نوشته
زهره روحی
«تولد
زیست سیاست، درسگفتارهای میشل فوکو....، ترجمه رضا نجفزاده»
مقدمه
درسگفتارهای میشل فوکو (فیلسوف
نامدار فرانسوی) در کلژ دو فرانس (1978ـ 1979) در حال حاضر به کتابی تحت عنوان «تولد زیست سیاست» تبدیل شده
است؛ مسئلة محوری این درسگفتارها بررسی
تاریخیِ حکمرانیِ عقلانی، بازار و جامعه است. خود وی در ترسیم چشمانداز آن سال
تحصیلی، درسگفتارها را مطالعة «اقتصاد سیاسی بهمنزلة قاعدة محدودیت درونیِ
خِرَدِ حکومتی»، معرفی میکند(ص 26). و همین تعریف کافی است تا بدانیم بحثهای
کتاب، جدا از «لیبرالیسم» و بررسی تاریخیِ آن نیست. لیبرالیسمی که هر چند در
«واژه» همواره دست به گریبان وضعیت دو پهلو و ابهامآمیز خویش است، اما فوکو با در
نظر گرفتن بسترهای تاریخیِ خاص، تا حد بسیار زیادی موفق به کسب مقصود از آن شده
است. در اینباره میگوید:
"سعی میکنم
«لیبرالیسم» را تحلیل کنم؛ منتها نه بهمنزلة نظریه یا ایدئولوژی، یا حتا بهمنزلة
روشی که «جامعه خودش را بازنمایی میکند»، بلکه بهمنزلة یک عمل و «روش انجام
امور»در جهت رسیدن به اهدافی معین و با تنظیم خودش از طریق بازاندیشیِ مستمر. پس،
لیبرالیسم را باید بهمنزلة اصول و روش عقلانیشدنِ عمل حکمرانی تحلیل کرد"؛(426).
از سوی دیگر فوکو در این درسگفتارها، مطالعة تحقیقیِ
ویژهای دربارة «نئولیبرالیسم» انجام داده و شرایط تاریخی ـ تکنیکیِ «اقتصاد
سیاسیِ نئولیبرالیسم» را باز نموده است. همان موضوع بسیار مهمی که در آن سالها
(دهة 70 و 80 قرن بیست) بهمنزلة پدیدهای کاملاً نو در تکنولوژی ساختارینِ
سرمایهداری، عرض اندام میکرد و به همین دلیل توجه متفکران بزرگی را در شناختِ انتقادیِِ
آن برانگیخته بود.
و اما نکتة آخر، شخصیتی که در این
درسگفتارها، با شگفتی با آن مواجه میشویم، فوکو در مقام «استاد» است: باسواد، باهوش،
علاقهمند و با انگیزه؛ و همچنین متمرکز و کوشا در کار خویش؛ که مطمئناً از کشف
این چهرة فوکو، جدا از کسب فیضِ درسگفتارها، لذت فراوانی خواهیم برد. بنابراین،
هم به دلیل ارزش خود کتاب، و هم به دلیل جنبش «وال استریت» که این روزها، علیه
سیاستهای نئولیبرالیستی در 82 شهر (نیویورک، لندن، پاریس، فرانکفورت و...) در
جریان است، تلاش خواهم کرد تا بدون هر گونه اظهار نظری، فقط در خدمت انتقال آموزههای
با ارزشی باشم که این استاد بزرگ از نئولیبرالیسم ارائه داده است.
*************
"فردی وجود دارد
که دربارة «حکومت مقتصد» صحبت کرده است. متأسفانه نتوانستم در یادداشتهایم اسم او
را پیدا کنم، اما مطمئنم که به پایان قرن هجده تعلق دارد.... طی این مرحله از
حکومت مقتصد که در قرن هجدهم شروع شد... شاهد توسعة عمیق و وسیع کردار حکومتی
هستیم. این کردار حکومتی همراه است با آثار منفی، مقاومتها و شورشهایی که میدانیم
دقیقاً علیه دخالتهای تجاوزگرانة حکومت مدعیِ مقتصد بودن، سامان یافته است" (ص
48).
