که در دستت به جز ساغر نباشد!
غنیمت دان و می خور در گلستان
که گل تا هفتة دیگر نباشد.
زمان خوشدلی دریاب ! دریاب!
که دایم در صدف گوهر نباشد.
ایا پر لعل کرده جام سمین
ببخشا بر کسی کهش زر نباشد!
شرابی بیخمارم بخش یارب!
که با او هیچ دردسر نباشد!
به نام ایزدا بتی سمین تنم هست
که در بتخانة آذر نباشد!
بیا ای شیخ و در میخانه، با ما
شرابی خور که در کوثر نباشد.
زمن بنیوش و دل در شاهدی بند
که حسنش بستة زیور نباشد.
بشوی اوراق اگر همدرس مایی
که علم عشق در دفتر نباشد
عجب راهی ست راه عشق، که آنجا
کسی سر بر کند کهش سر نباشد!
کسی گیرد خطا بر شعر حافظ
که هیچش لطف در جوهر نباشد.