تهیه و تنظیم : زهره روحی
ز. ر: تشکر از اینکه دعوت به مصاحبه را پذیرفتید. لطفا
خودتان را معرفی بفرمایید
آناهیتا: آناهیتا هستم متولد سال 1331، دارای
لیسانس پرستاری و فوق لیسانس مدیریت پرستاری از دانشگاه علوم پزشکی ایران .قبل از
مهاجرت به مدت 18 سال در تهران شاغل بودم. 9 سال در موسسات توانبخشی و اتاق
عمل بیمارستان های مختلف و 9سال دیگر در دانشکده پرستاری با عنوان مدرس خدمت میکردم. 22سال پیش ازدواج کردم
.حاصل این ازدواج یک دختر 21 ساله می باشد که در حال حاضر در امریکا مشغول به تحصیل در دانشگاه است . همسرم 5 سال پیش دار فانی را وداع گفت.
ز. ر: لطفا بفرمایید در چه سالی اقدام به مهاجرت کردید، به
کدام کشور و مدت چند سال در آنجا زندگی کردید، و اگر شاغل بودید لطفا از شغل خود
بگویید.
آناهیتا : در سال 1996 همراه با شوهر و دخترم به آمریکا مهاجرت کردم و
مدت 16 سال در آن کشور اقامت داشتم . در آنجا شغل های مختلفی را عهده دار شدم. از
کار در شرکتهای کامپیوتری تا کلینیک های سلامتی و زیبایی و نیز کار در موسسات یوگا با مسئولیتهای گوناگون.
ز. ر: علت
انتخاب کشور آمریکا برای مهاجرت چه بود؟ آیا کشور دیگری هم در آن زمان بود که مایل
به مهاجرت به آنجا باشید؟
آناهیتا : شوهرم به
همراه خانواده اش از سالیان قبل از انقلاب مقیم آمریکا شده بودند . شوهرم به ایران
برگشته بود تا در اینجا زندگی کند ولی بعد از ازدواج و بچه دار شدنمان تصمیم گرفت
که دوباره به آمریکا برگردد .
ز.
ر: آیا هیچگاه پیش آمده بود که زمانی که در کلینیکهای سلامتی و زیبایی کار میکردید،
تجربهی شغلیتان در ایران (بیمارستان و توانبخشی)، به شما کمکی کرده باشد؟ لطفا
در صورت مثبت بودن پاسخ مثال یا خاطره ای را تعریف کنید.
آناهیتا: بله.میدانید که مهاجرت در سن بالای 30 یا 40 همیشه با
مشکلات عمیق تری همراه است که یکی از آنها ندانستن زبان آن کشور است منظورم زبانی
است که نه تنها بشود با آن ،احتیاجات روزمره خود را برطرف کرد بلکه بتوان با مردم
آن کشور نیزارتباط و دوستی برقرار نمود بطوریکه ندانستن بعضی از لغات و یا داشتن
لهجه خارجی باعث از دست دادن اعتماد بنفس شخص و یا گوشه گیر شدن او نشود .بسیاری
از مهاجرین سالمند را میتوان در آنجا دید که ترجیح می دهند فقط با هموطنان خود که
همزبان او هستند معاشرت و یا داد و ستد کنند که متاسفانه به علت محدودیت انتخاب
گاهی از مواقع دچار مشکل می شوند. مساله دیگر اعتماد مراجعه کننده به شما به عنوان
یک خارجی است که گاهی اوقات ممکن است این اعتماد را درآنها نبینید . با توجه به
این مطالب ، تجاربم این اعتماد بنفس را به من می داد تابتوانم با مراجعین راحت تر
برخورد کنم و با اطلاعاتی که در جنبه امور بهداشتی داشتم حتی در صورت لزوم به آنها
راهنمایی هایی هم می کردم . خاطره ای هم
دارم که برایتان تعریف میکنم. یکروز خانمی که به آنجا مراجعه کرده بود دچار ضعف
شدیدی شد بطوریکه برای چند دقیقه کاملا از حال رفت . همکارانم که خیلی دستپاچه شده
بودند بلافاصله به اورژانس تلفن کردند من متوجه شدم که علائمی که آن خانم دارد معمولا
علائم کسانی است که مرض قند دارند وگاهی اوقات دچار کاهش شدید قند خون می شوند، به
همین علت اقداماتی را که لازم بود انجام دادم بطوریکه به هنگام ورود کارکنان اورژانس حال آن خانم خوب
شده بود .