با این گفته درمییابیم که از نظر فوکو، قرن هجده، هم
نقطة آغاز حکومتِ مقتصد و مداخلهگر بود و هم عصر شورش و مقاومت علیه داعیة
اقتصادی و مداخلهگرایانة اقتدار سیاسیِ آن؛ و مسلماً زمانی که حکومت، اقتدار
سیاسیِ خود را در قلمرو اقتصاد به کار میگیرد (و یا به بیانی آنرا در آنجا منتشر
میکند)، این بدین معنیست که حکومت در «بازار»، رویة جدیدی در پیش گرفته است؛ اما
قبل از آن چه؟ به بیانی، بازارها قبل از این رویة قرن هجدهمی، چگونه مدیریت میشدند؟
طبق نظر فوکو، رویهای که در قرون شانزده و هفده میلادی و قرون وسطا دنبال میشد،
مبتنی بر «عدالت» بود. چنانچه میگوید:
"بازار، به معنای
بسیار عام آن در قرون وسطا و قرن شانزده و هفده، در یک کلمه اساساً محل عدالت بود.
.... البته در وهلة اول بازار مملو از تنظیمات فوقالعاده فراوان و سفت و سخت بود:
بازار با توجه به کالاهای وارد شده تنظیم میشد، و نوع تولید و ریشة آنها، مالیاتها،
قواعد فروش و البته قیمتها همه تثبیت شده بود. بنابراین بازار، جایگاهی مملو از
قواعد بود. همچنین بازار به این معنی محل عدالت بود که قیمت فروشِ تثبیتشده در [آن]
هم از دید نظریهپردازان و هم در عمل عادلانه تصور میشد، یا درهرحال میبایست
قیمتی عادلانه میبود. با کار انجام شده، با نیازهای بازرگانان و البته با نیازها
و امکانهای مصرفکنندگان رابطهای معین داشت؛ تا جایی که بازار میبایست محل
ممتاز عدالت توزیعی میبود. ... حداقل در مورد بعضی محصولات اساسی، اگرنه همة
آنها، از جمله محصولات غذایی، قواعد بازار در جهت تضمین عدالت توزیعی عمل میکرد.
به این ترتیب حداقل برخی از فقرا مانند پولدارترها، میتوانستند خرید کنند"(ص51 ـ
52).
چنانچه میبینیم، از نظر فوکو، آنچه ضامن نگهداری و
اجرای «عدالت» در بازار قرون وسطایی و شانزده و هفده میشد، فرامین و قواعد عملیِ
آن بود. به طوری که به نظر میرسید بازار«جایگاهی مملو از قواعد» بوده است. اما
این جایگاه در قرن هجده که از قضا به نام قرن حکومتِ مقتصد نیز رقم خورده است، از
دست میرود. زیرا قرنی است که در اواسط آن، تلاش میشود تا با بیرون راندن قوانین
و فرامین مسلط در بازار، به نوعی آنرا را «آزاد» سازند. آزاد از قوانینی که از نظر
اقتصاددانان حامی این آزادسازی، به نوعی دست و پای بازار را بسته است. از اینرو
همانگونه که دیده میشود، این تصور که برای بازار «طبیعت»ی، در نظر گرفته شود، در
همین زمان شکل گرفته است. و فوکو در بارة این تصور در آن ایام میگوید:
"در
اواسط قرن هجده، بازار دیگر محل قانونداری به نظر نمیرسید یا نمیبایست چنین میبود.
از یک طرف، بازار تابع «طبیعت» یا به عبارتی تابع سازوکارهای خودجوش به نظر میرسید
و باید چنین میبود. حتا اگر دستیابی به این سازوکارهای پیچیده امکانپذیر نباشد،
خودجوشیِ آنها چنان است که تلاش برای تعدیل آنها فقط به تضعیف یا نابودیشان منجر
خواهد شد.... اهمیت نظریة اقتصادی ـ مقصودم نظریهای است که در گفتمان و ذهن اقتصاددانان ساخته
شده ـ یعنی اهمیت نظریة رابطة قیمت ـ ارزش، دقیقاً ناشی از این واقعیت است که
نظریة اقتصادی را قادر میسازد چیزی را برگزیند که بنیادین خواهد شد: این که بازار
باید طوری باشد که چیزی مثل یک حقیقت را آشکار کند (ص 52 ـ 53).
بنابراین اکنون (در قرن هجده) از طریق تحول شگرفی که
(به دلیل تغییر در قوای نیروهای اجتماعی) در سیاستهای حکومتی رخ داده است، دیگر بازار،
نه محل عدالت و قانونهای ضامنِ اجراییِ آن، بلکه محل جریان «طبیعیِ» خود است.
