نوشته
زهره روحی
اگر از شما خواسته شود «اعتماد» را تعریف کنید، چه خواهید
گفت؟ معمولاً عادت بر این است که یا آنرا به لحاظ لغوی معنا کنیم و یا به ذکر
تجربیات خود بپردازیم.
تا جایی که
این گفتوگو در چارچوب قلمروِ روزمره باشد،
میتوان گفت، هر دو نحوهی برخورد کاملاً طبیعی و جا افتاده است. زیرا در روابط
روزمره، مواجهه با «مفاهیم» جز این نمیتواند باشد. و احتمالاً اگر به غیر از این
عمل کنیم، عجیب و غیر عادی عمل کردهایم. به بیانی دقیقتر، در روابط روزمرهای که
با یکدیگر داریم، از «اعتماد» به عنوان یک «ابزار ارتباطی» استفاده میکنیم و هیچ
کس آنرا برای دیگری تعریف نمیکند. شاید بتوان گفت در بسیاری اوقات، قلمروِ روزمره
به اندازهی اتاق جراحی حساس و حیاتی است؛
و به دلیل همین حساسیتِ موقعیتهاست که گاهی کوچکترین غفلت و لغزشی میتواند ما را
دچار دردسری بزرگ سازد. )صرف نظر از مثالهای روابط عاطفی و هزینههای گاه جداً
جبران ناپذیر آن،( تصور کنید که زمان ملاقات کاریِ بسیار مهمی را در تقویمتان
اشتباه یادداشت کرده اید و از قضا در آن روز و ساعتی که باید در محل قرار حاضر
باشید یا در حال تمیز و آماده کردن بخاری منزلتان هستید و یا هر کار دیگری که از
نظر شما نسبت به قرار ملاقاتی که روی معاملهاش حساب کرده بودید، کمترین اهمیتی
ندارد. بنابراین، به همان گونه که جراح و
دستیارش، (به هنگام جراحی) اجازهی فراموش کردن قانون حاکم بر جریان جراحی را
ندارند، طرفین یک معامله هم (برای انجام معامله) اجازهی از یاد بردن قرارهای کاری
خود را ندارند. فراموشی برای هر یک به منزلهی نقض قانونی است که بدون یاریِ
اعتماد به دیگری (در به یاد داشتن موارد ضروری برای انجام معامله و حفاظت ازآن،)
هرگز شکل نخواهد گرفت.
از آنجا که در روابط روزمره ، عادت بر این است که با
این قبیل « اعتماد»های به زبان نیامده کارهایمان را روبراه کنیم ، جامعه شناسیِ
خُرد مایل است مطالعاتش را بر همین «نحوه های روبراه کردنِ» کارها در قلمروی
روزمره متمرکز کند و آنها را مورد بررسی قرار دهد.
و از قضا همین امر بیانگر این است که محیط مورد علاقهی
جامعهشناسان خُرد، «قلمرو روزمره و روابط موجود» در آن است ـ همان
روابطی که به محض آنکه در آن قلمرو (روزمره) قرار گیریم ، همگی شروع به ایفای نقشهایی
خواهیم کرد که در جایگاهش قرار گرفته ایم ـ
و همان طور که همگی شاهد هر روزه و هر لحظهی تجربه آنیم، گاه به اندازهی
یک جراح، نیازمند هوشیاری و دقت عمل هستیم. بنابراین بر خلاف آن گروه از علومی که
قلمرو روزمره را بیاهمیت و یا کم اهمیت میدانند و آنرا از حوزه مطالعاتی خود حذف
میکنند، برای جامعه شناسی خُرد و یا فلسفههای اگزیستانسیالیستی، به منزلهی عرصهای
بینظیر برای کشف نحوهی درک خود، زندگی، روابط،
و چگونه عمل کردن انسانها در موقعیت های متفاوتِ هستیِ اجتماعی میماند.
باری، آنتونی گیدنز (1938) جامعه شناسِ معاصر و
برجستهی بریتانیایی هم (البته نه با اهداف جامعهشناسان خُردگرا و یا
اگزیستانسیالستها) سراغ قلمروی روزمره و روابط موجود در آن رفته است و از قضا روی
مسئلهی «اعتماد» هم کار کرده است. در بحث حاضر میخواهیم تا جایی که بشود «اعتماد
در چارچوب روابط روزمره»ی جهان معاصر از نگاه گیدنز را به زبان ساده بیان کنیم.