ز.ر
: آیا ممکن است درباره محیط (یا محیطهای) کاری خود و همچنین رابطه تان با همکارانی که داشتید بگویید. (فی
المثل آیا هنوز هم با آنها ارتباط دارید؟)
آناهیتا:
من مدت چندین سال در ایالت کارولینای شمالی زندگی می کردم . در آنجا تعداد مهاجرین
در مقایسه با ایالتهای بزرگی مثل کالیفرنیا و یا نیویورک بسیار کم است، در نتیجه
در اغلب موارد من تنها خارجی محسوب می شدم ناگفته نماند موسساتی که من در آنها کار می کردم اغلب شرکتهای کوچکی
بودند ، شک ندارم که در شرکتهای بزرگ وضع فرق می کرد و تعداد خارجیان بیشتر بود .
به هر حال در طی مدت کارم در آن ایالت فقط یکبار با یک نفر اهل ترکیه و یک بار
دیگر با یک ویتنامی و یک ژاپنی و یک تایلندی در محیط های مختلف همکار شدم .البته
چیزی که قابل ذکر است این است که در امریکا همه به نوعی مهاجر می باشند حتی اگر در
آنجا به دنیا آمده باشند. خیلی از آنها ایتالیایی ، یونانی ، و... هستند که پدر و
مادر و یا پدر بزرگ و مادر بزرگشان به امریکا مهاجرت کرده است و بعضی از آنان هنوز
در خانه با پدر بزرگ و مادر بزرگشان به زبان مادری خود صحبت می کنند و عادات غذایی
خاص خود را دارند . به همین دلیل امریکایی ها به بودن با خارجی و کار کردن با آنان
عادت دارند و حتی مطابق قانون تمام شرکتهای بازرگانی موظف هستند سهمیه معینی را به
استخدام اقلیت ها اختصاص دهند که این امر شامل خارجیان هم می شود . همانطور که
گفتم در اغلب موارد بیشترین همکاران من آمریکایی بودند که البته همیشه در ابتدا
برای شناساندن خودم به عنوان یک ایرانی مجبور بودم که توضیحات زیادی بدهم مثلا
اینکه ما ایرانی ها عرب نیستیم و زبان ما فارسی است و همه مردهای ایرانی زنهایشان
را کتک نمی زنند و مستبد و زورگو نیستند و بسیاری از آنان به اشتراک نظر در امور
خانوادگی اعتقاد دارند . ویا زنهای ایرانی مجبور نیستند با ده قدم فاصله پشت سر
شوهرهایشان راه بروند! زنها در ایران نه تنها می توانند تحصیل کنند بلکه بیشتر
آنان تحصیلات دانشگاهی دارند و....غیره . میدانید، اطلاعات عمومی و جغرافیایی
آمریکاییان در مورد سایر نقاط جهان حداقل است . وقتی که بعد از چند سال اقامت در
آن ایالت تصمیم گرفتیم که برای زندگی کردن به کالیفرنیا برویم در آنجا وضع بکلی
فرق می کرد . مردم خیلی آگاه تر بودند و ایرانی ها را خیلی خوب می شناختند (بخصوص
درلس آنجلس) در محیط های کاریم حد اقل با یک ایرانی همکار بودم . تعداد خارجیان
بیشتر بود بخصوص مکزیکی. باید این را هم اضافه کنم که درتمام مدت کارم (در هر دو
ایالت ) هیچوقت بخاطر خارجی بودن از حق و حقوقی محروم نشدم و همیشه مبنای حق و حقوق
بر نوع کار و تجربه و میزان کار و یا خوب کار کردن استوار بود . رابطه من در بیشتر
محیط های کاریم با سایر همکاران بسیار خوب و دوستانه بود . هنوز با تعدادی از
همکارانم که اغلب آنها آمریکایی هستند ارتباط دارم و به مناسبتهای مختلفی مثل
کریسمس و چیزهایی مثل آن با یکدیگر صحبت می کنیم .