جریانی که ظاهراً تأمل در نفسِ خودجوش آن که به واسطة رابطة «ارزش و قیمت» ظاهر میشود،
به خودیِ خود از «حقیقت»ی پرده بر میدارد که توسط اقتصاددانان حامی آزادیِ بازار،
رمز گشایی و در پرتو خِرَدِ حکومتی جدید اعمال
میشود: مبادله بر اساس دو عنصر «ثروت» و «فایده»؛ عناصری که ظاهراً به محض آنکه
حکومت خود را به نگرش «فایدهگرایانه» مجهز کرد، دیده شدند. چنانکه از آن پس "در تمام
فرایند کنش حکومت و در مورد هر یک از نهادهای قدیمی یا جدید، این پرسش مطرح است:
آیا سودمندند؟ برای چه سودمندند؟ سودمندی آنها کی تمام میشود؟ کی زیانآور میشوند؟" (ص64).
بهرحال خِرَد حکومتی با کمک کارویژهای که فایدهباوری و یا سودمندی در مبادلات
بازار میبیند، «ثروت» ـ یا بهتر بگوییم «ثروت طبیعی» که بر نفع متقابل مبتنیست
(ص89) ـ ، را رسماً به عنوان یکی از عناصرِ حقیقی و ضروری امر مبادله میشناسد.
فوکو آنرا چنین فرموله کرده است: "مبادله
برای ثروت و فایده برای مراجع عمومی: خرد حکومتی به این صورت، اصل بنیادینِ خود ـ
محدودسازیاش را مفصل بندی میکند. مبادله در یکسو و فایده در سوی دیگر"(ص 69).
و بدین ترتیب، حکومت دیگر چیزی
نیست که بتواند بر «اتباع» و «اشیای دیگر»، اعمال شود. و اتفاقاً در همین لحظه است
که به نظر فوکو پرسشی شکل میگیرد که میتواند «پرسش بنیادین لیبرالیسم» نام گیرد.
او میپرسد:
"در جامعهای که ارزش حقیقی چیزها را مبادله تعیین میکند،
ارزشِ فایدهمندیِ «حکومت» و تمام کنشهایش چیست؟ به باور من، این پرسش چکیدة پرسشهای
بنیادینی است که لیبرالیسم را به وجود آورده است"(ص72).
پس میتوان
گفت، با آزادی بازار و رخصت دادن به آشکاری وضع به اصطلاح طبیعی آن که به ثروتمندی
متقابل متکیست، اکنون به حکومتی نیاز است که بتواند پاسدار این نظم خودانگیخته و
طبیعی موجود در مبادلات باشد. فوکو به خوبی از این امر آگاه است که ماهیت این آزادیِ
لیبرال ـ چه در اندیشة فیزیوکراتها و یا آدام اسمیت و یا حتا کانت ـ ریشه در
«طبیعت» دارد (و نه فیالمثل «حقوقی» که در ذهنیت ما وجود دارد). اما با این وجود
به دلیل کردار آزادی که تبدیل به منبع و منشأ روابط و معاملات در بازار میشود،
این پدیدة جدید را تحت عنوان «لیبرالیسم» شناسایی میکند (صص 92 ـ 93).
از اینرو، بر اساس این پدیدة لیبرالیستی، توقعی که از
حکومت، بهمنزلة «فایدة حکومت» میرود این است که:
"سیاست خود را با
دانشی دقیق، مستمر، شفاف و متمایز دربارة آنچه در جامعه، بازار و چرخههای اقتصادی
رخ میدهد، مسلح سازد. بنابراین محدودیت قدرتِ آن نه از گذر احترام به آزادیِ
افراد، بلکه صرفاً با گواهی تحلیل اقتصادیای که محترم میشمارد، تأمین میشود"(همانجا).
