تفألی زدم و این غزل از حافظ آمد:
کنون که از چمن آمد گل از عدم بوجود
بنفشه در قدم او نهاد سر بسجود
بنوش جام صبوحی بنالة دف و چنگ
که همچو دور بقا هفته ای بود معدود
شد از بروج ریاحین چو آسمان روشن
زمین به اختر میمون و طالع مسعود
ز دست شاهد نازک عذار عیس دم
شراب نوش و رها کن حدیث عاد و ثمود
جهان چو خلد برین شد بدور سوسن و گل
ولی چه سود که در وی نه ممکنست خلود
چو گل سوار شود در هوا سلیمان وار
سحر که مرغ درآید به نغمة داود
بخواه جام صبوحی به یاد صاحب دهر
وزیر ملک سلیمان عمادالدین محمود