ز. ر : آیا در آن ایام به ایران رفت و آمد میکردید؟ در
ملاقاتی که با اقوام و دوستان داشتید در خصوص زندگی شما و خانواده تان در آمریکا
چه چیزی بیشتر برایشان جالب بود؟ و در صورت امکان لطفا بفرمایید آیا
هیچگاه با پرسشهایی برخورد داشتید که موجب رنجش شما یا همسر و فرزندتان بشود؟ اگر
چنین تجربیاتی داشته اید ممنون می شوم، ضمن ذکر نمونه ای ، از موقعیت احساسی تان هم بگویید
آناهیتا: متاسفانه در طول مدت اقامتم به عللی که از حوصله
این مصاحبه خارج است نتوانستم به ایران
بیایم . طبعا جوابی برای این سئوال ندارم. اما گرچه پاسخی برای آن ندارم ولی اگر
زحمت نمیشود توضیح بیشتری برای من بدهید.
ز. ر: مثلا زمانی که خانواده یا دوستان با
توجه به شنیده های خود ، بیآنکه قصد و غرض آزار دهندهای داشته
باشند، سئوالاتی نظیر اینکه آیا با برخورد نژاد پرستانه و مزاحمت های آن مواجه شدهاید یا
نه، ناخواسته وخیم بودن موقعیت مهاجران را یادآوری میکنند. میخواهیم
ببینیم آن فشاری که وقتی مهاجر به دیدن
خانوادهاش می آمد و یا میآید مجبور به تحمل است، چیست و چگونه است. فشارهایی که در بسیاری از
موارد در عالم صمیمیت به زبان میآورند اما مایل به گفتن آن در مصاحبه نیستند.
بعضی از مهاجران عزیز تجربه های قابل تأملی در این مورد دارند که البته هرگز دلشان
نمی خواهد خانواده و یا دوستانشان چیزی درباره آنها بدانند. اینکه فیالمثل به
خاطر دین و ملیت و یا به دلیل رنگ مو ،
پوست و ندانستن زبان و یا لهجه ای که قادر به پنهان کردنش نیستند ، مورد کم توجهی
و یا مشکوک بودن در فروشگاه و یا سینما، محل کار و یا ... قرار گرفته اند .
مردم ایران با این موارد از طریق برنامه هایی که صدا و سیما چند سال پیش تهیه کرده
است، آشنا هستند، ولی آنچه در آن برنامه ها گفته نشد و در نتیجه مخاطبان آن برنامهها
از تجربهی حقیقی مهاجران دور ماندند، احساس شکست و غربت آنها نزد خانواده هایشان
است . اینکه با برخی از پرسشهایشان بار دیگر آنها را وادار به ساختن هویتی قابل قبول، اما کاذب
میکنند. هویتی مغایر با آنچه صدا و سیما ارائه کرده و خانواده و یا اقوام برای
انکار آن عمیقاً ضد آنرا مطالبه میکنند: ثروتمند، خوشبخت و در امنیت و رفاه
کامل...؛ به بیانی تحت فشار قرار گرفتنِ دوباره در ساختن هویتی که دست کمی از
فشاری که در جامعهای که به آن مهاجرت کرده اند، ندارد.
آناهیتا : تشکر از اینکه زحمت
کشیده و جواب سئوال من را به روشنی دادید. شاید من
آدم خوش شانسی بودم که با اشخاص
نژاد پرست برخوردی نداشتم ولی این حقیقت را که افراد نژاد پرست در آمریکا وجود دارند کتمان نمی کنم
. حتی رسانه های آمریکا نیز هر چند وقت یکبار حادثه ای را باز گو می کنند که دال
بر اعمال نژاد پرستانه است از خشونت پلیسها با افراد سیاه پوست گرفته. تا کتک زدن
فردی بیگناه در محلهای مسکونی فقط به صرف خارجی بودن ...ولی این امر فقط شامل
مسلمانان نیست و برای مثال مکزیکی ها هم همانقدر در معرض اتهام هستند که بقیه....
همانطور که در یکی از جوابهایم شرح دادم نزدیک شدن من به آمریکاییان زیاد ساده
نبود و مستلزم توضیحات زیادی بود تا تصویرغلطی راکه از
یک زن ایرانی داشتند کاملا از بین ببرم . مساله ای که بیشتر اوقات باعث سوء تعبیر می شود این است که همه زنان مسلمان را در جامعه غربی به
یک چشم می نگرند در صورتی که من وشما بخوبی میدانیم که یک زن مسلمان ایرانی با یک زن
مسلمان افغانی و یا عرب در عربستان سعودی از هر نظر با هم فرق می کنند. بر میگردم بر
سر این بحث که تصویر یک مهاجر در نظر هموطنان کسی
است که در رفاه کامل و با خوشبختی زندگی می کند . همه خوب می دانیم که این مطلب
حقیقت ندارد و زندگی در هر کجای این دنیا مشکلات خاص خودش را دارد . مسلم است که هر
مهاجری به هر علتی ممکن است احساس حقارت کند مثلا دکتری که در مملکت خود دارای
مقام و جایگاه خودش بوده حالا در آنجا مدرکش را به هیچ می گیرند و او باید به عنوان
یک داروخانه چی و یا شغلی دیگر در آنجا امرار معاش کند مسلما تحقیر آمیز است
حتی خود من که با مدرک فوق لیسانس بایستی با مشاغلی پایینتر از مدرکی که داشتم کار می
کردم احساس خوشایندی نداشتم ولی می توانیم و یا می
توانستیم با دوباره درس خواندن و امتحانهای مکرر به جایگاه خودمان برسیم و نمی شود تقصیر
آن را به گردن آن مملکت انداخت .
