۱۳۹۲ تیر ۶, پنجشنبه

« اعتماد» ، از نگاه آنتونی گیدنز به زبان ساده

نوشته زهره روحی

اگر از شما خواسته شود «اعتماد» را تعریف کنید، چه خواهید گفت؟ معمولاً عادت بر این است که یا آنرا به لحاظ لغوی معنا کنیم و یا به ذکر تجربیات خود بپردازیم.
 تا جایی که این گفت‌وگو در چارچوب  قلمروِ روزمره باشد، می‌توان گفت، هر دو نحوه‌ی برخورد کاملاً طبیعی و جا افتاده است. زیرا در روابط روزمره، مواجهه با «مفاهیم» جز این نمی‌تواند باشد. و احتمالاً اگر به غیر از این عمل کنیم، عجیب و غیر عادی عمل کرده‌ایم. به بیانی دقیق‌تر، در روابط روزمره‌ای که با یکدیگر داریم، از «اعتماد» به عنوان یک «ابزار ارتباطی» استفاده می‌کنیم و هیچ کس آنرا برای دیگری تعریف نمی‌کند. شاید بتوان گفت در بسیاری اوقات، قلمروِ روزمره  به اندازه‌ی اتاق جراحی حساس و حیاتی است؛ و به دلیل همین حساسیتِ موقعیت‌هاست که گاهی کوچکترین غفلت و لغزشی می‌تواند ما را دچار دردسری بزرگ سازد. )صرف نظر از مثال‌های روابط عاطفی و هزینه‌های گاه جداً جبران ناپذیر آن،( تصور کنید که زمان ملاقات کاریِ بسیار مهمی را در تقویم‌تان اشتباه یادداشت کرده اید و از قضا در آن روز و ساعتی که باید در محل قرار حاضر باشید یا در حال تمیز و آماده کردن بخاری منزلتان هستید و یا هر کار دیگری که از نظر شما نسبت به قرار ملاقاتی که روی معامله‌اش حساب کرده بودید‌، کمترین اهمیتی ندارد.  بنابراین، به همان گونه که جراح و دستیارش، (به هنگام جراحی) اجازه‌ی فراموش کردن قانون حاکم بر جریان جراحی را ندارند، طرفین یک معامله هم (برای انجام معامله) اجازه‌ی از یاد بردن قرارهای کاری خود را ندارند. فراموشی برای هر یک به منزله‌ی نقض قانونی است که بدون یاریِ اعتماد به دیگری (در به یاد داشتن موارد ضروری برای انجام معامله و حفاظت ازآن،) هرگز شکل نخواهد گرفت.
از آنجا که در روابط روزمره ، عادت بر این است که با این قبیل « اعتماد»های به زبان نیامده کارهایمان را روبراه کنیم ، جامعه شناسیِ خُرد مایل است مطالعاتش را بر همین «نحوه های روبراه کردنِ» کارها در قلمروی روزمره متمرکز کند و آنها را مورد بررسی قرار دهد.
و از قضا همین امر بیانگر این است که محیط مورد علاقه‌ی جامعه‌شناسان خُرد، «قلمرو روزمره و روابط موجود» در آن است   ـ همان روابطی که به محض آنکه در آن قلمرو (روزمره) قرار گیریم ، همگی شروع به ایفای نقش‌هایی خواهیم کرد که در جایگاهش قرار گرفته ایم ـ  و همان طور که همگی شاهد هر روزه و هر لحظه‌ی تجربه آنیم، گاه به اندازه‌ی یک جراح، نیازمند هوشیاری و دقت عمل هستیم. بنابراین بر خلاف آن گروه از علومی که قلمرو روزمره را بی‌اهمیت و یا کم اهمیت می‌دانند و آنرا از حوزه مطالعاتی خود حذف می‌کنند، برای جامعه شناسی خُرد و یا فلسفه‌های اگزیستانسیالیستی، به منزله‌ی عرصه‌ای بی‌نظیر برای کشف نحوه‌ی درک خود، زندگی، روابط،  و چگونه عمل کردن انسان‌ها در موقعیت های متفاوتِ هستیِ اجتماعی می‌ماند.
باری، آنتونی گیدنز (1938) جامعه شناسِ معاصر و برجسته‌ی بریتانیایی هم (البته نه با اهداف جامعه‌شناسان خُردگرا و یا اگزیستانسیالست‌ها) سراغ قلمروی روزمره و روابط موجود در آن رفته است و از قضا روی مسئله‌ی «اعتماد» هم کار کرده است. در بحث حاضر می‌خواهیم تا جایی که بشود «اعتماد در چارچوب روابط روزمره»ی جهان معاصر از نگاه گیدنز را به زبان ساده بیان کنیم.
اما پیش از هر چیز شاید بد نباشد بگوییم یکی از شاخصهایی که گیدنز برای جهان مدرن در نظر می‌گیرد، زندگی در جهانی همراه با  تکنولوژی و بوروکراسی است. بدانگونه که حتا در اغلب موارد بی آنکه متوجه باشیم از آنها استفاده می کنیم؛ که شاید مناسب‌تر باشد به جای استفاده کردن بگویم «با آنها زندگی می‌کنیم». و درجه‌ی ادغام شدگیِ تکنولوژی با شیوه‌ی زندگی ما به حدی است که شاید بتوان گفت، ما تنها زمانی متوجه حضور تکنولوژی و درجه‌ی وابستگی خود به آن شیوه زندگی می‌شویم که ابزار مورد استفاده دچار عیب و ایراد شده باشند. در غیر اینصورت به هنگام سرو سامان دادن کارهایمان در شیوه‌ی زندگی مدرن،  فقط از آنها استفاده می کنیم . بدون آنکه نیازی به فکر کردن درباره ابزار تکنولوژیکی مورد استفاده داشته باشیم.
بنابراین از نظر گیدنز، انسان مدرن چه حواسش باشد یا نباشد، در نظامهای تکنولوژی و بوروکراسی زندگی می‌کند. یعنی عناصر متفاوت این نظامها در جای، جایِ  زندگی‌اش حضوری دائمی دارند و شیوه‌ی زندگیِ او را رقم می‌زنند و سروسامان می‌دهند. 
به بیانی در شیوه‌ی زندگی انسان مدرن، استفاده از هواپیما، آسانسور، قطار، مترو، اینترنت، و ... دیگر به عنوان کالایی تجملی ـ شگفت‌انگیز به  نمی‌نماید. (بلکه برعکس از ضروریاتِ زندگی به حساب می‌آید. به معنایی دیگر، هرچه زمان می‌گذرد شگفت‌انگیز بودن‌ این وسایل به عنوان پدیده‌‌هایی دست‌ساز بشر کمتر به چشم می‌آید و بیشتر به منزله‌ی ابزارِ کار و ارتباط و یا سامان‌دهنده‌ی زندگی درک می‌شوند.) این قضیه در مورد ماهیتِ اقتصادی  پول و گردش جریان پول و رابطه‌ی آن با سیستم‌های بانکی نیز صدق می‌کند. ما بی‌آنکه نیازی به این باشد که بدانیم این ساختارها چگونه کار می‌کند و یا چه ارتباطی با یکدیگر دارند و یا وسعت ابعاد کارکردی آنها تا چه اندازه است و بالاخره بی‌آنکه در برابر این ساختارهای انتزاعی دچار شگفتی شویم برای سامان دادن زندگی خود هر روزه از آنها استفاده می‌کنیم. (درست مانند استفاده از اتوموبیل، بی‌آنکه لازم باشد بدانیم موتور آن چگونه ساخته می‌شود.)
 از سوی دیگر در ساختار همین شیوه‌ی روزمره‌ای که اصلا به چشم نمی‌آید، کلی روابط پیچیده‌ وجود دارد که ناشی از ادغام نظام‌های متفاوت است. با ذکر یک مثال مسئله را روشن می‌کنیم : ‌فرضا زمانی که گوشی تلفن خانه یا محل کارمان را برمی‌داریم و متوجه خرابی آن می‌شویم، برای رفع مشکلِ مخابراتیِ آن همانگونه که همگی از آن مطلع هستیم عمل می‌کنیم (یعنی مشکل خود را در ساختار بوروکراسیِ اداره‌ی مخابرات قرار می‌دهیم) و خرابی تلفن خود را  به اداره‌ی مخابرات منطقه‌‌ی سکونت یا محل کار خود گزارش می‌دهیم . عیناً در مورد قطع گاز، آب و یا برق محل سکونت یا محل کارمان به همین شیوه عمل می‌کنیم . منتها اینبار می‌باید به شرکت‌های گاز، اداره‌ی آب و سازمان برق خبر دهیم تا برای رفع مشکل‌اش اقدام کنند. (که معمولا تمامی اعلام خرابی‌ها، از طریق تلفن‌ و بدون نیاز به رفتن به محل انجام می‌گیرد.) همین ادغام شدگی را می‌توان در مورد سایر نظام‌های تخصصی در زندگی روزمره آشکارا دید. به عنوان مثال: برای پیشگیری از انواع بیماریها، به طور نظام‌مند فرزندانمان را در کودکی، به مراکز بهداشت می‌بریم و واکسن‌های ضروری را به آنها می‌زنیم، همینطور باز به شکلی نظام‌مند وقتی بزرگتر شوند، آنها را برای تحصیل و یاد گیری به نظام آموزشی می‌سپاریم، در مدرسه و دانشگاه بسیاری از دروس به کمک تکنولوژی‌های پیشرفته به آنها آموزش داده می‌شود، زمانی که تصمیم به ساختن خانه می‌گیریم، می‌باید هماهنگی‌های لازم را با شهرداری انجام داده باشیم ، ضمن آنکه برای ساختن خانه‌ از معماران و مهندسان ساختمان یاری می‌گیریم، برای سفر با اتوموبیل به علائم و نشانه‌های جاده‌ها توجه می‌کنیم و حتا زمانی که مسیر را نشناسیم از نقشه‌ی راهها استفاده می‌کنیم، بدون وحشت از فرو ریزیِ سازه‌ها، با اتوموبیل از روی پل‌ها گذر می‌کنیم، ساکن برج‌ها می‌شویم و ...
اکنون اگر از شما سئوال شود، چه عنصر نگه‌دارنده‌ای به طور مشترک در تمامی این اعمال وجود دارد، چه پاسخی خواهید داد؟ پاسخ گیدنز «اعتماد» است.  از نظر وی در تک تک اعمالی که در بالا از آنها نام برده شد، «اعتماد» به چشم می‌خورد. اما از آن مهمتر «ایمان» به نظام‌های تخصصی‌ِ آموزش، بهداشت، مهندسیِ راه و ساختمان، اینترنتی، ماهواره‌ای و مخابراتی، تکنولوژی هوا ـ فضا و ... است، که این اعتماد را به وجود می‌آورند. به گفته‌ی او:

