۱۳۸۹ اردیبهشت ۸, چهارشنبه

گذر ادبیات: شعر (گفتگو با حسام الدین نبوی نژاد)


شعر: 1 ـ گفتگو با حسام الدین نبوی‌نژاد

شب زنده رود من
پاره
41 (ژوستین)


شب عشق‌های هول
در سفر تاریخ
و اندوه بیکرانگی شعر
شب برگرفتن و بازنهادن

در شب مدیترانه‌ای تو اما
عشق در چار دروازة اسکندریه ایستاده است
اندوده در تمنا و بیهودگی
بازوانت خلسة رهایی و مرگ است
وقتی که مردی عاشفانه بر آن سر می‌نهد
و بر لبهایت
داغ عشقی ممنوع مانده‌ست
شب زنده‌رودی ژوستین
شب‌ مدیترانه‌ای من.
«لارناکا ـ شهریور
76 »




پاره
42

دریا
بی‌موج
زمزمه می‌کرد
عاشقانی از کنار ما گذشتند
آن‌چنان شیدا
که چهره‌هایشان در شب گم شد.
« لارناکا ـ شهریور
76 »


روحی : آقای نبوی نژاد عزیز قبل از هر چیز، لازم است از همکاری شما در انجام این مصاحبه تشکر کنم. لطفاً بفرمائید چند سال دارید؟ و آخرین شعرتان در چه سالی، کجا و در کدام نشریه و یا کتاب به چاپ رسیده است؟


نبوی نژاد: من هم سپاسگزارم. با این بهار،
61 بهار را دیده­ام. یک جزوة شعر به نام «مثل گریستن» را در سال 76 با انتشار خصوصی فراهم کردم. دفتر شعری هم با عنوان «شب زنده رود من» در سال 1381 به چاپ رساندم. شعرهایم به جز آن دو دفتر در فصل نامه زنده رود که مسئولیت آن را برعهده دارم، به چاپ رسیده. آخرین شعر چاپ شده­ام در شماره 47-46 زنده­رود است.

روحی: همانطور که گفتید در سال
1381، از شما کتابی به نام «شب زنده رود من» به چاپ رسیده است، از بین اشعار آن سه شعر انتخاب شده است که می‌خواهیم درباره‌اش صحبت کنیم. اما شاید بد نباشد، ابتدا درباره عنوان این کتاب از شما پرسشی کنم؛ می‌دانید پس از خواندن اشعار این کتاب و نگاهی دوباره به عنوان آن، نمی‌دانم چرا یک جورهایی درست‌‌تر آمد که «شب زنده رود من» را در لایة «شب زنده داری من» بخوانم. شب‌زنده‌داری‌هایی که ذهن شاعرانة شما با توجه به احساس تعلق‌اش به «زنده رود» (و یا به تعبیری «زاینده رود»)، آنرا به این شکل تبدیل کرده است. این تصور تا چه می‌تواند درست باشد؟

نبوی نژاد: برداشت یا به گفته شما «تصور»تان به شکلی درست است. اگر به اسم کتاب که برگرفته از شعر اول است توجه کنید متشکل از سه کلمه است؛ شب، زنده­رود، من، که در اغلب شعرهای این دفتر بازتاب دارند. یعنی در اکثر شعرها، هر یک از این سه عنصر، صریح یا ضمنی، به تنهایی و گاهی با هم حضور یافته­اند. از این رو می­شود گفت مثلث زمان- انسان- مکان. یعنی شب، من و زنده­رود، که این آخری بخش عمده و روشن زندگی و به ویژه دوران کودکی من و فکر کنم هر اصفهانی را شکل داده است. حجم این حضور و تاثیر آن در مردم اصفهان را می­توان در چند سال اخیر که بستر زاینده­رود در چند نوبت به زمین خشک تبدیل شد را دریافت. البته عنصر چهارمی هم در شعر من هست که مرگ است. از این رو شاید درست تر باشد بگوییم عناصر چهارگانه شعر من. اما این که می­گویید «شب زنده داری من»، اگر منظورتان را درست فهمیده باشم که شکل زمانی، یعنی زمان سرایش شعرها مورد نظرتان باشد، الزاماً چنین نیست. ولی این هست که شب و به ویژه سکوت شبانه به من فرصت تمرکز و تخیل بهتر را داده­اند. در این صورت با شما موافقم که آن را «شب زنده­داری من» بنامیم.

روحی: حالا می‌رویم سراغ پرسش بعدی که بی‌ارتباط با پرسش نخست نیست؛ آیا تا به حال کسی به شما گفته است که با خواندن شعرهایتان، «منِ تنهایی»‌اش، به احساسی از «غرور» رسیده ‌است!؟ توضیح می‌دهم: با وجودیکه در اکثر اشعار شما (در کتاب مورد گفتگو،) «شب» به عنوان یکی از عناصر بنیادی آن دیده می‌شود، اما این مفهوم به هیچوجه سنگین، دلهره‌آور و نفس‌گیر نیست. انگاری، شب، با نوعی «محرمیت و راز داری» در قطعه شعر شماره
42 ، و یا با «زنده‌داری» کردن ـ‌ در ـ آن فهمیده می‌شود. آنهم به یاری روح و روانی «عاشق» که همچون «آب» زلال و روان می‌گذرد. یا بهتر است بگوییم از «غم»، زلال و روان می‌گذرد. چنانچه در شعرِ «ژوستین»، شیوة شب داریِ شعر، با وجود عشق‌های هول، «شب برگرفتن و باز نهادن» است. به عبارتی داریم می‌گوییم شب برگرفتن و دوباره «شب» باز نهادن؛ و این یعنی شب به لحاظ مفهومی، به طور ضمنی و معجزه‌آسا تبدیل به جا ـ مکانی برای استقامت و پایداریِ عاشقانه، فهمیده می‌شود. همچنان که «در شب مدیترانه‌ایِ» ژوستین نیز، ما با همین شیوة هستی داشتگیِ عاشقانة شب، مواجه می‌شویم: جایگاه عاشقی که با تمامی هول و هراس‌های در کمینِ عشق‌اش، عاشقیت‌اش را تاب می‌آورد و مقاوم است. از اینرو، این نوع از شب، حامل هر نوع آلامی که باشد، چه در اصفهان باشد و چه در لارناکا (قبرس)، هر دو به یکسان تجربه می‌شوند. و بالاخره اینکه در نهایت، مخاطب به یاریِ ساختار و شیوة حضور شب در شعر شما بی‌آنکه نیازی به آشنایی با داستان ژوستین داشته باشد، به درکِ منزلتِ بلند بالای عاشقیت وی می‌رسد. و از قضا درک همین تجربة غیر قابل بیان است که برای خواننده احساس غرور یا نزدیک شدن به چنین احساسی ایجاد می‌کند. شما این تأویل و تفسیر را چگونه می‌بینید؟