ز. ر: ارتباط شما و خانواده تان با جامعه ایرانی مقیم آمریکا
تا چه حد بود؟ در جشنها ویا برنامه های
مختلف فرهنگی شرکت می کردید؟
آناهیتا: در این مورد همانطور که اشاره کردم به علت کم
بودن ایرانیان در آن ایا لت انتخاب دوستی
که با خلق و خو و نوع زندگی ما سازگار باشد مشگل بود بنا براین نمی
توانستیم با همه دوستی نزدیک داشته باشیم و ارتباط ما به یکی دو خانواده محدود می شد . ولی در مواقع نوروز و سیزده بدر تقریبا همه
ایرانیان دور یکدیگر جمع میشدیم و این گرد همایی برای ما و بخصوص بچه ها بسیار خوب
بود و فرصتی به آنها می داد تا با فرهنگ و رسوم کشورمان آشنا شوند .
ز. ر: لطفا
بفرمایید در روز چند ساعت کار می کردید و وضعیت استخدامی تان چگونه بود؟
آناهیتا : وضعیت استخدامی من بطور قراردادی بود و روزانه
هشت ساعت کار می کردم . وضعیت استخدام در اکثر موسسات خصوصی قراردادی است و این به
آن معنی است که هر روزی که نتوانی کار کنی حقوق نخواهی داشت . بطور کلی امنیت شغلی
در امریکا معنایی ندارد و هر لحظه ممکن است که به هرعلتی ولو بی اهمیت از کار
بیکار شوی .دیگر اینکه هر دقیقه از ساعت کار بایستی مشغول به کار باشی حتی اگر در
آن لحظه واقعا کاری برای انجام دادن هم نباشد باید به طریقی خودت را سرگرم کاری
کنی ، چون دیدن شما که برای لحظه ای بیکار نشسته ای می تواند دلیل خوبی برای
اخراجت باشد . بطور کلی برای هر کسی که در آمریکا کار میکند همیشه نگرانی از بیکار شدن وجود دارد و
متاسفانه به علت سرمایه داری بودن جامعه کارفرمایان از حق و حقوق بسیاری
برخوردارند و بر عکس کار کنان یا کارمندان کمترین حق را دارند و در صورت بیکار شدن
اگر خیلی خوش شانس باشند می توانند به مدت شش ماه حقوق بیکاری بگیرند .
ز. ر: لطفا بفرمایید اوقات فراغت خود را چگونه میگذراندید؟
آناهیتا: چون من به طبیعت بسیار علاقه دارم تا زمانیکه
دخترم کوچک بود بیشتر اوقاتمان به رفتن پارک و یا لب دریا و این گونه تفریحات می
گذشت. ولی وقتی دخترم بزرگتر شد به اقتضای سن نو جوانی بیشتر ما را به مراکز خرید
و یا سینما می کشاند . رفتن به فستیوالهای گوناگون هم یکی دیگر از تفریحات ما بود
. خود من شخصا ترجیح میدادم ( هنوز هم ترجیح می دهم ) اوقات فراغتم را به تمرین
یوگا و خواندن کتاب و گاهی ترجمه کردن بپردازم .