« بیشتر آدم‌های غیر متخصص با متخصصانی چون وکیلان، معماران، پزشکان تنها در یک دورة معین یا به شیوه‌ای نامنظم "مشورت" می‌کنند. اما نظام‌هایی که دانشِ متخصصان را انسجام می‌بخشد، بر بسیاری از جنبه‌های اعمال ما به شیوه‌ای مداوم تأثیر می‌گذارند. هر کسی حتا با سکونت در یک خانه، در گیر یک نظام تخصصی یا یک رشته از چنین نظام‌هایی می‌شود که در زندگی به آن اعتماد دارد. آدم از رفتن به طبقة بالای خانه‌اش هراسی ندارد، حتا با آن که اصولاً می‌داند که ساختار خانه ممکن است فرو ریزد. با آن که شخص ممکن است اطلاع ناچیزی از معیارهای دانشِ به کار بسته شده از سوی معمار و بناء در طراحی و ساخت خانه داشته باشد، اما با این همه به کار تخصصی انجام گرفته در خانه "ایمان" دارد. ایمان شخص چندان به خود معمار و بناء ارتباط ندارد، گرچه به شایستگی آنها باید اعتماد کند، بلکه ای ایمان متوجه درستیِ آن دانش تخصصی است که آنها به کار می بندند، دانشی که معمولاً نمی‌توان به گونه‌ی کامل آنرا باز سنجی کرد» (صص33 ـ 34).
  