نبوی نژاد: سوال شما حاوی چند نکته است. دقیقتر بگویم حاوی لایه­هایی از شعر من که به نظر شما رسیده و آن­ها را به هم پیوند داده­اید. این برداشت و تاویل را -که با آن موافقم- شما آنچنان رسا بیان کردید که فکر نمی­کنم بشود چیزی به آن اضافه کنم. به هر حال این که شب، به مثابة ظرف مکانیِ «من تنهایی» در شعر من به غرور می­انجامد را نمی­دانم. شاید چنین باشد. اما همانطور که در همین دو شعر هم می­بیینم و قبلاً هم گفتم شب و سکوت برای من موهبت­اند. بهترین ساعات زندگی من که اکثراً به مطالعه و نوشتن و گاهی سرودن شعر می­گذرد بین
11 شب تا پاسی از صبح است که به هیچ وجه سنگین و نفس گیر نیست. این ساعاتی است که از روزمرگی رها شده­ام و به محرمیت خود پناه می­برم. راز آلودگی شب، با شدت و ضعف، تجربة همة ماست و همین رازآلودگی است که محرمیت را به وجود می­آورد و یا شدت می­بخشد. طبیعی است که این خلوت حامل بسیاری از دغدغه­های انسانی و به ویژه شخصی است که انسان فرصت می­کند بیشتر به آن بپردازد. چیزی که میل یا امکان در میان نهادن آنها با دیگران را ندارد و این همه در ظرف زمان- مکانی شب جریان پیدا می­کند و همانطور که به خوبی بیان کرده­اید معمولاً زلال و روان است. البته به شرط صادق بودن با خود. در مورد شعر ژوستین می­خواهم به نکته­هایی اشاره کنم. نخست این که ژوستین مورد نظر من شخصیتی است که «دارل» در کتاب اول «چهار باب اسکندریه» با نام ژوستین ترسیم کرده است. دیگر این که در ادبیات خودمان و ادبیات غرب، زنان زیادی با عشقی مشابه ژوستین محور منظومه­ها و داستان­هایی بوده­اند. مثلاً آناکارنینا، مادام بواری، سودابه و... اما مثلاً مادام بواری یا آناکارنینا هر یک به شکلی در برابر عشقشان منفعل عمل کرده­اند. ژوستین در این کتاب چنین نیست. دارای مقاومتی است که شما گفته­اید با تمام مشکلات آن. و این جذابیت شخصیت ژوستین را برای من به وجود آورده است، آنچنان که جدای از مساله جنسیت نوعی همذات پنداری با ژوستین را احساس کرده­ام. اگر دقت کنید، «شب زنده­رود من»، و از آن سو «شب مدیترانه­ای ژوستین» در نهایت به «شب مدیترانه­ای من» و «شب زنده­رودی ژوستین» می­انجامد.
روحی: اکنون می خواهیم بین دو شعری که در زیر آورده‌ام پلی بزنیم. بین قطعه شعر شماره
71 از کتابتان(1380) و شعری (بدون نام و هر گونه نشانه‌ شناسایی) از شما در نشریه زنده رود سال 1387، شماره 46 ـ 47 ؛






پاره
71
سکوت موهبتی‌ست
در گریة ماه

شب
در غبار و بی‌پرواست
رنگ خون را نمی‌شناسد
و حجم برگ‌های زرد را

خاطره‌ها
باز می‌گردند
تا در باران گم شوند

در تلنباری سکوت
شب
موهبتی‌ست.
«اصفهان ـ بهمن
1380»



====================



سال‌هاست
در ساحل زاینده رود قدم نزده‌ام
سال‌هاست
تن به این آب نسپرده‌ام
می‌دانم
‌سال‌هاست
رودخانه‌ها آب، از اینجا گذاشته‌اند
بی‌آن که در انتظارم مانده باشند

در دوردست‌های زمان
پسرکی با دوچرخه‌اش
از پل چوبی گذشت
دست بر چهرة رود کشید
به چرخه‌های گرداب خیره شد
ریگ‌های پهن را بر آب سراند
لختی شنا کرد
و سپس
با گونه‌های خیس
شهر را ترک کرد.