و از نظر فوکو یکی از کارویژههای این سیاستگذاری و
یا به بیانی حفاظت از سازوکار به اصطلاح «طبیعی» بازارها، به «ثروتمندی دست جمعیِ
اروپا» منتهی میشود. زیرا در قبال بازاری که بینیاز از دخالتِ حکومت و بر اساس
ذات طبیعی و یا نظم خودانگیختة خویش، میتواند به ثروت و فایده دست یابد، وظیفة
حکومت، میتواند و یا بهتر است بگوییم میباید این باشد که در صدد گسترش حد و حدود
بازارها باشد. اکنون هر دولت اروپایی در این اندیشه است تا قلمرو بازارهای خود را
افزایش دهد و پهنة مرزهای آنرا دورتر از دیگری ترسیم کند. اما از آنجا که لازمة
چنین ثروتی صلح است و نه جنگ، پس سیاستهای حکومتی، ناگزیر است تا پیشرفت اقتصادیِ
نامحدود را شامل حال دولت و حکومت همسایه نیز بداند. و بدین ترتیب به ثروتمندی
دست جمعی اروپا بیندیشد. فوکو میگوید:
"ممکن است این
نخستین بار باشد که اروپا بهمنزلة واحد یا سوژهای اقتصادی در جهان ظاهر میشود.
به عبارتی، این چنین برای نخستین بار اروپا تصور میکند که جهان میتواند قلمرو
اقتصادیاش باشد و به این سمت پیش میرود.... اما عرضه شدن این بازی اقتصادی در جهان
به روشنی مستلزم تفاوتِ اروپا و بقیة جهان از لحاظ نوع و شأن است. به عبارتی، از
یکسو اروپا و اروپاییان را داریم بهمنزلة بازیگر، و در سوی دیگر جهان را داریم
که سهمِ [این] بازی خواهد بود. بازی در اروپا انجام میشود، اما سهمِ بازی جهان
است. .... مسلماً این سازماندهی... آغاز استعمار نیست. استعمار سالیان طولانی
جریان داشته است. همچنین فکر نمیکنم که این آغاز امپریالیسم به معنای مدرن یا
معاصرِ آن باشد، چرا که شکلگیریِ این امپریالیسمِ جدید را احتمالاً در قرن نوزده
میبینیم. ... این آغاز نوع جدیدی از محاسبة جهانی در کردار حکومتی اروپا است"(صص 84
ـ 85).
اکنون که با خاستگاه زمانی و مطالباتی لیبرالیسم آشنا
شدیم، به قول فوکو "دو قرن را رد میکنیم"
تا بررسی امور را آن "طوری که الان
هستند در نظر بگیریم" (ص 114)؛ که از
نظر وی یک سوی آن به لیبرالیسم و برنامههای نئولیبرال آلمانی میرسد که ناگفته
نماند، تحت شرایط بحرانی به وجود آمدند و از اینرو با:
"جمهوری
وایمار، بحران 1929، توسعة نازیسم، نقد نازیسم، و نهایتاً تجدید ساختار پس از جنگ
پیوند دارد. در مقابل، شکل آمریکایی آن نئولیبرالیسمی است که با ارجاع به نیودل و
نقد سیاستهای روزولت تعریف میشود، و به خصوص بعد از جنگ در برابر مداخلهگرایی
فدرال و کمکها و سایر برنامههای دولتهای اغلب دموکرات ترومن، کندی، جانسون و
غیره توسعه و سازمان یافت. البته بین این شکلهای نئولیبرالیسم پیوندهایی وجود
دارد که من با چند برش دلبخواهی آنها را قلم گرفتهام" (ص
115).
تجدید ساختار جنگ و نقد نازیسم، ما را به اواخر دهة
40 در قرن گذشته میبرد و به طور دقیقتر به سال 1948. و فوکو به طور مشخص به
نتایج نشستی استناد میکند که به وسیلة شورای ملی مقاومت (CNR) در آوریل همان سال صورتبندی، و توسط لودویگ
ارهارد در 18 آوریل قرائت شده بود. فوکو معتقد است که ارهارد از بین پیشنهاد برای
برنامة تمام عیار کینزی و همچنین پیشنهادات آنارشیستی، راه میانهای در پیش گرفته
بود: بین آنارشی و دولت موریانهای (دولتی که به طور کامل اقتصاد را به کنترل خود
در میآورد). او (ارهارد) گفته بود:" باید
از آنارشی و دولت موریانهای اجتناب کنیم، زیرا فقط دولتی که آزادی و مسئولیت
شهروندان را تآمین میکند، میتواند به طور مشروع به نام مردم سخن بگوید"(ص
118). بنابراین میشود دید که تأمین آزادی شهروندان و مسئولیت نسبت به آنها، همان
چیزی است که در دورة نازیسم، دولت ناسیونال ـ سوسیالیست به طور صریح نقض کرده بود.