بنابراین چنانچه دیده می‌شود، گیدنز آن صورتی از «اعتماد» را مورد مطالعه قرار می‌دهد که در روابط روزمره به آن توجهی نمی‌شود. زیرا همانگونه که گفتیم، همگیِ ما در عرصه‌ی روزمره،  فقط مجال عمل کردن و یا اندیشه دربارة بهترین روش عمل را داریم. «عمل»ی که به دلیل حیاتی بودن برخی از موقعیت‌های روزمره، می‌باید با انبوهی از «مهارتهای ارتباطی» همراه باشد. 
با این وجود اینکه مهارتهای ارتباطی ما در روابط روزمره چگونه و تا چه اندازه‌ای باشد، تأثیری در کاهش  «اعتماد» به عنوان بنیادی‌ترین عنصر «رابطه در قلمروی روزمره» ندارد . و این یعنی «اعتماد» و «ایمانِ» مورد نظر گیدنز همواره حرف اول نحوه‌ی زندگیِ مدرن در نظام‌های تخصصی را می‌زند. چنانچه می‌گوید:

«اعتماد همان ایمان به اعتماد پذیریِ یک شخص یا نظام نیست، بلکه چیزی است که از این ایمان سرچشمه می‌گیرد. [...] اعتماد می‌تواند معطوف به نشانه‌های نمادین یا تخصصی باشد، اما این نوع اعتماد نیز مبتنی بر ایمان به درستیِ اصولی است که شخص از آن بی‌خبر است و نه مبتنی بر ایمان به "اصالت اخلاقی" (خوش نیتی) دیگران. البته اعتماد به اشخاص همیشه تا اندازه‌ای به اعتماد به نظامها ربط دارد، اما این اعتماد به کارکردِ شایسته‌ی این نظامها مربوط است و نه به عملکرد واقعی‌شان» (صص 41 ـ 42).

لازم است روی این سخن گیدنز که می‌گوید:« اما این اعتماد به کارکردِ شایسته‌ی [مطلوب] این نظامها مربوط است و نه به عملکرد واقعی‌شان»، کمی بیشتر تأمل کنیم. احتمالا این سخن را گیدنز از اینرو گفته است که از کلیت بحث «اعتماد» خودش در برابر کسانی که (آنها هم  به حق) از مدیریت جهان حاضر بی‌اعتماد شده‌اند، حمایت کند. زیرا همانگونه که گیدنز هم به درستی در صدد توضیح این مطلب است، در جهان مدرن و شیوه‌ای که با آن خود، جهان اشیاء و روابط را می‌شناسیم، نمی‌توانیم بدون نظامهای تخصصی، قدمی از قدم برداریم و یا کمترین اندیشه‌ای داشته باشیم. جالب است که بدانیم حتا متفکرانی هم که (معمولا در قلمرو فلسفه) خواسته‌اند این نظامها را به یکباره دور بریزند، بی‌آنکه خود متوجه باشند، نحوه‌ی تفکر اعتراضی‌شان برخاسته از ساختارهای فکری مدرنی است که علی‌الرغم مخالفت با مدرنیته، به نظام فکری آن متکی است. باری، گیدنز با طرح درهم بافتگیِ «مخاطره و اعتماد» نشان می‌دهد که هم از مخاطراتِ جنگ هسته‌ای و یا فاجعه‌های بوم شناختی که ناشی از مدیریت نادرست جهان حاضر است اطلاع دارد و هم آنکه به خوبی از این امر خبر دارد که تا وقتی که «مخاطره» نباشد، اعتماد نمی‌تواند معنا و مفهومی داشته باشد:

«مخاطره و اعتماد درهمبافته‌اند و اعتماد معمولاً در خدمت تقلیل یا تخفیف خطرهایی کار می‌کند که انواع خاصی از فعالیت بشری با آنها روبروی‌اند. در برخی شرایط، الگوهای مخاطره نهادمنداند (مانند سرمایه گذاری در بازار سهام یا ورزشهای جسمانی خطرناک). در اینجا، مهارت و اتفاق، عوامل محدود کننده‌ی مخاطره‌ اند، ولی معمولاً مخاطره آگاهانه محاسبه می‌شود [...] مخاطره تنها به کنش‌ِ فردی ارتباط ندارد. "محیطهای مخاطره"‌ای وجود دارند که به گونه‌ای جمعی بر توده‌هایی از افراد تأثیر می‌گذارند و در برخی موارد، مانند مخاطره‌ی بومشناختی یا جنگ هسته‌ای بالقوه بر هر کسی روی زمین تأثیر می‌گذارند. "امنیت" را می‌توان موقعیتی خواند که در آن، با یک رشته خطرهای خاص مقابله شده و یا به حداقل رسانده شده باشند. تجربه‌ی امنیت به تعادل اعتماد و مخاطره‌ی پذیرفتنی بستگی دارد...» (صص 44، 43) .

گمان نمی‌کنم گفته‌های گیدنز نیازی به توضیح داشته باشد. همانگونه که می‌بینیم وی به  دو پهلو بودنِ نحوه‌ی زندگیِ مدرن اشاره دارد : به زیستن درجهانی از امکانات و مخاطره‌ها؛  چنان که گویی در پسِ هر امکان و قابلیتی، خطری نهفته است و در گوشه و کنار هر خطری، راهی برای به تأخیر انداختن آن.