گونه‌هایم خیس است
موج‌های ریز
سرد و خاموش‌اند.
رهگذری پرسید:
آقا!
سیلاب پنجاه سال پیش
یادتان هست؟
«اصفهان
1387»

(ادامه پرسش بالا ـ روحی :) به نظر می‌رسد ما با یک شعر مواجه هستیم. یک شعر در دو افق پرسپکتیوی؛ انگار هر دو قطعه شعر، تن به یک وظیفة واحد سپرده‌اند: روشنایی بخشیدن به آن چیزی که پاره همزادش قادر به دیدن‌اش نیست. یکی تکیه زده به «شب» با تمامی راز و رمزِ جایگاهی‌اش و دیگری شگفت‌زده و غافلگیرگشته از «زمان» با تمامی سحر و جادویِ شدن و گذرش؛ نظرتان در اینباره چیست!؟

نبوی نژاد: بگذارید نظرم را اینگونه مطرح کنم. زمان از دیرباز ذهن بشر را به خود مشغول کرده است. شاهد بارز آن نقش و جایگاهی است که زمان در اسطوره های بیشتر ملت ها داشته است.
در اساطیر خودما «زروان» یکی از خدایان است؛ خدای زمان. با تمام هیبت و حضورش که هنوز هم در باور و حتی رفتار ما ایرانیان کمابیش پابرجاست. اما زمان، به نسبت هر انسان، وجه دیگری نیز دارد که از زمان تولد با ما همراه وهمزاد است و آن مرگ است. برای من گذشت زمان تلنبار شدن سال­ها و روزهای عمر نیست، بلکه نزدیک تر شدن هر روزه به مرگ است. شاید بدبینانه باشد ولی به هر حال واقعی و گریز ناپذیر است. از این رو طبیعی است که این عنصر به ویژه از میانسالی ذهن انسان را بیشتر به خود معطوف کند که معمولاً گذر آن را با یادآوری خاطره­هایمان بیشتر حس می­کنیم.
به گمانم در پس این دو شعر و خاصه شعر دوم حضور مرگ را می­بینیم. به نظر من این همان جادوی زمان است.

روحی: چه تعبیر جالبی! شما «مرگ» را جادوی زمان می‌دانید...
آقای نبوی نژاد عزیز از شما برای همکاری در صفحه وبلاگ این هفته، مجدداً تشکر می‌کنم. می‌دانم نکته‌های بسیاری هست که ناگفته مانده، خواهشمندم اگر لازم میدانید نکته‌ای را به عنوان حسن ختام این مصاحبه کوتاه اضافه کنید.

نبوی‌نژاد: حسن ختام که چه عرض کنم، باید بگویم من شاعر پرکاری نیستم و کمتر هم تن به چاپ شعرهایم داده­ام. اما شعر بعضی از شاعران را می­توان تقسیم بندی دوره­ای کرد. در پنج- شش سال اخیر عنصر غالب شعرهای من دلتنگی و در حقیقت بیان نوعی گلایه است. شاید انگیزه این دلتنگی ها شخصی باشد اما به زعم من متاثر از شرایط اجتماعی تحمیل شده برماست. این را مثلاً در شعرهای «گوشه­های دلتنگی» (شماره
42-41 زنده­رود) می­بینید. اما این که غم نهفته در این شعرها هم به غرور مورد نظر شما می­انجامد، باز هم نمی­دانم.

«گوشه‌های دلتنگی» (برای یسنا)
دیگر
فکر نمی‌کنی که من بیدارم
با آغوشی منتظر
دیگر
پله‌ها
آهنگ گام‌هایت را نمی‌شنوند

باید برایت بنویسم
ـ می‌توانی بخوانی؟ـ
نارنج‌های باغچه
دوباره به بار نشسته‌اند
برای چیدنشان
می‌آیی؟

کف دست‌هایت
بر آینه نقش بسته‌اند.
روزی خواهی آمد
دست‌هایت را بر آینه خواهی نهاد
و خواهی گفت:
چقدر کوچکند.

«خرداد 86»




یکی از آخرین سروده‌ها


کدام سوی بهار ایستاده­ام
گاوهای فرتوت از علفزار بازمی­گردند
از پرچین ها می­گذرند
ماغ­هایشان پرتاب می­شود
درون سال تازه.

در چار سوی بهار ایستاده­ام
مرگ­هایی که پشت سر نهادم
مرگ­های پیش رو
و آقچه­ها که آرام آرام
با باران می­ریزند
بر سال- خاک نو.

بهار آغاز می­شود
با سازی شکسته
و غمی که بیان نمی­شود
از سال رفته
سال نو

جاده هراز
28/12/88

۱۳۸۹ فروردین ۳۱, سه‌شنبه

گذر هنر : نقاشی ( گفتگو با مسعود غریبی)

1. مسعود غریبی

تابلوها: 1. منظره ایرانی، 2.ماه و درخت سرو، 3.پرنده ایرانی و لاله های هلندی، 4. پولدر و رویاهای من ، ---- .-- .5 . ماه بر فراز رود مقدس

روحی: آقای غریبی عزیز از اینکه حاضر به همکاری با من و مخاطبین این وبلاگ شدید، بسیار سپاسگزارم. از آنجا که شما هنرمندی هستید که در خارج از کشور بسر می‌برد و همین امر دلیلی است بر اینکه هموطنان ما در ایران با شما آشنایی نداشته باشند، مایلم قبل از هر چیز یک معرفی خیلی کوتاهی از خود بکنید. الف: اینکه چند سال دارید و مقیم کدام کشورید؟ب: چند سال است که با هنر به طور حرفه ای سر وکار دارید؟ج: به غیر از نقاشی آیا با هنر دیگری آشنایی دارید؟ د: و بالاخره اینکه آخرین نمایشگاه شما در چه سالی و کجا بوده است؟

غریبی: با تشکر،متولد سال
1332 میباشم، بیست و دو سال است که مقیم کشور هلند هستم، در سال
1992
میلادی تحصیلاتم را در آکادمی هنرهای زیبای شهر خرونینگن در هلند با رتبه ممتاز در رشته نقاشی و گرافیک به پایان رساندم و از همان زمان بطور حرفه ای به کار هنری مشغولم. به غیر از نقاشی مدتها نیز به نوعی از کار گرافیک که در ایران فکر میکنم به آن "چاپ باسمه ای"میگویند مشغول بودم، به غیر از آن کمابیش کار مجسمه سازی هم انجام میدهم (مجسمه های برنزی) و نوعی هم از کار کلاژ که روی تخته های قدیمی انجام میدهم؛ همرا با شیشه، رنگ، کاغذ، فلز و وسایل قدیمی.
در سال معمولا بین
4 تا 6 نمایشگاه در هلند و یا کشورهای دیگر دارم که آخرین آن در خارج از هلند در چین بوده و نیز در هلند نمایشگاهی انفرادی در موزه ی شهر زوترمیر با حدود
60
تابلوی رنگ و روغن و تعدادی مجسمه و کارهای کلاژ؛