بهرحال اکنون، الف) «احترام به آزادی اقتصادی به منزلة شرط نمایندگی سیاسی دولت»؛
و نیز، ب) سویة متقابل این برنامه یعنی:
«نهاد آزادیِ اقتصادی بهمنزلة مبنای صورتبندی حاکمیت سیاسی»، چارچوب حکمرانی
دولت آلمان پس از جنگ را تعیین میکند. به
بیانی در آلمان معاصر، آنچه حاکمیت را به گفتة فوکو «تولید میکند»، اقتصاد و رشد
و توسعة آن است. و بدین سان «رشد اقتصادی»، محور آگاهیِ تاریخیِ آلمان میشود.
فوکو توصیف بسیار جالبی در این مورد دارد که عیناً نقل میکنیم. وی میگوید:
تاریخ به دولت آلمان نه گفته است، اما اکنون اقتصاد
به آن اجازة عرض اندام میدهد. رشد اقتصادی مستمر جای تاریخ معیوب را میگیرد....
آزادی اقتصادی به طور کلی از طریق رشد، رفاه، دولت و فراموش کردن تاریخ به وجود میآید"(ص
124).
بنابراین رشد اقتصادی و جامعة مرفه، چارچوب اصلی
سیاست زیست دولت آلمان را تنظیم میکند. و از قضا در همان ایام از سوی مکتب
اقتصادی فرایبورگ یا «اردولیبرالها» نیز (منظور لیبرالهایی است که پیرامون مجله Ordo
کار میکردند) سازوکار بازار و دولت مورد بررسی قرار گرفته بود. فوکو در مقایسهای
تطبیقی که بین لیبرالیستهای قرن هجده و اردولیبرالیستهای آلمان، انجام میدهد، میگوید:
"از آنجا که
معلوم شد که دولت نقایص ذاتی دارد،... اردولیبرالها به جای پذیرش بازار آزادِ
تعریف شده با دولت و تحت نظارت آن، میگویند باید فرمول را کاملاً معکوس کرد و
بازار آزاد را قاعدة سازمان بخش و تنظیمکنندة دولت دانست.... فکر میکنم نکتة مهم
و سرنوشتساز در نئولیبرالیسم اخیر را میتوان در اینجا جست. چرا که نباید خیال
کنیم نئولیبرالیسمِ امروز، چنانکه بارها گفتهاند، احیا یا تکرار اشکال قدیمی
اقتصاد لیبرال است... مسئله این است که آیا اقتصاد بازار میتواند در واقع قاعده،
شکل و مدلی باشد برای دولتی که به علت نقایصش، همه از چپ و راست، به دلیلی نسبت به
آن بدگمان اند..."(صص167 ـ 166).
از اینرو یکی از اقدامهای مهمی که نئولیبرالها انجام
دادند، تا به کلی «دولت» را به امری برآمده از «بازار» تقلیل دهند، تصحیح مفهوم
«رقابت» بود. آنها همچون منتقدین نظام سرمایهداری، به پنداشتِ «طبیعتگرایی بازار
و اقتصاد» تاختند، اما نه برای گرفتن استنتاجات ضد سرمایهدارانه، بلکه به عکس به
دلیل ناکارآمد دانستناش، آنرا کنار نهادند.
اکنون از نظر نئولیبرالها، آنچه که در بازار جریان دارد نوعی «بازی»ست که قواعد
خاص خود را دارد. و در نتیجه «رقابت در بازار» را نه از «طبیعت درونیِ بازار» بل
از «نحوة بازیِ» بازیگران اخذ میکنند. پس بازیای که در بازار صورت میگیرد،
همچون هر گونه بازیِ دیگری لازم است تا بر «نابرابری» استوار باشد. به بیانی "برای آنکه تنظیمها
اثرگذار باشند، باید شاغلان و بیکاران ...، کسانی که زیاد حقوق میگیرند و کسانی
که کم حقوق میگیرند وجود داشته باشند و همچنین قیمتها باید بالا و پایین رود"(ص202).
و این یعنی فاصله گرفتنِ هرچه بیشتر با سیاستهای
رفاهی و واگذاشتن بازار به حال رقابتی که واهمهای از نابرابریِ موقعیتهای بازیگران
و آثار ویرانگر آن ندارد. به گفتة فوکو اکنون "با نظام
قوانین، به مثابه مقررات بازی سروکار داریم"(ص
241). وی نقل قولی از هایک آورده است که عیناً نقل میکنیم:"مهمترین
کارویژة یک نظامِ قانونداری، حکمرانی بر نظم خودانگیختة حیات اقتصادی است. نظامِ
قانون باید مقرراتی را وضع و تقریر کند که سازوکار رقابتی تولید و توزیع بر اساس
آن عمل کند" (همانجا).