اما پیش از هر چیز شاید بد نباشد بگوییم یکی از
شاخصهایی که گیدنز برای جهان مدرن در نظر میگیرد، زندگی در جهانی همراه با تکنولوژی و بوروکراسی است. بدانگونه که حتا در
اغلب موارد بی آنکه متوجه باشیم از آنها استفاده می کنیم؛ که شاید مناسبتر باشد به
جای استفاده کردن بگویم «با آنها زندگی میکنیم». و درجهی ادغام شدگیِ تکنولوژی
با شیوهی زندگی ما به حدی است که شاید بتوان گفت، ما تنها زمانی متوجه حضور
تکنولوژی و درجهی وابستگی خود به آن شیوه زندگی میشویم که ابزار مورد استفاده
دچار عیب و ایراد شده باشند. در غیر اینصورت به هنگام سرو سامان دادن کارهایمان در
شیوهی زندگی مدرن، فقط از آنها استفاده
می کنیم . بدون آنکه نیازی به فکر کردن درباره ابزار تکنولوژیکی مورد استفاده
داشته باشیم.
بنابراین از نظر گیدنز، انسان مدرن چه حواسش باشد یا نباشد،
در نظامهای تکنولوژی و بوروکراسی زندگی میکند. یعنی عناصر متفاوت این نظامها در
جای، جایِ زندگیاش حضوری دائمی دارند و
شیوهی زندگیِ او را رقم میزنند و سروسامان میدهند.
به بیانی در شیوهی زندگی انسان مدرن، استفاده از
هواپیما، آسانسور، قطار، مترو، اینترنت، و ... دیگر به عنوان کالایی تجملی ـ شگفتانگیز
به نمینماید. (بلکه برعکس از ضروریاتِ
زندگی به حساب میآید. به معنایی دیگر، هرچه زمان میگذرد شگفتانگیز بودن این
وسایل به عنوان پدیدههایی دستساز بشر کمتر به چشم میآید و بیشتر به منزلهی ابزارِ
کار و ارتباط و یا ساماندهندهی زندگی درک میشوند.) این قضیه در مورد ماهیتِ
اقتصادی پول و گردش جریان پول و رابطهی
آن با سیستمهای بانکی نیز صدق میکند. ما بیآنکه نیازی به این باشد که بدانیم
این ساختارها چگونه کار میکند و یا چه ارتباطی با یکدیگر دارند و یا وسعت ابعاد
کارکردی آنها تا چه اندازه است و بالاخره بیآنکه در برابر این ساختارهای انتزاعی دچار
شگفتی شویم برای سامان دادن زندگی خود هر روزه از آنها استفاده میکنیم. (درست
مانند استفاده از اتوموبیل، بیآنکه لازم باشد بدانیم موتور آن چگونه ساخته میشود.)
از سوی دیگر در
ساختار همین شیوهی روزمرهای که اصلا به چشم نمیآید، کلی روابط پیچیده وجود دارد
که ناشی از ادغام نظامهای متفاوت است. با ذکر یک مثال مسئله را روشن میکنیم : فرضا
زمانی که گوشی تلفن خانه یا محل کارمان را برمیداریم و متوجه خرابی آن میشویم، برای
رفع مشکلِ مخابراتیِ آن همانگونه که همگی از آن مطلع هستیم عمل میکنیم (یعنی مشکل
خود را در ساختار بوروکراسیِ ادارهی مخابرات قرار میدهیم) و خرابی تلفن خود را به ادارهی مخابرات منطقهی سکونت یا محل کار
خود گزارش میدهیم . عیناً در مورد قطع گاز، آب و یا برق محل سکونت یا محل کارمان به
همین شیوه عمل میکنیم . منتها اینبار میباید به شرکتهای گاز، ادارهی آب و
سازمان برق خبر دهیم تا برای رفع مشکلاش اقدام کنند. (که معمولا تمامی اعلام
خرابیها، از طریق تلفن و بدون نیاز به رفتن به محل انجام میگیرد.) همین ادغام
شدگی را میتوان در مورد سایر نظامهای تخصصی در زندگی روزمره آشکارا دید. به
عنوان مثال: برای پیشگیری از انواع بیماریها، به طور نظاممند فرزندانمان را در
کودکی، به مراکز بهداشت میبریم و واکسنهای ضروری را به آنها میزنیم، همینطور
باز به شکلی نظاممند وقتی بزرگتر شوند، آنها را برای تحصیل و یاد گیری به نظام
آموزشی میسپاریم، در مدرسه و دانشگاه بسیاری از دروس به کمک تکنولوژیهای پیشرفته
به آنها آموزش داده میشود، زمانی که تصمیم به ساختن خانه میگیریم، میباید
هماهنگیهای لازم را با شهرداری انجام داده باشیم ، ضمن آنکه برای ساختن خانه از
معماران و مهندسان ساختمان یاری میگیریم، برای سفر با اتوموبیل به علائم و نشانههای
جادهها توجه میکنیم و حتا زمانی که مسیر را نشناسیم از نقشهی راهها استفاده میکنیم،
بدون وحشت از فرو ریزیِ سازهها، با اتوموبیل از روی پلها گذر میکنیم، ساکن برجها
میشویم و ...