روحی: واقعیت این است که تصاویری که شما برای «وبلاگ» فرستاده‌اید، با توجه به عناوینشان از جنبه نوستالوژیک زیادی برخوردارند. به عنوان مثال «ماه» و «سرو» و یا «لاله»، تاریخی دیرینه در ادبیات عرفانی ـ کلاسیک ایرانی دارند. آیا می‌شود این تمایل و کشش شما را برخاسته از مهاجرت شما تعبیر کرد!؟

غریبی:حتما، حتما همینطور است این کاملا روشن است که یک نوع حس ملی ـ فرهنگی در طول اقامت و مهاجرت در یک کشور دیگر در شخص پدید می آید و این میتواند دلایل مختلفی داشته باشد ، به یاد می‌آورم در یکی از نمایشگاه هایم گفته بودم : وقتی که در آتلیه‌ام در میان تابلوهایم مینشینم میخواهم احساس کنم که در وطنم نشسته ام. البته این یک بخش قضیه است ، بخش دیگرش این است که من سالهاست که در مورد اساطیر ایران و بین النهرین مطالعه میکنم، و طبیعتا همین امر، در کارم بدون تأثیر نیست؛ و بعد هم در عرصه‌ی کار متوجه شدم که این فرمها و ترکیبها سرشار از امکاناتی‌اند که هنوز می‌توانند به بسیاری از مسایل هنری این زمان پاسخ دهند؛ خصوصا وقتی بتوانیم در کنار آنها از امکاناتی که هنر مینیاتور ایرانی هم در اختیارمان میگذارد استفاده کنیم و حالا فرض کنید به اینها سمبلها و شکلهایی فرضا برآمده از فرشهای عشایری و قشقائی راهم اضافه کنیم؛ که خود این‌ها از دل زمانی پیش از تاریخ تا عصر ما در هنر این مرزو بوم ادامه پیدا کرده است. خوب تمامی این مجموعه امکاناتی هستند که می‌شود بعد از آشنائی با هنر اروپا و پیوند با آنها به تول
ید هنری پرداخت.


روحی : حقیقت بگویم، وقتی تصاویر تابلوهایتان را برایم فرستادید، با وجودی که هرگز آنها را پیش از این ندیده بودم، اما دائماً با احساس خوشایندی، تصوری نزدیک به یقین داشتم که آنها را قبلاً دیده‌ام! و همین حسِ آشنایی ـ که در عینِ حال برایم تازگی هم داشت ـ باعث شگفتی و لذتم می‌شد که خود این حس، باز علاقه‌مندم می‌کرد که بیشتر و بیشتر آنها را ببینم. اکنون با توضیحاتی که شما دادید، متوجه بنیان تاریخی ـ اسطوره‌ای لذت‌هایم میشوم. یا شاید بهتر باشد که بگوییم، متوجه حضور ریشه‌هایی تاریخی ـ اسطوره‌ای ئی می‌شوم که در تابلوهای شما در فضا و تفسیری جدید رؤیت پذیر شده اند!

غریبی:میدانی من برای انتخاب رنگهایم هیچوقت جستجو نکرده ام واین رنگها- که بقول استادهایم- رنگهای شرقی هستند به طور اتفاقی و ناخودآگاه روی بوم من ظاهر میشوند انگار یکجائی در ذهن من وجود داشته اند خوب دلیلش ساده است من سالها با این رنگها زندگی کرده ام از رنگهای گرم کویر تا فیروزه‌ای‌های مساجد؛ از لاجوردی دریای جنوب تا سبزهای مختلف شمال؛ حضور آن سروها و لاله‌ها وپرنده‌ها هم که به آن اشاره کردید از همین نوع است. ما سالها روی فرش نشسته‌ایم و هر کدام از ما ده‌ها نوع پرنده را روی فرشهای خانه‌مان دیده‌ایم یا روی دیوار مساجد و یا ...، اینها برایمان آشنا هستند بنابراین وقتی آنها را در تابلوهای من میبینی یکجور پیوند میخوری با گذشته‌های خودت و میبینی که ب
رایت آشنا هستند.
روحی : اما یک اتفاق جالب دیگری هم که به نظر می‌رسد حداقل در یکی از تابلوهای شما افتاده، این است که شما از یکسو با اتکاء به گنجینه‌های تاریخیِ ذهن مخاطب ایرانیِ خودتان و و از سویی دیگر با توجه به دانسته‌های معاصر او، ، دست به کار ترکیبی بسیار جذابی زده‌اید و تابلوی «پرنده ایرانی و لاله‌های هلندی» را خلق می‌کنید! گمان میکنم همه می‌دانیم که گل‌های هلند، از معروفیت خاصی برخوردارند، و همانگونه که در بالا گفتم شما به یاری ذهنِ تاریخی مخاطب خودتان دو گونه بازی ذهنی با «لاله‌»ها کرده‌اید (: گل لاله در مقام یکی از نمادهای جهان ادبیات عرفانی ـ کلاسیک ایرانی؛ و نیز گل لاله در مقام یکی از انواع معروف گل‌های هلندی؛) مضاف بر اینکه «پرنده ایرانی» را هم به آن می‌افزایید! آیا خلق این موقعیت ترکیبی آگاهانه و تعمدی بوده است!؟ لطفاً کمی توضیح بدهید.