با استفاده از بحث‌های گیدنز در کتاب پیامدهای مدرنیت ، ترجمه محسن ثلاثی، نشر مرکز، 1377



آبان 1389

۱۳۹۲ خرداد ۳۰, پنجشنبه

نظریه به زبان ساده (1): جوانی

 نوشته زهره روحی
در زندگی روزمره به ندرت به مفهوم «جوانی» فکر می کنیم. اما اگر فکر کنیم، معمولاً در رابطه با موقعیتی است که در آن قرار گرفته ایم . به عنوان مثال یا دیگر احساس جوان بودن نمی‌کنیم و با تحلیل رفتن قوای جسمانی و احساس ضعف، یادی از جوانی «کجایی» می‌کنیم و یا با دیدن جوانان، شور و حال و امکاناتی که زمانه در اختیار آنها  قرار داده ، دچار غبطه می‌شویم و به «جوانی» می‌اندیشیم . بهرحال هر واکنشی که نسبت به آن نشان دهیم ، آن واکنش ، خواهی نخواهی به موقعیتی که در آن قرار داریم گره خورده است. و ما به درستی (هرچند ناخودآگاه) ، «جوانی» را همانگونه که هست ، یعنی به مثابه یک موقعیت درک می کنیم و نسبت بدان واکنش نشان می‌دهیم ؛ موقعیتی که شاید احساس کنیم دیگر در آن جایی نداریم.  
در ادبیات ایران، صرف نظر از قلمروی عرفان (در معنای سیر و سلوکِ فرایند خامی به پختگی،) گفت‌وگو دربارة موقعیت جوانی ، قدمتی بسیار طولانی دارد . احتمالا یکی از مهمترین این آثار ، «شاهنامه» است که در آن ستایش زیادی از جوانی و نیرو ، توانایی ، شهامت، گستاخی و دلاوریِ آن موقعیت شده است . ضمن آنکه در گوشه و کنار چنین ستایشهایی از فقدانِ تجربه و خامی (با تعبیر شاهنامه‌ای : کم خِردی و سبک مغزیِ) موقعیت جوانی نیز همواره یاد شده  است .
همانگونه که می‌دانیم، قلمروِ جامعه شناسی هم سراغ «جوانی» می‌رود ، اما نه چون ادبیات و یا عرفان ؛ واقعیت‌اش را بخواهیم ، جامعه‌ شناسی هیچگاه همچون ادبیات یا عرفان، قدرتِ قضاوتِ مستقیم درباره‌ی جوانی را ندارد. چرا که معمولا نمی‌تواند، هیچ رابطه‌ای «شخصی» نه فقط با «جوانی» بلکه با هیچ موقعیتی برقرار کند . که اگر اینگونه کند شیشه‌ی عمرش شکسته می‌شود. از اینرو در ارتباط با موقعیت‌های انسانی، تمایل‌اش معطوف به بررسی و شناساییِ آنها به لحاظ اجتماعی و احیاناً تاریخی می‌شود تا فرضاً در نهایت بتواند بگوید:  به این موقعیت با این نشانه‌ها، در زمان معاصر یا فلان عصر تاریخی، نوجوانی یا جوانی و یا ...، گفته می‌شود. بنابراین همانگونه که می‌بینیم این قلمرو تلاش می‌کند تا داوری و قضاوتِ  خود را بپوشاند و تا جایی که بشود آنرا پنهان کند تا وضعی به اصطلاح علمی بدان بدهد.
باری، آنتونی گیدنز (1938) در کتاب دانشگاهی خود تحت عنوان «جامعه شناسی» (1990) ، درباره‌ی بررسی خود از «نوجوانی» می‌گوید: «خصوصیت ممتاز نوجوان بودن در جوامع غربی ، از یک طرف با گسترشِ کلی حقوق کودک و از طرف دیگر با فرایند آموزش رسمی در ارتباط است» (1990، جامعه شناسی ، 111). و باز مثالی دیگر ، هم او (گیدنز) در همان کتاب (1990، جامعه‌شناسی) درباره‌ی جوانان بزرگسال جوامع غربی می‌گوید: «امروزه در غرب اکثر جوانان بزرگسال می‌توانند به یک زندگی که یکسره تا پیری امتداد می‌یابد چشم داشته باشند. در دورانهای پیش...، مرگ از راه بیماری، طاعون یا آسیب دیدگی در میان همه گروههای سنی بسیار فراوان‌تر از امروز بود» (همانجا).
شاید جالب باشد که بدانیم، با وجودیکه تمام گروههای جامعه‌شناسی مایل به شناسایی موقعیت اجتماعی «جوانی» ، «پیری» و یا «نوجوانی» اند ، اما تلقی آنان از این موقعیت‌ها می‌تواند متفاوت باشد . به عنوان مثال  پیر بوردیو در گفتگویی که با «آن ماری متاییه» در سال  1978 داشته ، نشان می‌دهد که از نظر او رویکرد جامعه شناس نسبت به مسئله‌ی تقسیمات سنی باید این باشد که «دلبخواهی بودنِ» این تقسیمات را با توجه به شرایط تاریخی ـ اجتماعی نشان دهد. به بیانی، لُب کلام بوردیو این است که شرایط که تغییر کند ، این تقسیمات هم عقب و جلو می شوند . چنانچه می‌گوید: «در واقع مرز میان جوانی و پیری در همه جوامع موضوعی برای مبارزه است» (ص 86) .    
 اگر بخواهیم نگاه او را با نگاه گیدنز (در بالا) مقایسه کنیم ، شاید بتوان گفت بوردیو کمی عقب تر از گیدنز می ایستد تا از ماجرای موقعیت جوانی در ساختار اجتماعی، نمایی بزرگتر داشته باشد . بهرحال، وی از  مطالعات «ژرژ دبی» در آثار قرون وسطا ، متوجه می‌شود که در آن ایام رابطه‌ای مستقیم بین  نحوه‌ی تلقیِ آدمها از سن ، قدرتِ سیاسی و جایگاه اجتماعی (و طبعاً الگوهای رفتاری و باورهای اجتماعیِ متعلق به آنزمان) وجود داشته است . چنانچه می‌گوید:
«چند سال پیش مقاله‌ای می‌خواندم درباره روابط میان جوانان و بزرگان در فلورانس قرن شانزدهم میلادی که نشان می‌داد مردان مسن به جوانان، ایدئولوژی خاصی درباره مردانگی و خشونت پیشنهاد کرده و با این امر به گونه‌ای فرزانگی، یعنی قدرت، را برای خود حفظ می‌کردند . ژرژ دبی نیز نشان می‌دهد که چگونه در قرون وسطا، مرزهای جوانی موضوع دستکاری‌هایی از جانب صاحبان قدرتی است که باید جوانان نجیب‌زاده را در موقعیت جوانی و از این لحاظ در موقعیتی از بی‌مسئولیتی نگه می‌داشتند، تا ادعای جایگزینی بزرگان خود را نکنند» (صص 86 ـ 87) .

