و اکنون در بین بیماران مطب «خانه اصفهان» چطور؟ اگر پاسخ های تان مثبت است ممکن است لطف بفرمائید و در صورت وجود تفاوت‌هایی بین آنها، توضیحاتی در این باره بفرمایید.

بیضایی : بله، در فلاورجان هم چون طیف مراجعان به کلینیک گسترده بود (سنی و جنسی)، بنابراین اعضای یک خانواده به صورت پراکنده مراجعه می‌کردند ولی انسجام این جا را نداشت. شاید هم تغییر در شیفت‌های مختلف کلینیک عامل بازدارنده‌ای بود. در مطب فلاورجان هم خانواده‌هایی داشتم ولی تابع نظم خاصی نبود. در مورد مطب جدید هم هنوز نمی‌توانم دقیقاً بگویم زیرا فرصت زمانی محدود بوده و بیماران در مراحل اولیه اعتماد سازی هستند. البته دوست و همکارم پزشک خانواده بسیار موفقی بوده، لذا فکر می‌کنم پتانسیل بالقوه چنین رابطه‌ای باشد. کلاً در شهرهای بزرگ تخصص‌گرایی مانع بزرگی در مقابل شکل‌گیری چنین رابطه‌ای است، و متأسفانه جایگاه پزشک عمومی نیز جایگاه تعریف شده‌ای نیست. اما به تجربه شخصی آن اعتماد، طوری عمل می‌کند که حتا در موارد اضطراری و یا توصیه خودم در مراجعه به پزشک متخصص و درمان را تا تأیید نظر مجدد من اعمال نمی‌کنند.
کلاً می‌توانم بگویم حلقه خانوادگی «حسین آباد» به پدر و مادر و بچه‌ها، عروس و داماد و نوه‌ها و مادربزرگ ختم می‌شد و در فلاورجان علی‌الرغم اینکه دامنه گسترده‌تر بود و عمه و خاله را هم گاهاً با همراهی نزد من می‌آمدند ولی انسجام لازم را نداشت. در مورد «خانه اصفهان» تجربه کوتاه مدت است فقط اینرا می‌دانم که آمادگی فرهنگی بیشتری برای این مسئله وجود دارد. گرچه بسیاری مراودات خانواده‌ها از نظر مراقبت‌های پزشکی با اصفهان است.  

روحی : فرموده‌اید قبل از پیشنهاد دوست پزشک‌تان (برای رفتن به مطب خانه اصفهان)، خود نیز در فکر تغییر محل مطب بوده‌اید. ممکن است بفرمائید به چه علت مایل به ترک محلة «حسین آباد» بودید؟

بیضایی : در پاسخ به این سئوال باید بگویم عوامل مختلفی در جا افتادن ما به عنوان پزشک محله دخالت دارند که هر یک اهمیت خاص خود را داراست. مثلاً از جمله دسترسی و وجود شرایط جنبی مثل داروخانه و تزریقات، وجود مراکز درمانی دیگر قابل دسترس و مجهز. ولی در مورد تصمیم خودم برای جابجایی در درجه اول برآورده نشدن انتظاراتم هم از نظر کیفی و هم از نظر کمّی بود. فکر می‌کنم از نظر کمی، ظرفیت محلی آنجا محدود بود شاید چون از اواسط خیابان (قسمت شلوغ خیابان حسین آباد نزدیک مسجد و...) ارتباطاتشان بیشتر با خیابان‌های اطراف مثل حکیم نظامی، دقیقی، ارتش بود. و از لحاظ کیفی هم علی‌الرغم بودن محله حسین آباد در دل شهر و خیابان های فعال و پر رفت و آمد نامبرده، از لحاظ فرهنگی کمی بسته به نظر می‌رسید.
سالهای اول که از فلاورجان آمده بودم تصور می‌کردم بیمارانم باید از نظر فرهنگی بسیار متفاوت باشند ولی اینطور نبود. شاید چون اکثراً بیمارانم خانم‌ها بودند (اغلب خانه دار) که سطح تحصیلات عالی کمتر داشتند و از طرفی بیشتر اقشار بازاری و مشاغل آزاد (مثل میوه فروش‌های خیابان وحید) بودند که گرچه نسبتاً مرفه بودند ولی از نظر اقتصادی خوب برخورد نمی‌کردند. بومی بودن بیشتر برایشان اهمیت داشت زیرا اغلب از من سئوال می‌کردند که خودتان هم «حسین آبادی» هستید؟!
گرچه بیماران بسیار خوبی از نسل جوان و خانواده‌های جوان در محله داشتم. به علاوه نکته جالب توجه این که در محدوده ما که به خیابان وحید هم نزدیک بود و می‌توانست قطب اقتصادی خوبی باشد این چند ساله شاهد بودیم که انواع مشاغل شروع می‌شد و ناموفق به شغل دیگر تغییر داده می‌شد!

روحی :  بعد از ترک محلة «حسین آباد»، آیا مطب به پزشک دیگری واگذار شده است؟ آیا اصلاً اطلاعی از موقعیت فعلی آن دارید؟

بیضایی : هنوز مطب واگذار نشده (البته اعلام کرده ام) مطب در حال حاضر هنوز متعلق به خودم می‌باشد. گرچه مراجعات مکرر از افراد محله برای مشاغل مختلف بود، ولی موفق به فروش آنجا نشده‌ام.

روحی : با تشکر مجدد از همکاری صمیمانة شما ، لطفاً اگر صحبت خاصی در رابطه با موضوع مصاحبه دارید ممنون می‌شوم بفرمایید.  

بیضایی: با تشکر از شما، امیدوارم توانسته باشم در موضوع تحقیق شما کمکی کرده باشم.