غریبی :من معمولا برای تابلوهایم طرحی از پیش ساخته در ذهنم و یا روی کاغذ ندارم، معمولا رنگهائی را بی اختیار برمیگزینم و سطح تابلو را میپوشانم –من هیچوقت نمیتوانم روی بوم سفید نقاشی کنم- بعد این کار را با رنگای مختلف و در لایه های مختلف انجام میدهم بعد به فرمهای متعددی روی بوم میرسم بعضی را انتخاب میکنم و بعضی را حذف و انقدر این کار را انجام میدهم تا به تعادلی در کارم برسم، حتی خیلی وقتها بوم نقاشی خودم را در اختیار بچه ها میگذارم تا هر چه میخواهند روی آن نقاشی کنند و یا روی آن رنگ بپاشند و بعد از آنها به عنوان زیرساز کارم استفاده میکنم، اما همانطور که گفتم این فرمها و رنگها حتما جائی در ناخودآگاه من وجود داشته اند که حالا روی بوم میآیند.

روحی : در تابلوی «پولدر و رویاهای من»، شما دست به کار ترکیبیِ دیگر منتها از نوع دیگری می‌زنید. قبل از هر چیز بگوئید «پولدر» یعنی چه!؟ آیا نام محل و مکانی است!؟ اما کار ترکیبی شما در این تابلو برمی‌گردد به ساختار فضایی؛ به نظر می‌رسد شما قصد داشته‌اید تفکیک بین جهان واقعیت و جهان رویا را از طریق اتکاء به امکانات پرسپکتیوی، به سرانجام برسانید. آی
ا این تأویل من از نظر شما درست است!؟ در هر صورت آیا امکان دارد کمی در خصوص مفهوم و جایگاه «فضا» از نظر خودتان صحبت کنید.
غریبی : پولدر تام زمینهای سرسبزی است در هلند که از سطح دریا پائینتر هستند جاهای زیبائی هستند ، امادر موردقسمت دوم سوال، باید اذعان کنم که من از امروز که این سوال شما را خواندم از یک زاویه ی دیگر نیز به کارم نگاه میکنم و آن زاویه دید "روحی" میباشد. یکبار استادم پرفسور یوهان یونگ یکی از نمایشگاه های مرا افتتاح کرد و در آن نمایشگاه نیمساعتی را به توضیح در مورد کارهای من پرداخت ،غروب آنروز به او زنگ زدم و به او گفتم: یوهان من تا امروز هیچوقت به کارهای خودم اینگونه نگاه نکرده بودم حالا من از چشمهای تو هم به تابلوهایم نگاه میکنم، تازه امروز متوجه شدم که پس از اینکه قلمم را زمین گذاشتم و با خودم گفتم این کار تمام شدوظیفه ی من به عنوان یک نقاش تمام شده است و از آن لحظه ای که تو شروع به نگاه کردن به تابلوی من کرده ای وظیفه ی تو به مثابه یک نقاش شروع شده است و به همین خاطر من امروز تابلوی دیگری هم روبرویم دارم تابلوئی که تو آنرا ادامه داده ای.
باری من سالها با این موضوع درگیر بوده‌ام که بتوانم این دو شیوه‌ی نقاشی –نقاشی آبستره و نقاشی فیگوراتیف- را بدون آنکه به هم لطمه‌ای بزنند در کنار هم کار کنم، اما وقتی مشغول کشیدن این سری کار شدم _ که متاسفانه نتوانستم این پروؤه را تا انتها کار کنم_ مسایل دیگری هم مطرح شد ترکیب فیگور و تجرید ترکیب واقعیت و رویا و حتی ترکیب دو بوم در کنار هم که باید به تمام اینها پاسخ داده میشد؛ به نظر خودم تجربه‌ی جالبی بود در کشف فضاهای جدید ولی تا چقدر موفق نمیدانم!


روحی: آقای غریبی عزیز، در پایان، برای آشنایی بیشتر با نقاشی‌‌ شما خوشحال می‌شویم از زبان خودتان معرفی کوتاهی داشته باشیم.