ز. ر: شانزده سال زندگی در سرزمینی دیگر مسلماً مدت زمان
زیادی است و به نظر میرسد در عادت های مان تأثیر میگذارد. آیا شما از چنین تجربه
ای برخوردار هستید؟ (در صورت مثبت بودن پاسخ) اولین باری که متوجه این تغییر شدید
چه زمانی و در چه موردی بود؟
آناهیتا : عادات غذایی یکی ازعاداتی است که در من تغییر
یافته است . آشنایی با غذاهای ملل دیگر و تنوع رستورانها که اغلب اوقات خود
مهاجرین آن را اداره می کنند باعث شده که در انتخاب غذا کمتر سخت گیر باشم و هر
غذای تازه ای را به سادگی امتحان کنم . عادت دیگر نحوه برخوردم با سایر افراد است
.و وقتیکه برای اولین بار به ایران برگشتم متوجه این تغییر در خود شدم . احساس می
کنم که برخوردم با مردم بسیار راحت تر شده است و از تعارفات معمول کمتر استفاده می
کنم . یکی از خصوصیت هایی که در آمریکاییان وجود دارد و من آنرا بسیار می پسندیدم
سادگی و رو راست بودن آنهاست به عبارت دیگر آنها زندگیشان را همانگونه که هست به
شما نشان می دهند و سعی در مخفی کردن کمبود های خود ندارند بنابراین در رابطه با
یکدیگر نیازی به تظاهر کردن ندارند و من احساس می کنم که این خصوصیت کم و بیش در
من شکل گرفته است ، گرچه گاهی از مواقع در این باره با انتقاد نزدیکان مواجه می شوم.
ز. ر: معمولاً زمانی که حتا برای سفری کوتاه به شهری دیگر میرویم، اگر این سفر
کمی طولانی شود، احساس دلتنگی امری غریب نیست. بر این اساس با دلتنگیهای تان
چگونه کنار میآمدید (دلتنگی برای خانواده، دوستان، شهر و دیار و یا ...) آنهم به
مدت شانزده سال؟
آناهیتا: دلتنگی ها بسیار بود . از همان سال اول بخاطر تازه
بودن محیط ونا آشنا بودن با همه چیز ؛ از آب وهوا و بو و مزه غذا ها گرفته تا عادت
کردن به فروشگاه ها و نحوه خرید مایحتاج روزانه و آشنا شدن به قوانین ، یادگرفتن
چگونگی پرداخت قبضهای آب و برق و غیره.... و بالاتر از همه اینها آشنایی به لهجه و
نحوه صحبت کردن آنها . همه اینها مرا وا میداشت که بیاد ایران باشم و مدام تواناهایی
خودم را به عنوان یک فرد بالغ و مسئول که در ایران چگونه عمل می کرد و اینجا چگونه
، با یکدیگر مقایسه می کردم. میدیدم که دارم هویت خودم را از دست می دهم و تبدیل
به کودکی شده بودم که تازه زبان باز کرده و دارد زندگی را تاتی تاتی می کند . مردم
ایالت کارولینای جنوبی انگلیسی را با لهجه خاص جنوبی صحبت می کنند که فهم آن حتی
برای خود آمریکاییان ساکن ایالتهای شمال و غرب نیز دشوار است چه برسد برای کسی که
انگلیسی زبان مادری او نیست . گاهی اتفاق می افتاد که برای کاری می بایست به اداره
ای زنگ میزدم (مثلا بیایند و اینترنت را وصل کنند و یا چیزی شبیه به این ) در آخر
مکالمه نه من می فهمیدم که آنها چه گفتند و احتمالا نه آنها می فهمیدند که من چه
در خواستی داشتم ! وقتی که مکالمه رو در رو باشد حداقل میشود با حرکات دست و صورت
منظور خود را فهماند ولی در مکالمه تلفنی فقط کلام شنیده می شود . به هر حال هر
کار کوچک و بی اهمیتی می توانست به مشگلی دست و پا گیر مبدل شود و مرا ناامید و دلتنگ نماید و هوای برگشتن را در دلم بیدار کند . البته
شوهرم چون از 18 سالگی مقیم آمریکا بود مشکلات مرا نداشت و به من در مواردی کمک می
کرد ولی این کمکها نمی توانست دایم باشد و من نمی خواستم برای هر چیز کوچکی دست به
دامان او بشوم . دو سال اول در این تب و تابها گذشت کم کم به همه چیز آشنا شدم و
هر سال امیدوار بودم که شرایط مناسب شود و بتوانیم برای دیدار اقوام و دوستان به ایران
سری بزنیم ولی هر بار مانعی ناخواسته پیدا میشد وسفر به سال بعد موکول می گشت . در
طی این سالها فقط دلم به تلفنهایی که از ایران داشتم خوش بود ولی گاهی خبرها شاد
نبود و می شنیدم که فلان دوست و یا کسی از اقوام از دنیا رفته است و غم ندیدن آن
شخص برای یک بار دیگر در دلم می نشست .