اما اینکه هنوز هم چنین رابطه‌ای بین نحوه‌ی تلقی از سن و ساختار اجتماعی ـ سیاسی وجود دارد یا نه، فقط از طریق مشاهدة روابط به دست می‌آید. و احتمالاً با همین روش دیدن است که بوردیو به یافته‌های زیر می‌رسد. به عنوان مثال اینکه :
«دوره هایی وجود دارد که در آنها می‌بینیم "نورسیدگان" ، [...] ،"از پیش رسیدگان"  را به طرف گذشته هل می‌دهند، مایل‌اند از آنها عبور کنند و آنها را به مرگ اجتماعی محکوم کنند (" او دیگر کارش تمام است"). وقتی این دوره‌ها شدت بیشتری به خود می‌گیرند، مبارزة بین نسلی نیز به اوج خود می‌رسد. [...] این تنش‌ها تا جایی که افراد مسن‌تر بتوانند تمایلات جاه‌طلبانه‌ی جوان‌تر را کنترل و تعدیل کنند، پیش نمی‌آیند، یعنی تا وقتی که مسن‌ترها بتوانند مسیرهای شغلی و تحصیلی را تنظیم کنند و سرعت پیشرفت در هر شغلی را نیز در دست خود داشته باشند» (صص 100ـ 101).

با این وجود، گفته‌ی بوردیو بدین معنی نیست که امروزه در تمامی عرصه‌های اجتماعی، تنش‌های «بین نسلی» رسوخ کرده باشد. چرا که طبق مشاهدات وی، در برخی از عرصه‌ها، هنوز هم «اطاعت» طلبیده می‌شود؛ به بیانی با وجود ساختارهای اجتماعیِ مدرن،  ایدئولوژیِ قرون وسطایی، هنوز هم کاربرد دارد . بوردیو برای اثبات سخن خود از ورزش راگبی و تجلیلی که از اصطلاح «کوچولوهای قوی» در این ورزش می‌شود مثال می‌آورد. اصطلاحی که از قدرت ایدئولوژیک مربی پرده برمی‌دارد : «قوی باش و دهنت را ببند! تو لازم نیست فکر بکنی!» (ص 87) . بوردیو با مثالی که می‌آورد قصد دارد تا ما را با نحوه‌ی«تقسیمات ایدئولوژیکی» آشنا کند. چه به لحاظ تقسیم کار و چه به لحاظ تقسیمات سنی؛ «کوچولوی قوی»، ضمن آنکه به قدرت و توانایی جوانی اشاره دارد، بیانگر بی‌دست و پاییِ شخص کوچولو برای اداره و تصمیم گیری برای خود نیز هست. به استثنای جهان افسانه‌ها، هنوز هیچ «کوچولو»یی پیدا نشده که بداند چه چیز برایش خوب و چه چیز برایش بد است. از اینرو «فکر کردن و تصمیم گیری» همواره به عهده‌ی بزرگترها بوده است. و در ورزش راگبی، این بزرگتر به مربی تبدیل می‌شود.     
اما آیا ما می‌توانیم در همینجا پرانتزی در درس بوردیو باز کنیم و برای چند لحظه مثالی را که وی از زمینة ایدئولوژیک قرون وسطایی به زمین ورزش راگبی آورده است، از این عرصة ورزشی دوباره به ساختارهای ایدئولوژیک برگردانیم!؟ آنهم صرفاً به این منظور که بین رهبر ایدئولوژیک و مربی ورزش مشترکات ذهنیِ رهبری را ببینیم. اگر  تعبیر برآمده از قلمروِ ورزش راگبی (که از بازیکن انتظارمی‌رود بدون نیاز به فکر کردن، قوی و دهان بسته باشد) را به عرصة عمومیِ تحت سلطة «قدرت‌های ایدئولوژیک» (با هر نوع نگرش و باوری) تعمیم دهیم، گمان می‌کنم بتوانیم به تقسیمات زیربناییِ اعتقادیِ اینگونه روابط دست یابیم: ملت‌ به مثابه جایگاه «جوانی» و حاکمان سیاسی ـ اعتقادی به مثابه «مربی». در چنین ساختاری همچون قلمروِ ورزشِ راگبی، از «ملت» در مقام کوچولوهای دلیر، انتظار می‌رود قوی باشند و دهان خود را ببندند و فکر کردن و تصیم‌گیری را به عهده‌ی پیران حاکمِ ایدئولوژیک بسپارند.
پس آیا می‌شود گفت، تمامی دعوا بر سر «تصمیم گیری» و «جایگاه تصمیم‌گیری‌» ست : اینکه چه کسی تصمیم گیرنده‌ی اصلی باشد. و نیز اینکه به هنگام تصمیم گیری تا چه حد بتوان از خود و منافع جایگاهی ـ موقعیتی خویش حفاظت کرد؟ در چنین افقی، واژه‌های «جوانی»/ «پیری» (میانسالی و پیری)، به طور ضمنی به دو نیروی متخاصمِ اجتماعی اشاره می‌کند. نیروهایی که سعی دارند تا دیگری را پس بزنند و «جایگاه تصمیم‌گیری» را به سلطه‌ی خود درآورند و صاحب قدرت شوند. با این حال نکته‌ی مهمی در این افق نگرشی وجود دارد که  بوردیو به خوبی از آن آگاه است : اینکه «تنش‌های بین نسلی»، را پدیده ای ببینیم که کم و کیف آنرا شرایط اجتماعی تعیین می‌کند. به عنوان مثال بوردیو می‌گوید:
« آنچه برای والدین امتیازی خارق‌العاده به حساب می‌آمد (برای مثال، در زمانی که آنها بیست ساله بودند، از هر هزار نفر یک نفر خود رو داشت) برای جوانان کنونی، با توجه به آمار، امری پیش‌پا افتاده شده است. و بسیاری از کشمکش‌های بین نسلی، کشمکش‌هایی میان نظام‌های تمایلات بنا بر سنین مختلف است. آنچه برای نسل اول یک دستاورد بزرگ در زندگی تلقی می‌شده است، برای نسل بعدی امتیازی است که از هنگام تولد از آن برخوردار است. [و این در حالی است که نسل اول] حتا آنچه را که در بیست سالگی از آن برخوردار بودند در اختیار ندارند، آن هم در دورانی که تمام امتیازات دورة بیست سالگی آنها (برای مثال، رفتن به اسکی یا به کنار دریا) بدل به چیزهایی پیش پا افتاده و رایج شده است» (صص 96 ـ 97).      

