در ستایش سالخوردگی، نوشته هرمان هسه، مترجم پریسا رضایی، انتشارات مروارید، چاپ اول،1388
آیا این از اقبال انسانهاست یا شوربختیشان که پیش از واقعة پیری و دوران سالخوردگیِ خویش، قادر به درکِ نفس حقیقی آن نیستند!؟ مسلماً پاسخهای فراوانی برای این پرسش هست. پاسخهایی برخاسته از نحوة زندگی، تجربیات، شرایط زندگی و بسیار وجوه اثر گذار دیگر؛ اما پاسخ هرچه باشد، تمامی انسانها، مشروط به برخورداری از عمر طبیعی ، با این واقعه مواجه خواهند شد.
بنابراین پیری و دوران سالخوردگی چیزی است که با آن «مواجه» میشویم. به بیانی درستتر شاید بتوان گفت «کشف»اش میکنیم. اما اینکه آنرا چگونه درک و کشف کنیم، احتمالا بیشتر از اینکه به وضعیت جسمانیمان مرتبط باشد، در ارتباط با نگرشِ ما به «زندگی» است. اما باید به یاد داشته باشیم که زندگی چیزی موهوم و کلی نیست. به این معنا که بر خلاف بسیاری که گمان میکنند هرچه مبهمتر درباره زندگی صحبت کنند، ارزش بیشتری به آن دادهاند، به آسانی میشود دربارهاش گفتوگو کرد.
چرا که خانه و جایگاه «زندگی» در نگاه ما به جهان است: در ذره، ذرة نگاه ماهیتبخشِ ما به مسائل ریز و درشتِ موقعیتهایمان حضور دارد. به بیانی ساده، هر گونه که خود و موقعیتمان را تفسیر کنیم، همان میشود تصویر زندگی ما؛ و بر اساس همین باورست که میتوان سرنوشت خود را دست خویش رقم زد.
اما از سویی دیگر، مسئلهای که نمیباید از نظر دور داشت، این نکتة مهم است که نحوة درکِ «پیری» و سالخوردگی، همچون تمامیِ مقولات اجتماعی، به هیچ وجه نمیتواند جدا از وضعیت اجتماعیِ آن باشد. به بیانی، نگاه به سالخوردگی را میباید در شرایط اجتماعی، فرهنگی و تاریخیِ خاص آن فهمید: لحاظ داشتن شناسنامهایِ زمینة مکانی و زمانیِ آن؛
با این وجود علارغم تأیید نگرش بالا، گمان نمیکنم بتوان منکر نگاه فردی و خلاقانة انسان ها به زندگی خویش شد. نگاهی که قادر است خود را فراتر از وضعیت تحمیلی ـ اجتماعیِ خویش ببیند تا بدین ترتیب امکان رهایی از ارزشگذاریهای سرکوبگرانه و کلیشهای جهانِ اطرافش را فراهم آورد.
بر اساس این نگاه: ما مقیم نگاه خود به زندگی هستیم. و از قضا در همین خانة نگرشیست که با پیری و دوران سالخوردگیِ خویش ملاقات میکنیم: اینکه پیری و موقعیتِ خاص آنرا «بیماری» و «ناتوانی» بدانیم یا «پختگیِ شور حیات»؛ بهرحال، در پسِ هر تصوری که ما به پیری و سالخوردگی داریم، آن تصور هرگز نمیتواند جدا از نحوه زندگی ما و باورهای ما رشد کرده باشد....
هرمان هسه در کتاب «در ستایش سالخوردگی»، مواجة خویش و کشف برخاسته از آنرا به طرزی شگفت بر ما آشکار میکند. شاید بتوان گفت که وی بیشتر از آنکه در ستایش سالخوردگی عمل کرده باشد، به ستایش زندگی پرداخته است. تا جایی که گویی، این خودِ زندگی با تمامی سرشاریاش است که با زبان هسه سخن میگوید:
«به تازگی در باغ خود ایستاده، آتشی روشن کرده و آنرا با برگ و شاخههای خشک تغذیه کرده بودم. همان زمان، بانویی سالخورده که بیشک پیرامون هشتاد سال داشت از کنار پرچین تمشک وحشی میگذشت؛ او ایستاد و مرا نگریست. من سلام کردم، او خندهای کرد و گفت: "آتش درست کردنتان کار بجایی بوده است. در سن و سال ما آدمی باید کم کم با جهنم دمخور شود." به این ترتیب، بذر گفتگویی کاشته شد که در آن ما از انواع و اقسام رنجها و محرومیتها شکوه سردادیم، اما پیوسته لحن طنزآلودمان را حفظ کردیم. و در پایان صحبتهایمان معترف شدیم که به رغم همة آنچه گفتهایم، چندان هم به شکل خوفباری سالخورده نیستیم و تا زمانی که در روستایمان سالخوردهترین فرد، یعنی آن بانوی صدساله در قید حیات است، چندان هم نمیشود ما را سالخوردگانی درست و حسابی به حساب آورد.
هنگامی که افراد کاملاً جوان با برتریشان در قوا و بیخبریشان پشت سر ما میخندند و راه رفتن دشوارمان، موهای سپیدمان و گردنهای چروکیدهمان را مسخره مییابند، ما به یاد میآوریم که چگونه زمانی با در اختیار داشتن همین نیرو و بیخبری، پوزخند زدهایم؛ به این ترتیب، خود را مغلوب و ناتوان حس نمیکنیم، بلکه از آن شاد میگردیم که از این مرحله از زندگی گذر کرده و اندکی عاقلتر و صبورتر شدهایم.» ص 145.