غریبی: در آغاز مشغولِ کار رئالیستی بودم. یکی دو سال اول را منظره میکشیدم و تحت تاثیر مکتب دن هاخ ( استفاده از رنگهای تیره و قهوه ای، کارهای اولیه ی ونگوگ نیز تحت تاثیر این مکتب بوده است) بودم یکبار تعدادی منظره‌ی رنگ و روغن کشیده بودم و طبق روال معمول با استاد راهنمایم در مورد آنها صحبت میکردم ، استادم به من گفت : که تو داری منظره های هلندی میکشی اما با رنگهای ایرانی. این در ذهن من ماند تا اینکه یکبار دیگر که در مدرسه مشغول یک کار گرافیک بودم، باز هم استاد دیگری به من گفت : تو خیلی ایرانی کار میکنی؛ نمیدانستم چرا و وقتی از او توضیح
خواستم به من گفت که: کاری که انجام داده ای بدون پرسپکتیو است مدتها در این مورد فکر کردم و سپس به این نتیجه رسیدم که میتوانم از این دو موضوع استفاده کنم و کارهای دیگری ارائه دهم. برای پروژه پایان نامه ام تعدادی کار کشیدم –طبیعت بیجان- که سعی کرده بودم این دو موضوع را در آن رعایت کنم و نهایتا هم توانستم با همین کارها با درجه ممتاز مدرک خودم را بگیرم در واقع انتخاب این شیوه و روش از اینجا آغاز شد و خوب بعد از آن کار و کار و جستجو .
اما خوب این پوشش و ظاهر کار بود، میدانید که هنرمندان بسیاری با استفاده هنر شرق و ایران به ساختن آثار هنری پرداخته اند که مشخصترین نمونه آن "ماتیس" میباشد که تحت تاثیر مینیاتورهای ایرانی به حذف پرسپکتیو در کارهای خودش میپردازد و به دنیاهای جدیدی در عالم هنر و نقاشی میرسد، اما من فکر میکنم آنها صرفاً به ظاهرِ کارهای ایرانی نگاه کرده‌اند. یعنی نتوانسته‌اند از طریق محتوا و بعد های فلسفی و عرفانی، به حذف پرسپکتیو برسند ، و فکر میکنم در حال حاضر این تلفیق میان کارهای ایرانی و هنر اروپا با مهاجرت هنرمندان ایرانی به اروپا وارد مرحله‌ی جدیدی شده است یعنی که حالا این هنرمندان ایرانی هستند که با شناخت عمیق از مکاتب هنر ایرانی ودر ضمن هنر اروپائی دست به تحول جدیدی در این رابطه زده اند.
و اما اینکه در نقاشی و یا از طریق نقاشی چه میجویم، همانطور که در یکی از سوالات شما هم در این زمینه اشاره ای کردم من سالهاست که در مورد اساطیر ایران- نه به عنوان یک محقق اما در حد یک آدم علاقه مند- کار کرده ام و میکنم شناخت من از این دنیای زیبا و مقدس و روحانی ( البته مقدس و روحانی در فرهنگ اساطیری متفاوت است از آن مفهومی که ما در حال حاضر از این دو لغت داریم ظاهرا این دو لغت از مفهوم اولیه خود تهی شده اند) اینکه تمام اجسام و اشیا را دارای جان میدانند و اینکه از دید این اساطیر، بسیاری از اشیا و اجسام و موجودات مقدس هستند (مانند رودها، بسیاری از انواع درختها و میوه ها، بسیاری از کوه ها و همچنین بسیاری ازحیوانات ) مرا به این فکر واداشت که سعی کنم در کارهایم این تقدس را بازتاب دهم برای این منظور به سراغ طرح های سنتی و نقشهای فرشهای قشقائی که یکی از بزرگترین گنجینه های ما در هنرهای تجسمی است رفتم شاید بیش از ده سال با آنها مشغول بودم و البته در این میان گاه ایده ها و طرحهای دیگری هم بودند که هر از گاهی با آنها مشغول بودم از اواخر سال
2000 تصمیم داشتم که کم کم خود را از دست این سمبلها و فرمها آزاد کنم اما موفق نمیشدم یکجورهائی با من عجین شده بودند سال
2002
حادثه ای برای من اتفاق افتاد و باعث شد که یکسالی کار نقاشی نکنم، پس از شروع به کار مجدد توانستم آنها را به کناری بگذارم، میخواستم حالا تنها با شکلهای تجریدی و انتزاعی به این تقدس در کارهایم برسم و در حال حاظر بعد از هشت سالی کار در این زمینه دیگر خود را دربند هیچ چیزی نمیدانم منتظر میمانم تا ببینم چه بر روی بومم ظاهر میشود. میروم تا ببینم رنگها و نقشها مرا با خود به کجا میبرند محدودیتی برای خودم قائل نیستم کارهایم ترکیبی است تمام آنچه تا حالا تجربه کرده ام و این خود تجربه ی جدیدی است.

روحی: خسته نباشید. ممنون از همکاری شما در انجام این مصاحبه؛

غریبی: تشکر. من هم سپاسگزارم.

۱۳۸۹ فروردین ۲۵, چهارشنبه

«هرمان هسه در ستایش از سالخوردگی» زهره روحی


در ستایش سالخوردگی، نوشته هرمان هسه، مترجم پریسا رضایی، انتشارات مروارید، چاپ اول،1388

آیا این از اقبال انسان‌هاست یا شوربختی‌شان که پیش از واقعة پیری و دوران سالخوردگیِ خویش، قادر به درکِ نفس حقیقی آن نیستند!؟ مسلماً پاسخ‌های فراوانی برای این پرسش هست. پاسخ‌هایی برخاسته از نحوة زندگی، تجربیات، شرایط زندگی و بسیار وجوه اثر گذار دیگر؛ اما پاسخ هرچه باشد، تمامی انسانها، مشروط به برخورداری از عمر طبیعی ، با این واقعه مواجه خواهند شد.
بنابراین پیری و دوران سالخوردگی چیزی است که با آن «مواجه» می‌شویم. به بیانی درست‌تر شاید بتوان گفت «کشف»‌اش می‌کنیم. اما اینکه آنرا چگونه درک و کشف کنیم، احتمالا بیشتر از اینکه به وضعیت جسمانی‌مان مرتبط باشد، در ار
تباط با نگرشِ ‌ما به «زندگی» است. اما باید به یاد داشته باشیم که زندگی چیزی موهوم و کلی نیست. به این معنا که بر خلاف بسیاری که گمان می‌کنند هرچه مبهم‌تر درباره زندگی صحبت کنند، ارزش بیشتری به آن داده‌اند، به آسانی می‌شود درباره‌اش گفت‌وگو کرد.
چرا که خانه و جایگاه «زندگی» در نگاه ما به جهان است: در ذره، ذرة نگاه ماهیت‌بخشِ ما به مسائل ریز و درشتِ موقعیت‌هایمان حضور دارد. به بیانی ساده، هر گونه که خود و موقعیت‌مان را تفسیر کنیم، همان می‌شود تصویر زندگی ما؛ و بر
اساس همین باورست که می‌توان سرنوشت خود را دست خویش رقم زد.