این گفتة هایک به این معناست که برای آنکه قانونِ این
بازی و نظمِ خودانگیختة آن قابل اجرا باشد، نیازمند بازیگرانی هستیم که هیچگونه
نسبتی حمایتی با جامعه نداشته باشند. و به عنوان «بازیگران مستقل» در میدانهای
بازی بازارها حاضر شوند. پس در چنین وضعیتی است که «حقوق اجتماعیِ افراد جامعه»
به «حقوقی خصوصی» متحول میشود، آن هم برای آنکه با آزاد شدن دولت از بار مسئولیت
جامعه و شهروندان، و به اصطلاح کوچک شدناش، قابلیت خدمتگزاری به بازیهای بازار
را پیدا کند. فوکو در برابر این موقعیت خصوصیسازی شدة انسانها در جامعه، «انسان
شرکتی و تولیدگر» را میبیند (ص207)، که در جامعهای به مثابه «بنگاه» زندگی میکند(ص
209). بنابراین قوانین اجتماعی در فضای جدید، همانگونه که دیدیم بر اساس هویت صوری
(که ساخته و پرداختة بازیهاست) شکل میگیرد آنهم با تمامی اختلافات و شکایاتی که
بین بازیگرانی که در موقعیتی نابرابر به سر میبرند، سر میگیرد و روز به روز هم
بر حجم آن افزوده میشود(صص 243 ـ 244).
همانگونه که میدانیم «بازی و
قواعد» نئولیبرالیسیتی، فقط مختص به آلمان نبوده است، چنانکه فوکو به این گفتمانِ
جدید حکمرانی در فرانسه توسط ژیسکاردستن و یا دولت آمریکا اشارههایی دارد.
بهرحال، او ضمن آنکه معتقد است نئولیبرالیسم در فرانسه، خود را "از طریق مخالفت با
جبهة ملی، خط مشیهای کینزی پس از جنگ و برنامه ریزی"، تعریف کرده است(ص
295). نقل قول مستقیمی هم از ژیسکار دستن در
فاصلهگیریاش از خطمشیهای برنامهای ـ سوسیالیستی آورده است. وی (ژیسکار دستن)
میگوید:"ویژگی تعیینکنندة اقتصاد بازار، وجود قواعد بازی است که
اتخاذ تصمیمهای نامتمرکز را امکانپذیر میسازد. این قواعد برای همه یکسان است"(ص 277). فوکو
توضیح میدهد که چگونه ژیسکار دستن تلاش کرد تا این بازی را البته به پیروی از
آمریکاییها به «بازی خاصی» تبدیل کند تا به ظاهر در جهت حمایت از فرد:
"هیچ
بازیگری با خطر از دست دادنِ همه چیز خود مواجه نباشد. ژیسکار دستن میگوید «بازیِ
خاص» اما بدون شک بهتر بود که میگفت «قاعدة خاص».....؛ [زیرا ایدة] مالیات منفی
را در سر داشت.... [که] عبارت است از سود اجتماعی برای اینکه از نظر اجتماعی مؤثر
باشد و از نظر اقتصادی اختلال ایجاد نکند... خیلی ساده، باید سود نقدی را جایگزین
اشکال فراگیر تأمین مالی و تمام سودهای کموبیش بخشی کنیم. ... در جامعه گروهی از
افراد وجود دارند که یا به طور قطعی (به دلیل سالخوردگی یا معلولیت)، یا به طور
موقتی (به دلیل از دست دادن شغل) از حد مطلوبِ مصرف برخوردار نیستند.... [از طریق
مالیات منفی] سطح معینی از مصرف فرد تضمین میشود، اما با انگیزة کافی یا به
عبارتی با سرخوردگی؛ چنانکه همیشه بخواهد کار کند و همیشه کار را به دریافت سود
ترجیح دهد" (صص278، 279،
280).