اکنون اگر از شما سئوال شود، چه عنصر نگهدارندهای
به طور مشترک در تمامی این اعمال وجود دارد، چه پاسخی خواهید داد؟ پاسخ گیدنز
«اعتماد» است. از نظر وی در تک تک اعمالی
که در بالا از آنها نام برده شد، «اعتماد» به چشم میخورد. اما از آن مهمتر
«ایمان» به نظامهای تخصصیِ آموزش، بهداشت، مهندسیِ راه و ساختمان، اینترنتی،
ماهوارهای و مخابراتی، تکنولوژی هوا ـ فضا و ... است، که این اعتماد را به وجود
میآورند. به گفتهی او:
« بیشتر آدمهای غیر متخصص با متخصصانی چون وکیلان،
معماران، پزشکان تنها در یک دورة معین یا به شیوهای نامنظم "مشورت" میکنند.
اما نظامهایی که دانشِ متخصصان را انسجام میبخشد، بر بسیاری از جنبههای اعمال
ما به شیوهای مداوم تأثیر میگذارند. هر کسی حتا با سکونت در یک خانه، در گیر یک
نظام تخصصی یا یک رشته از چنین نظامهایی میشود که در زندگی به آن اعتماد دارد.
آدم از رفتن به طبقة بالای خانهاش هراسی ندارد، حتا با آن که اصولاً میداند که
ساختار خانه ممکن است فرو ریزد. با آن که شخص ممکن است اطلاع ناچیزی از معیارهای
دانشِ به کار بسته شده از سوی معمار و بناء در طراحی و ساخت خانه داشته باشد، اما
با این همه به کار تخصصی انجام گرفته در خانه "ایمان" دارد. ایمان شخص
چندان به خود معمار و بناء ارتباط ندارد، گرچه به شایستگی آنها باید اعتماد کند،
بلکه ای ایمان متوجه درستیِ آن دانش تخصصی است که آنها به کار می بندند، دانشی که
معمولاً نمیتوان به گونهی کامل آنرا باز سنجی کرد» (صص33 ـ 34).
بنابراین چنانچه دیده میشود، گیدنز آن صورتی از
«اعتماد» را مورد مطالعه قرار میدهد که در روابط روزمره به آن توجهی نمیشود.
زیرا همانگونه که گفتیم، همگیِ ما در عرصهی روزمره، فقط مجال عمل کردن و یا اندیشه دربارة بهترین
روش عمل را داریم. «عمل»ی که به دلیل حیاتی بودن برخی از موقعیتهای روزمره، میباید
با انبوهی از «مهارتهای ارتباطی» همراه باشد.