اما از سویی دیگر، مسئله‌ای که نمی‌باید از نظر دور داشت، این نکتة مهم است که نحوة درکِ «پیری» و سالخوردگی، همچون تمامیِ مقولات اجتماعی، به هیچ وجه نمی‌تواند جدا از وضعیت اجتماعیِ آن باشد. به بیانی، نگاه به سالخوردگی را می‌باید در شرایط اجتماعی، فرهنگی و تاریخیِ خاص آن فهمید: لحاظ داشتن شناسنامه‌ایِ زمینة مکانی و زمانیِ آن؛
با این وجود علارغم تأیید نگرش بالا، گمان
نمی‌کنم بتوان منکر نگاه فردی و خلاقانة انسان ها به زندگی خویش شد. نگاهی که قادر است خود را فراتر از وضعیت تحمیلی ـ اجتماعیِ خویش ببیند تا بدین ترتیب امکان رهایی از ارزش‌گذاری‌های سرکوبگرانه و کلیشه‌ای جهانِ اطرافش را فراهم آورد.
بر اساس این نگاه: ما مقیم نگاه خود به زندگی هستیم. و از قضا در همین خانة نگرشی‌ست که با پیری و دوران سالخوردگیِ خویش ملاقات می‌کنیم: اینکه پیری و موقعیتِ خاص آنرا «بیماری» و «ناتوانی» بدانیم یا «پختگیِ شور حیات»؛ بهرحال، در پسِ هر تصوری که ما
به پیری و سالخوردگی داریم، آن تصور هرگز نمی‌تواند جدا از نحوه زندگی ما و باورهای ما رشد کرده باشد....
هرمان هسه در کتاب «در ستایش سالخوردگی»، مواجة خویش و کشف برخاسته از آنرا به طرزی شگفت بر ما آشکار می‌کند. شاید بتوان گفت که وی بیشتر از آنکه در ستایش سالخوردگی عمل کرده باشد، به ستایش زندگی پرداخته است. تا جایی که گویی، این خودِ زندگی با تمامی سرشاری‌اش ا‌ست که با زبان هسه سخن می‌گوید:
«به تازگی در باغ خود ایستاده، آتشی روشن کرده و آنرا با برگ و شاخه‌های خشک تغذیه کرده بودم. همان زمان، بانویی سالخورده که بی‌شک پیرامون هشتاد سال داشت از کنار پرچین تمشک وحشی می‌گذشت؛ او ایستاد و مرا نگریست. من سلام کر
دم، او خنده‌ای کرد و گفت: "آتش درست کردنتان کار بجایی بوده است. در سن و سال ما آدمی باید کم کم با جهنم دمخور شود." به این ترتیب، بذر گفتگویی کاشته شد که در آن ما از انواع و اقسام رنج‌ها و محرومیت‌ها شکوه سردادیم، اما پیوسته لحن طنزآلودمان را حفظ کردیم. و در پایان صحبت‌هایمان معترف شدیم که به رغم همة آنچه گفته‌ایم، چندان هم به شکل خوفباری سالخورده نیستیم و تا زمانی که در روستایمان سالخورده‌ترین فرد، یعنی آن بانوی صدساله در قید حیات است، چندان هم نمی‌شود ما را سالخوردگانی درست و حسابی به حساب آورد.
هنگامی که افراد کاملاً جوان با برتری‌شان در قوا و بی‌خبری‌شان پشت سر ما می‌خندند و راه رفتن دشوارمان، موهای سپیدمان و گردن‌های چروکیده‌مان را مسخره می‌یابند، ما به یاد می‌آوریم که چگونه زمانی با در اختیار داشتن همین نیرو و بی‌خبری، پوزخند زده‌ایم؛ به این ترتیب، خود را مغلوب و ناتوان حس نمی‌کنیم، بلکه از آن شاد می‌گردیم که از این مرحله از زندگی گذر کرده و اندکی عاقل‌تر و صبورتر شده‌ایم.» ص 145.




۱۳۸۹ فروردین ۱۸, چهارشنبه

جهان در غیاب آرمان شهرها


در عصر حاضر با جهانی شدنِ بازار، تولید و مصرف و نیز وجود شبکه های ارتباطیِ جهانی سازی از یک‌سو، و کالایی شدنِ تمامی‌ِ حیطه‌های زندگیِ روزمره، از جمله قلمروهای فکری، فرهنگی، سیاسی، مذهبی و اطلاعاتی از سوی دیگر، ظاهراً «انسان زیرزمینیِ» داستایوفسکی، از این امکان برخوردار است تا به کمک کامپیوتر خانگی‌اش، در عینِ بی‌اعتنایی به جامعه‌ای که به لحاظ فیزیکی ـ کالبدی در آن زندگی می‌کند، خود را از احساس حاشیه‌شدگی و طرد اجماعی برهاند. به بیانی دیگر، ظهور جامعة جهانیِ شبکه‌ای، به عنوان دست‌آوردِ مستقیم جهانی‌سازی، اکنون به گونه‌ای مجازی می‌تواند به یاری تکنولوژی پیشترفته، خلاء اجتماعیِ ناشی از گسستِ فرد و جامعه را پر کند...
«جهان در غیاب آرمان‌شهرها ، ص125»

جهان در غیاب آرمان‌شهرها........مهشید جعفری/ نگاه نو، سال ،1388، شماره 83،ص117
"نمی دانم آیا پژوهشی وجود دارد که نشان دهد زنان بیشتر برای آیندة انسان و انسان آینده نگرانند یا مردان، ولی در همین ماه گذشته چندین کتاب و مقاله خوانده‌ام که زنان نگارندة آنها بوده‌اند و در حوزه‌های گوناگون همگی دغدغة آینده را داشته‌اند. به نظر می‌رسد ، که پس از قرنها نسخه‌های مردانة بی‌حاصل، این‌بار زنان در پیِ یافتن راه حل‌اند. آنها بازگشت به سرشت اجتماعی‌ انسان و اصالت بخشیدن آگاهانه به عواطف انسانی و مسئولیت پذیری خصوصی و عمومی را تجویز می‌کنند. زهرة روحی نیز گرچه در مقدمة کتاب خود می‌نویسد که کتابش «نظریة جدیدی در بر ندارد، بلکه فقط در صدد است تا تنزل موقعیت فعلی انسان در قرن بیست و یکم را تذکر دهد»، ولی در نهایت توصیه می‌کند که برای خروج از این وضعیت، تلاشی لازم است که «شالودة آموزه‌هایش را بر سرشت اجتماعی انسان قرار دهد [...] وابستگی، نیاز، تعامل و مسئولیت نسبت به خود، دیگری و جهان اجتماعی را به مثابه وضعیت وجودیِ انسان ببیند و آن را در کنار استقلال و آزادیِ فردیِ عقلانیت مدرن قرار دهد.»
جهان در غیاب آرمان‌شهرها برای کسانی که دغدغه‌ای مشابه دارند، کتابی خواندنی و جذاب است."