اما از سوی دیگر بوردیو ما را با موقعیتِ سرخوردگی جوانانی روبرو می‌کند که با تورم مدارک تحصیلی و بحران بیکاری روبرو هستند. بنا بر گفته‌ی او :

« وقتی امروز فرزندان طبقات اجتماعی که پیشتر نمی‌توانستند به دبیرستان [و دانشگاه] راه یابند به دبیرستان [و دانشگاه] وارد می‌شوند، در والدین آنها این انتظار بالا می‌رود که شانس فرزندان خود را همچون زمانی تصور کنند که این دبیرستانها [و دانشگاهها] تنها بر روی دانش‌آموزان طبقات بالا گشوده بودند. [...] با تورم و افزایش رقم مدارک، ارزش آنها پایین آمده و «کیفیت اجتماعی» دارندگان آنها رو به سقوط می‌گذارد. اثرات تورم مدارک تحصیلی مهمتر از آن چیزی هستند که معمولاً ادعا می‌شود. [...] مدرک، ارزش خود را از دست می‌دهد زیرا برای افرادی که "فاقد ارزش اجتماعی هستند" قابل دسترس شده است» (ص 93).‌


   بنابراین می‌توان گفت شرایط اجتماعی ـ تاریخیِ سرخوردگی در عصر حاضر، تنها وضعیتِ عام «جوانی»، به شمار می‌آید. و احتمالاً به دلیل همین «سرخوردگی اجتماعیِ» گریبانگیر جوانی است که بنا به گفته‌ی بوردیو جوانان بورژوا (به دلیل امکانات حمایت مالی خانواده‌ها) مایل‌ به طولانی کردنِ دوره‌ی نوجوانی خویش‌اند. که از قضا همین امکانِ کمک، (تنها برای گروهی از جوانان) موجب می‌شود که حدود و ثغور «جوانی»، خصلتی «طبقاتی» به خود بگیرد. و خودِ واژه‌ی جوانی، چنانچه بوردیو می‌گوید مورد سوءاستفاده‌ی تردستانه‌ی زبان قرار بگیرد :
« به عبارت دیگر، تنها با سوءاستفاده‌ی تردستانه از زبان است که می‌توان جهان‌های اجتماعی کاملاً متفاوتی را که در عمل هیچ‌چیز مشترکی با یکدیگر ندارند در مفهوم یکسانی جمع کرد. از یک طرف ما جوانانی را داریم که واقعاً در یک جهان نوجوانی سیر می‌کنند، یعنی در دنیایی از عدم مسئولیت [... (دانشجوی بورژوا) ...] و [در طرف دیگر] کارگر جوان، که حتا دوران نوجوانی را تجربه نکرده است، ما امروز شاهد بروز چهره‌های بینابینی هستیم» (صص89 ، 90) .  

حضور «چهره‌های بینابینی»، همانگونه که دیدیم ناشی از کوتاه و بلند شدن و یا کش و قوس آمدن موقعیت‌ها در شرایط مختلف اجتماعی است. و اتفاقاً همین امر است که از میدان مبارزه بودن بسیاری از  مفاهیم و از جمله «جوانی» پرده برمی‌دارد.
چهارم آبان ماه 1389   
با استفاده از گفتگوی پیر بوردیو و آن ماری متاییه: جوانی واژه‌ای بیش نیست،
 کتاب درسی درباره درس، ترجمه ناصر فکوهی، انتشارات نی، 1388



۱۳۹۲ خرداد ۲۴, جمعه

مصاحبه با سرکار خانم فاطمه ظفرنژاد (پژوهشگرآب و توسعه پایدار)

زهره روحی: سرکار خانم ظفرنژاد عزیز از اینکه دعوت به مصاحبه را پذیرفتید تشکر می کنم. باید عرض کنم سخنرانی شما برای جمعیت حاضر در دومین همایش هفته ی اصفهان (4 آذر 1389) بسیار اثر  گذار بود و همین امر ضرورت بحث «توسعه پایدار»، را نشان می‌دهد. حال پرسش من این است که چگونه می شود توسعه پایدار داشت. به عنوان مثال شما هشداری کاملاً جدی در مورد آینده شهر اصفهان و زاینده رود دادید ، و همه هم تحت تأثیر قرار گرفتند اما فکر نمی کنید که «حساسیت ایجاد شده» نیاز به راهکار «عملی و اجرایی» دارد؟ لطفا در اینباره بفرمایید چه باید کرد؟