هوای
آنجا هم با هوای ایران متفاوت بود بارندگی های بسیار شدید داشت که گاهی به
توفانهای سهمگینی تبدیل می شد . در آن روزهای بارانی دلم برای بارانهای نم نم بهاری و عصرهای آرام پائیزی تهران تنگ میشد .
بیاد کوهنوردی هایم بادوستان در درکه و دارآباد می افتادم . و به محض اینکه آواز
شهرام ناظری از ضبط بلند می شد اشکهای من هم روان می شد . سعی می کردم که در
منزلمان تا آنجا که ممکن است همه چیز به سبک ایرانی باشد .همه با هم فارسی حرف می
زدیم ، بخصوص با دخترمان . امید تنها چیزی بود که مرا به جلو می راند می دانستم که
بالاخره این جدایی روزی به پایان خواهد رسید .
ز. ر: آیا قبل از مهاجرت به آمریکا، تصوری از آنجا داشتید؟ آیا
این تصور بعد از سالها اقامت در آنجا تغییر کرد؟ ( نگاه مثبت یا منفی مهم نیست شما
میتوانید یا هر دو مورد و یا هر کدام را که مایل باشید ذکر بفرمایید و ممنون می
شوم با ذکر مثال آنرا توضیح دهید) .
آناهیتا: راستش را بخواهید قبل از رفتنم به آمریکا اصلا این
کشور را دوست نداشتم . در مقایسه این کشور با کشورهای اروپایی ، اروپا را ترجیح می
داد م چون فکر می کردم که اروپا از تاریخ و فرهنگ غنی تری برخوردار است . بعد از
رفتن و دیدن آنجا هنوز هم همین عقیده دارم
. ولی در مورد مردم ، فکر می کنم آمریکاییان در مقایسه با اروپایی ها مهربانتر
هستند و به کمک کردن به سایرین اشتیاق بیشتری دارند . و به علت اینکه خودشان زمانی
مهاجر بوده اند با مهاجرین بهتربرخورد می کنند .
زندگی در آمریکا با شتاب زیادی همراه است . همه چیز در آنجا
سرعت دارد از رانندگی در بزرگراهها گرفته تا انجام دیگر کار ها از طریق کامپیوتر و
حتی غذا خوردن که اغلب فست فود است . مردم آمریکا خیلی کار می کنند . اغلب فروشگاه
ها و موسسات حتی در روزهای تعطیل باز
هستند . به علت قراردادی بودن کارمندان ، از مرخصی های طولانی خبری نیست و حد اکثر
یک هفته در سال می توانی مرخصی داشته باشی . بنابراین بعد از مدتی آدم احساس می
کند که تبدیل به ماشین شده است . از دید و باز دیدهای دوست وفامیل که در ایران
رواج دارد در آنجا خبری نیست چون نه کسی را داری و نه وقتش را .
مسافتها همه طولانی است به همین علت داشتن ماشین و رانندگی
کردن از ملزومات زندگی در آنجاست .گاهی وقتها آرزو می کنی که ایکاش حالا که هوس یک
خوردنی کرده ای می توانستی به سر کوچه
بپری و از سوپری یک بستنی بگیری ! ولی این فقط یک آرزو است چون باید سوار ماشین
شوی و دو سه کیلو متر رانندگی کنی تا به مرکز خرید برسی . در آنجا نیمی از عمر آدم
در ماشین صرف می شود .
ز. ر: سرکار خانم آناهیتای عزیز، در پایان ضمن
تشکر مجدد برای همکاری صمیمانهی شما، لطفا اگر مطلب خاصی در مورد موضوع مهاجرت
دارید بفرمایید.
آناهیتا: مهاجرت در سنین جوانی مانند کاشتن نهال تازه ای
است که به راحتی در خاک جدید ریشه می گیرد و رشد میکند.
ولی در میانسالی به درختی میماند که در خاک خودش ریشه گرفته،
ریشه کن کردن و کاشتن دوباره آن در خاکی دیگر با سختی هایی همراه است . آنها به
سختی ریشه می گیرند. و گاهی هم ممکن است اصلا ریشه نگیرند .
به هرحال منهم از اینکه به من فرصت دادید تا تجربیات خودم
را با شما در میان بگذارم متشکرم و امیدوارم که برای خوانندگان ، این مطالب سودمند
باشد.
فروردین 1391