تاریخ اندیشه در جهان در غیاب آرمان‌شهرها
نویسنده کتاب «جهان در غیاب آرمان‌شهرها» اثرش را تصاویری می‌داند که حین گردشی در اندیشه‌های جهان امروز برداشته شده‌اند، تصاویری که گویای وضعیت نابسامان بشر در جهان امروزند. به اعتقاد وی، نتایج مشاهده این تصاویر، بازگرداندن آرمان‌ها به دنیایمان نیست، بلکه هدف این کتاب، به تأمل واداشتن انسان‌هاست.زهره روحی، نویسنده این کتاب، در گفت‌وگو با ایبنا،‌ به اثری که پیش از این از وی منتشر شده است، اشاره کرد و گفت: سال 1384 کتابی با عنوان «لحظه‌گردی‌ها، بازشناسی و تأملاتی در فلسفه» از من منتشر شد که به فلسفه اگزیستانسیالیست می‌پرداخت. این اثر پس از بررسی افکار «نیچه» و کتاب «چنین گفت زرتشت» او، مقایسه‌ای تطبیقی میان افکار وی و «هایدگر» و «کیرکگارد» انجام می‌دهد، اما کتاب «در غیاب آرمان‌شهرها» اثری است که به دلیل پرداختن به تاریخ فلسفه علوم اجتماعی و همچنین تاریخ اندیشه، از بار جامعه‌شناسی برخوردار است.
وی هدفش از نگارش این اثر را این‌گونه توصیف کرد: دلیل پرداختن به آرمان‌شهر، وضعیت جهان کنونی و موقعیت نابسامان انسان امروز در آن است. انسان از لحاظ اقتصادی، سیاسی و اجتماعی با موقعیتی ناامن روبه‌روست، وضعیتی که حاصل گرایش‌های نئولیبرالیستی و خصوصی‌سازی‌های افراطی سرمایه‌دارانه است.
روحی افزود: این اثر پاسخ و راهکار ارایه نمی‌کند، بلکه به ایجاد پرسش می‌پردازد. برخلاف اعتقاد برخی از نخبگان فکری که دوران آرمان‌شهرها را پایان یافته می‌پندارند،‌ این اثر به تأثیرات این تفکر در جوامع امروزی و جهان در غیاب آرمان‌شهرها می‌پردازد. البته در این کتاب قصدی برای دفاع دوباره از شکل‌گیری آرمان‌شهرها و اعتقاد به آنها نداشته‌ام، زیرا ارایه نظری مخالف نظرات غالب و سعی در به کرسی نشاندن آنها، سبب استبداد و رنج و عذاب می‌شود. همان‌گونه که خصلت‌های توتالیتر برخی از ایدئولوژی‌ها که آرمان‌هایی را نیز در درون خودشان دارند، مایه رنج عده کثیری را فراهم می‌کند.
وی اثر خودش را این گونه توصیف کرد: این کتاب به تصاویری می‌ماند که حین گردشی در اندیشه‌های جهان امروز برداشته شده‌اند، تصاویری که گویای وضعیت نابسامان بشر در جهان امروز است. نتایج مشاهده این تصاویر بازگرداندن آرمان‌ها به دنیایمان نیست، زیرا برخی از این آرمان‌ها مشکل‌ساز نیز بوده‌اند. تنها قصد این اثر به تأمل واداشتن انسان‌هاست.
روحی افزود: این کتاب با سیری در آرمان‌ها و ایدئولوژی‌ها، شرایط بروز آنها را بررسی می‌کند. بسیاری از ایدئولوژی‌های آرمان‌گرایانه خواسته‌هایی مترقی نظیر «آزادی» و «فردیت» که در آن زمان سرکوب می‌شدند را طلب می‌کردند،. معتقدان به این ایدئولوژی‌ها نظیر «مدرنیسم» می‌کوشیدند قلمرو آزادی و دموکراسی را در اختیار افراد بیشتری بگذارند.
وی به توضیحات بیشتری درباره فردیت پرداخت و گفت: فردیت نیز نظیر سایر آرمان‌ها که در زمانه شکل‌گیریشان مترقی به شمار می‌آمدند،‌ بعدها توسط سایر آرمان‌ها سرکوب شدند و این دور ادامه یافت. دلیل سرکوب آرمانی نظیر فردیت نیز خصلت‌ها و گرایش‌های نئولیبرالیستی و وجهه بیمارگونه آن است که از زبان سیاست‌مدارانی نظیر «مارگارت تاچر» و «رینولد ریگان» شنیده می‌شود.
روحی بار دیگر تأکید کرد که کتابش قصد ارایه بینشی و نگرشی خاص نیست و گفت: این اثر قصد ایجاد پرسش دارد،‌ زیرا با پرسش به تأمل واداشته می‌شویم. همان‌گونه که «هایدگر» رستگاری را در پرسش می‌بیند، انسان پرسشگر به یقین به لحاظ اجتماعی و انسانی بهتر از دیگران قادر به شناخت و درک موقعیت فرهنگی و اجتماعی خویش است. وی با ایجاد پرسش و تأمل خواهد توانست خصلت‌های اجتماعی را در خود جای دهد و ارتباطی مناسب با دنیای پیرامونش و افراد آن برقرار کند.
کتاب «جهان در غیاب آرمان‌شهرها» با بهای 25000 ریال از سوی انتشارات جهان کتاب منتشر شده است.
۱۳۸۸/۰۹/۳۰
کلیه حقوق متعلق است به موسسه « میراث اهل قلم » . باز نشر مطالب با ذکر « کتاب نیوز » بلامانع است.