بنابراین از طریق یارانههای نقدیای که دولتِ
نئولیبرال برای برخی از افرادِ به اصطلاح کم درآمد تعیین میکند، این مالیات منفی
و یا یارانه، همانگونه که فوکو هم بدان اشارهای صریح دارد، عملا در جهت «سست و بیاعتبار»
کردنِ «آثار فقر» است (همانجا). اکنون فقر به عنوان امری «مطلق» شناخته میشود: "اگر خط
مشیِ سوسیالیستی را خط مشیای تلقی کنیم که میخواهد آثار فقر نسبیِ برخاسته از
فاصلة بین درآمدهای ثروتمندین گروهها و فقیرترین گروهها را تقلیل دهد، کاملا واضح
است که خط مشیِ مقرر شده با مالیات منفی، نقطة مقابل آن قرار دارد"(ص
281).
و این بدین معنی است که اهداف مبتنی
بر خط مشیِ سوسیالیستی در کشورهای رشد یافتة غربی به کلی کنار گذاشته میشوند. و
فیالمثل با حذف هدفی چون اشتغال کامل، آنچه که جایگزین آن میشود، ایجاد «جمعیت سیال
و شناور» به این سو و آن سو است که خصیصة ثابت «نیروی کار» شده است. باری، نکتة
بسیار جالبی در این بخش از بحث فوکو هست که گفتن آن خالی از لطف نیست (هرچند که از
نظر فوکو، این نکته برای مستمعین اروپایی ـ فرانسویِ حاضر در کلاساش بسیار بدیهی
است). او تفاوت عمدهای بین نئولیبرالیسم اروپایی و نئولیبرالیسم آمریکایی میبیند
که صرفاً به پیشینههای تاریخی آنها در خصوص «لیبرالیسم» مربوط میشود. شاید بهتر
باشد به دلیل اهمیت، عین کلام خود او را بیاوریم:
"لیبرالیسم آمریکایی، در زمان صورتبندیِ تاریخیاش، یعنی
خیلی قبلتر، از زمانِ قرن هجده، بر خلاف نمونة فرانسه برای تعدیلِ نوعی مصلحت
دولتِ از پیش موجود به عرصه نیامد، زیرا در آمریکا، مدعاهای لیبرال، و اساساً
مدعاهای اقتصادی، دقیقاً سرآغاز تاریخیای بودند برای استقلال این کشور. به
عبارتی، لیبرالیسم در آمریکا، طی دورة جنگ استقلال، نقشی تقریباً شبیه نقش
لیبرالیسم در آلمان 1948 را ایفا کرد.... دوم اینکه در آمریکا، طی این دو قرن،
لیبرالیسم همیشه در قلب تمام مباحث سیاسی قرار داشته است؛... میتوان گفت در
ایالات متحده، مسئلة لیبرالیسم عنصر مکرر تمام مباحث و انتخابهای سیاسی بوده است.
بگذارید بگویم در اروپای قرن نوزده، عنصر مکرر بحث سیاسی، یا وحدت ملت یا استقلال
ملت بوده، و یا حاکمیت قانون، اما در ایالات متحده، این عنصر مکرر [خود] لیبرالیسم
بوده است.... سومین نکته در مورد این بستر دائمی مباحثة لیبرال این است که نا ـ
لیبرالیسم، به ویژه از اواسط قرن بیستم، بهمنزلة امری اضافی و تهدید کننده ظاهر
شد؛ چرا که اهدافی را مطرح کرد که میتوان آنها را اجتماعیکننده تلقی کرد....
بنابراین نقد نالیبرالیسم میتوانست دو نقطة اتکا داشته باشد: در طیف راست،.... و
در طیف چپ....؛ به ظاهر ابهام نئولیبرالیسم آمریکایی در همین است..." (صص 295 ، 296).
بنابراین لیبرالیسم در تاریخ
آمریکا، و برای شهروند آمریکایی، از همان بدو امر، بهمنزلة ضرورت زندگی دیده و
فهمیده میشده است. به قول خود فوکو، نحوهای از "بودن و اندیشیدن"؛ مجموعة امکاناتی که
در دوره ای برای گروهی به موقعیتی «یوتوپیایی» دست یافته بود.