خانم فاطمه ظفرنژاد:   سپاسگذار از لطف شما و گویا شما چنان تحت تاثیر هشدار جدی من قرار گرفتید که بخش پایانی مقاله در ذهن شما اثر پررنگی برجای نگذاشت. اما من هر بار که نقدی را با انگیزه عشق به این سرزمین کهن پرافتخار مطرح کرده ام حتما راهکارهای برون رفت را هم گفته ام. در آخرین بخش مقاله  "اصفهان و زاینده رود" که در همایش دوستداران اصفهان ارائه کردم، به راهکارهای اصلاح وضعیت با نام "راهبردهای پایداری شهر اصفهان" پرداختم. این راهبردها در  4 راستای اصلی تنظیم شده اند:
1. احیای آبخیز زاینده رود از سرچشمه تا چاهه آن(تالاب بین المللی گاوخونی)، و برچیدن سدها و از همه مهمتر غول 1.5 میلیاردمترمکعبی زاینده رود.  احیای این حوضه آبخیز مهم که مانند حوضه کارون، هر  کیلومتر طول آن شاید بیش از یک کشور اروپایی تاریخ فناوری پایدار، تمدن، فرهنگ، و هنر داشته باشد، نه تنها از  اهمیت زیستی و اکولوژیک که همچنین از اهمیت تاریخی، اجتماعی، سیاسی در سطح ملی برخوردار است. شهر تاریخی اصفهان بخشی از آبخیز زاینده رود است که بشدت به رودخانه زاینده رود (و نه جسد بیجان و خشک آن) نیازمند و وابسته است. لازم است مطالعات بازسنجی منابع و مصارف در کوتاهترین مدت و با توجه به سیاستهای کلی اصلاح الگوی مصرف (ابلاغ 15 تیر 1389) انجام شود. بهتر است بودجه ای از سوی مراجعی چون استانداری به اینکار اختصاص داده شود تا پژوهشگران و خبرگان مستقل غیرمنتفع (بیرون از دایره شرکتهای مشاور و مجری و پیمانکار و عامل چهارم طرح های سدسازی و..) با کمک همه سازمان های مردم نهاد این استان این کار را به انجام برسانند. پیش از همه باید نظر سازمان ها و نمایندگان کشاورزان استان پرسیده شود که صاحبان اصلی آب زاینده رود بوده اند و مدرنیزاسیون تقلیدی از "بیگانگان و گم شدگان لب دریا" حقابه آن ها را نادیده گرفت و از آن حاتم بخشی ها کرد.
شکست الگوی توسعه یکدست و یکسان برای همه جا و نیز خطرات بیماری غول پیکرسازی در دستور 21 سازمان ملل بازتابی گسترده یافته است. هر کشور و هر منطقه باید الگوی توسعه خود را بر پایه تجربه و دانش بومی و نیز اقلیم و شرایط ویژه خودش پیدا کند. باید راهکارهای کوچک، محلی، و تصمیم گیری شده از سوی جوامع بومی مولد جای سدها و  ساخت و سازهای غول پیکر و ناکارآمد را بگیرد. دانش بومی نخستین پله است.نیازهای روز را باید بکمک روشهای نوین پایدار مانند نیروگاه خورشیدی کوچک، نیروگاه بادی کوچک، و.... تامین کرد. روش های غیرسازه ای تامین آب را باید جانشین روشهای سازه ای یا سخت افزاری یا سدسازی کرد. مدیریت تقاضای آب و برق را باید جانشین مدیریت عرضه و تامین کرد.  در این زمینه روشهای تصفیه، بازیافت، و بازچرخانی آب و نیز افزایش کارآیی مصرف آب از میانگین 0.4-0.3 کنونی به 1، می تواند معادل سالانه دهها میلیارد مترمکعب آب جدید باشد. این  کاری است ساده تر و کم هزینه تر و کم پیامدتر از ساخت سدها و سامانه های انتقال و خوشبختانه سیاست های کلی اصلاح الگوی مصرف راهگشایی قانونی برای تغییر رویکرد مدیریت آب در کشور را نوید می دهد.
2. تدوین راهبردهای حفاظت از معماری بلند آوازه شهر.  بصیرت و ژرف اندیشی و احترام به هویت تاریخی شهر در ساخت و سازها، احیای محله ها، توقف ساخت خیابانها و بزرگراهها و تبدیل آنها به محل رفت و آمد انسانها.   یادآوری می کنم که سند دستور 21 همایش سران زمین در ریودوژانیرو (1992) که ایران نیز امضا کننده آن بوده است توجه ژرف به دانش بومی به عنوان آغاز حرکت برای توسعه را گوشزد می کند. چراکه دانش بومی هر منطقه قرنها با محیط زیستش کنار آمده و آزمون و خطاهای زیادی را از سرگذرانده است پس بخودی خود مولغه های پایداری و هماهنگی با اقلیم و محیط را در خود دارد. و البته در کشوری که 6 هزاره  تمدن و شهر نشینی را در پشت سر دارد (نگاه کنید به آثار منتشر شده در باره یافته های جیرفت، کاشان،...) معماری ملی از بیشترین پایداری و هماهنگی با محیط برخوردار است.   هماهنگ سازی با نیازهای امروز باید بر پایه معماری بومی و ملی و با ژرف اندیشی و بصیرت کامل انجام شود. نباید با ساخت و سازهای ناشیانه این هماهنگی را خدشه دار کرد.    تدوین راهبردهای حفاظت از معماری اصفهان چه از دیدگاه توسعه پایدار و چه از دیدگاه تاریخی، معماری و هنری ضرورت لحظه است.
3. تدوین راهبردهای حفاظت از محیط زیست و کاهش آلودگی آبخیز زاینده رود و محیط پیرامونی این شهر تاریخی در چهار راستای هوای پاک، آب پاک، زباله صفر، توسعه شهرباغ.   اجرای سیاستهای کلی اصلاح الگوی مصرف می تواند به کاهش مصرف منابع طبیعی مانند آب و نیز منابع سوخت فسیلی مانند بنزین کمک زیادی بکند.  حقیقت اینست که پایتخت فرهنگی ایران با همه یادگارهای تاریخی و فرهنگی اش بشدت از پیامدهای توسعه تقلیدی بشیوه دیگران یا همان مدرنیزاسیون آسیب دیده است.  بافت شهر بسیار تغییر یافته و آلودگی هوا و آب، گذشته از بخطر انداختن جان انسان ها، می تواند به ساختمانها و پلهای تاریخی شهر  آسیب بیشتری برساند. در هیچ کجای این آبخیز نباید زباله دفن کرد که راهکارهای بسیار ساده و آزمایش شده ای برای مدیریت غیرمتمرکز زباله وجود دارد.  توجه به فضای سبز کافی بویژه بشیوه شهرباغ های کهن ایران زمین  می تواند به پاکی هوا و پایداری اصفهان کمک کند. برای همه چهار راستای یاد شده راهکارهای بسیار بسیار عملی و کم هزینه و تجربه شده ای وجود دارد.
4. تدوین برنامه کاهش مصرف و مصرف زدگی در همه عرصه ها بویژه منابع طبیعی و با تاکید بسیار بر منابع آب، سوخت فسیلی، و.... با بهره گیری از توان همه سازمان های مردم نهاد، مراکز علمی/پژوهشی، دانشجویان، دانش آموزان، اصناف و بازرگانان، انجمن های صنفی کشاورزان و سایر گروه های جمعیتی بویژه زنان که جلب مشارکت آنان می تواند اثری ژرف بر هر برنامه توسعه پایدار داشته باشد. در این راستا نیز سیاستهای کلی اصلاح الگوی مصرف مهم ترین مولفه های توسعه پایدار را ارائه کرده است.