با این وجود اینکه مهارتهای ارتباطی ما در روابط
روزمره چگونه و تا چه اندازهای باشد، تأثیری در کاهش «اعتماد» به عنوان بنیادیترین عنصر «رابطه در قلمروی
روزمره» ندارد . و این یعنی «اعتماد» و «ایمانِ» مورد نظر گیدنز همواره حرف اول نحوهی
زندگیِ مدرن در نظامهای تخصصی را میزند. چنانچه میگوید:
«اعتماد همان ایمان به اعتماد پذیریِ یک شخص یا
نظام نیست، بلکه چیزی است که از این ایمان سرچشمه میگیرد. [...] اعتماد میتواند
معطوف به نشانههای نمادین یا تخصصی باشد، اما این نوع اعتماد نیز مبتنی بر ایمان
به درستیِ اصولی است که شخص از آن بیخبر است و نه مبتنی بر ایمان به "اصالت
اخلاقی" (خوش نیتی) دیگران. البته اعتماد به اشخاص همیشه تا اندازهای به
اعتماد به نظامها ربط دارد، اما این اعتماد به کارکردِ شایستهی این نظامها مربوط
است و نه به عملکرد واقعیشان» (صص 41 ـ 42).
لازم است روی این سخن گیدنز که میگوید:« اما این
اعتماد به کارکردِ شایستهی [مطلوب] این نظامها مربوط است و نه به عملکرد واقعیشان»،
کمی بیشتر تأمل کنیم. احتمالا این سخن را گیدنز از اینرو گفته است که از کلیت بحث
«اعتماد» خودش در برابر کسانی که (آنها هم به حق) از مدیریت جهان حاضر بیاعتماد شدهاند،
حمایت کند. زیرا همانگونه که گیدنز هم به درستی در صدد توضیح این مطلب است، در
جهان مدرن و شیوهای که با آن خود، جهان اشیاء و روابط را میشناسیم، نمیتوانیم
بدون نظامهای تخصصی، قدمی از قدم برداریم و یا کمترین اندیشهای داشته باشیم. جالب
است که بدانیم حتا متفکرانی هم که (معمولا در قلمرو فلسفه) خواستهاند این نظامها
را به یکباره دور بریزند، بیآنکه خود متوجه باشند، نحوهی تفکر اعتراضیشان برخاسته
از ساختارهای فکری مدرنی است که علیالرغم مخالفت با مدرنیته، به نظام فکری آن
متکی است. باری، گیدنز با طرح درهم بافتگیِ «مخاطره و اعتماد» نشان میدهد که هم
از مخاطراتِ جنگ هستهای و یا فاجعههای بوم شناختی که ناشی از مدیریت نادرست جهان
حاضر است اطلاع دارد و هم آنکه به خوبی از این امر خبر دارد که تا وقتی که
«مخاطره» نباشد، اعتماد نمیتواند معنا و مفهومی داشته باشد:
«مخاطره و اعتماد درهمبافتهاند و اعتماد معمولاً
در خدمت تقلیل یا تخفیف خطرهایی کار میکند که انواع خاصی از فعالیت بشری با آنها
روبرویاند. در برخی شرایط، الگوهای مخاطره نهادمنداند (مانند سرمایه گذاری در
بازار سهام یا ورزشهای جسمانی خطرناک). در اینجا، مهارت و اتفاق، عوامل محدود
کنندهی مخاطره اند، ولی معمولاً مخاطره آگاهانه محاسبه میشود [...] مخاطره تنها
به کنشِ فردی ارتباط ندارد. "محیطهای مخاطره"ای وجود دارند که به گونهای
جمعی بر تودههایی از افراد تأثیر میگذارند و در برخی موارد، مانند مخاطرهی
بومشناختی یا جنگ هستهای بالقوه بر هر کسی روی زمین تأثیر میگذارند. "امنیت"
را میتوان موقعیتی خواند که در آن، با یک رشته خطرهای خاص مقابله شده و یا به
حداقل رسانده شده باشند. تجربهی امنیت به تعادل اعتماد و مخاطرهی پذیرفتنی بستگی
دارد...» (صص 44، 43) .
گمان نمیکنم گفتههای گیدنز نیازی به توضیح داشته
باشد. همانگونه که میبینیم وی به دو پهلو
بودنِ نحوهی زندگیِ مدرن اشاره دارد : به زیستن درجهانی از امکانات و مخاطرهها؛ چنان که گویی در پسِ هر امکان و قابلیتی، خطری
نهفته است و در گوشه و کنار هر خطری، راهی برای به تأخیر انداختن آن.
با
استفاده از بحثهای گیدنز در کتاب پیامدهای مدرنیت ، ترجمه محسن ثلاثی، نشر مرکز،
1377
آبان 1389