باری، فوکو در بحثی که از ماهیت
کار از نظر نئولیبرالهای آمریکایی ارائه میدهد، معتقد است که نئولیبرالهای
آمریکایی، خواستهاند موقعیت «کار»ی را به چالش بکشند که به باورشان بیتوجه به
«عامل کار» بوده است. به بیانی از نظر نگرش نئولیبرال آمریکایی، مارکس نه به عامل
کار، بلکه به «نیروی کار» توجه کرده است. وانگهی در نظرگاه جدید به باور
نئولیبرالیستها علم اقتصاد با تحلیل فرایندها سروکار ندارد، بلکه (بر اساس «بازی و
قاعدة آن») تحلیلاش را میباید، صَرفِ تحلیل «فعالیت انسانی» بهمنزلة «سرمایة
انسانی» در رسیدن به منابع کمیاب کند(صص 302 ـ 303). و بدین ترتیب سیاستهای خود
فریبانة نئولیبرالیستی همانگونه که دیده میشود، با پاک کردن صورت مسئلة بزرگی به
نام «شیوة تولید سرمایهداری» خود را، در موقعیت «خُردِ فردِ انسانی» جای میدهد.
موقعیتی کاملا انتزاعی که پیشتر از سوی قواعد بازیِ دولت دستساختاش، از هر
ارتباط ساختاری ـ تاریخی تهی گشته است. آنهم از طریق تبدیل آدمی به «سرمایة
انسانی»؛ و چه خوب و نیکو، فوکو این موجود دستپروردة نئولیبرالیسم را کالبد شکافی
میکند و اجزا «کار، سرمایه و درآمد» را از هیئت آن بیرون میکشد:
"«سرمایه» مجموعهای از تمام عوامل فیزیکی و روانی است که
فردی را قادر میسازد تا این یا آن مزد را کسب کند. ... «کار» نوعی درآمد، مزد و
به عبارتی مجموعهای از مزدهاست؛ به بیان آنها، نوعی جریان عواید است. این سقوط
کار در سرمایه و درآمد، مسلماً پیامدهای نسبتاً مهمی دارد. ... این سرمایه عملاً
از شخص مالک آن جداییناپذیر است... به عبارت دیگر، مهارت کارگر در واقع نوعی
ماشین است؛ ماشینی است که از کارگر جداییناپذیر... و بر خلاف دیدگاه سنتیِ نقد
اقتصادی، جامعهشناختی یا روانشناختی، دقیقاً به این معنی نیست که سرمایهداری
کارگر را به ماشین تبدیل میکند و به منزلة یک نتیجه بیگانه میسازد" (صص 304 ـ 305).
بهرحال، فوکو چیزی را به تبیین
درمیآورد که بیانگر «انسان شرکتی» است. یعنی همان «فردِ برای خودی» که گاه میتواند
آقای خود باشد و گاه نوکر خویش؛ اما این واقعیت است که «آدمی» هرچه هم که مخالف
چنین اوضاعی باشد، از آنجا که در جامعهای زندگی میکند که با شاخصها و کارویژههای
«بنگاهها» مدیریت میشود، او هم به ناگزیر، بنگاهیست «خصوصی و برای خود»، که
همواره در معرض رقابت و همچنین، تهدید خارج شدن از دور بازی قرار دارد. از اینرو
مدام میباید وضعیت به اصطلاح «سرمایة انسانیِ» خود و اعضاء خانواده را از هر حیث، حتا از جنبة مراقبتهای پزشکی (ص
312) و یا اکتسابی ـ فنی (آموزشی و یادگیری) را در حد «مطلوبِ استانداردهای بازار»
نگاه بدارد. هرچند که در چنین جوامعی هر آن امکان گسست اعضاء خانواده در شکل سنتی
آن و پیوستناش به بنگاهها وجود دارد.....
باری، هر چند فوکو به نئولیبرالیسم میپردازد (آنهم
همانگونه که دیدیم با نگرشی انتقادی) اما واقعیت این است که جایگاه «نئولیبرالیسم»
در بین درسگفتارهای او، صرفاً بهمنزلة یکی از انواع فنون حکمرانی است. آن هم فنونی
که در جهان مدرن از قرن نوزده به این سو، از طریق به چالش کشیدن یکدیگر بر هم تکیه
دارند. به قول خودش، "نهایتاً سیاست
چیست، جز میان کنش این فنون مختلف حکمرانی
با نقاط ارجاع متفاوت، و مبحثی که این فنون مختلف حکمرانی مطرح میسازند؟ به عقیدة
من در اینجاست که سیاست متولد میشود"(ص
419).
اصفهان ـ مهر 1390
مشخصات کامل کتاب:
«تولد زیست
سیاست»، درسگفتارهای کلژ دو فرانس 1978ـ1979 ، نوشته میشل فوکو، ترجمه رضا نجف زاده
، انتشارات نی ، 1390