روحی: اگر اشتباه نکرده باشم شما تخریب سدها را به عنوان راهکار عمده  ای  معرفی کردید که برای حیات تالابها و همچنین اثرات زیست محیطی آن در زندگی همه ی ما ضروری است،  آیا ممکن است در همین مورد به طور مشخص درباره رابطه ی تالاب گاوخانی و شهر اصفهان بفرمایید؟

ظفرنژاد : ساخت سد 1.5 میلیارد مترمکعبی زاینده رود در اواخر دهه 40 به پایان رسید و آبگیری آن آغاز شد.  مانند همه سدهای ساخته شده، این سد مطالعات نیازسنجی، مطالعات گزینه یابی، مطالعات تخصیص موثر، بررسیهای هزینه موثر، و مطالعات تحلیلی فایده/هزینه اجتماعی زیست محیطی نداشت.  پس از کودتای 28 مرداد ساخت و ساز به تقلید از الگوی توسعه نابومی (عمدتاً الگوی توسعه امریکایی) بشدت همه آبخیزها و عرصه های طبیعی کشور را درنوردید.  متاسفانه پس از انقلاب نیز این تقلیدِ ساخت و ساز در آبخیزها حتی با آهنگی تندتر ادامه یافت.
 تفوق اقتصاد متمرکز و پی ریزی دولت بسیار حجیم در دهه نخست پس از انقلاب، احیای دانش بومی غنی آب در این بزرگترین تمدن آبی جهان را نادیده گذاشت و شرکتهای دولتی با گرایش ساخت و ساز و مدیریت سازه ای در بخش آب بشدت گسترش یافتند. غافل بودیم از آنکه دولت حجیم و تفوق اقتصاد دولتی در همه جهان از جمله در امریکا و  شوروی سابق و نیز اروپا نه تنها به کارکردهای طبیعی و موثر  جوامع آسیب زده که در آمریکا به خاموشی رودها به زیان کشاورزان پائین دست و نابودی تالابها، در شوروی سابق به خشکیدن بزرگترین دریاچه آب شیرین جهان آرال، و.... انجامیده است.
با متورم شدن دولت، تصمیم گیری  ژرف اندیشانه توام با بصیرت و دوربینی جوامع بومی، که 6 هزار سال در برخورد با طبیعت روشی پایدار و مسالمت آمیز داشتند،  به تصمیم گیری از بالا به پائین جانبدارانه مهندسان و دیوانسالاران بخش دولتی سپرده شد که طبیعتاً نه تنها ناکارآمد و ناموثر است که پیامدهای بسیار ناسازگاری بر جوامع بومی پائین دست آبخیزها دارد.  گروههای اجتماعی ذیضرر این تصمیم گیری ها عبارتند از: کشاورزان حقابه بر از رودها و قنات ها و..، عشایر، ماهیگیران، جنگل نشینان، باغداران، نخلکاران، صاحبان صنایع و حرف ملی، پیشه وران وابسته به منابع طبیعی آبخیزها، زنان و صاحبان صنایع دستی بومی... یعنی مولدترین اقشار جامعه که در مقوله مهم خودکفایی ملی بشدت به آنها وابسته ایم.  در 50 سال گذشته جوامع بومی از سیاستگذاری های جانبدارانه مهندسان و شرکتهای بخش دولتی بویژه در بخش آب آسیب زیادی دیدند، زمین کشاورزی شان از دست رفت و به مهاجرت تلخ و اجباری وادار شدند.  این مساله ای است که جامعه شناسان و متخصصان علوم اجتماعی پژوهش های زیادی  می توانستند درباره آن انجام دهند. در کشور هند در این زمینه پژوهش های گسترده ای انجام شده است.
ساخت و ساز در حوضه زاینده رود با ویژگی های یادشده به نابودی تالاب بین المللی گاوخونی انجامید.  از نقش تالاب در تعدیل هوای حوضه و سایر  کارکردهای طبیعی مانند زیستگاه گونه های جانوری و گیاهی و  نیز از  ارزش بسیار زیاد آن برای منطقه و کشور که از میلیاردها دلار فراتر می رود که بگذریم، این تالاب 470 کیلومترمربعی منبع معیشت مردم منطقه بود و برای آنها درآمد ماهیگیری و نیز  گردشگری داشت.
ساخت و سازها بدون توجه به حقابه کشاورزان پائین دست انجام شده بود بنابراین در نخستین سالهای پس از آبگیری سد زاینده رود، روستای شاخ کنار از بابت از دست دادن حقابه ها و در نتیجه از دست دادن کشاورزی اش، از سکنه خالی شد.  ضبط حقابه در سد سپس به ورزنه در 30 کیلومتری تالاب رسید. این شهر متعلق به هزاره سوم است با گنجینه ای غنی از هنر معماری و یادگارهای چند هزار ساله که خود به تنهایی یک موزه بزرگ بشمار می رود. این شهر از 1347 شهرداری داشت (یعنی شهر بشمار می رفت) اما  امروز به سبب از دست دادن همه مبانی معیشتی مردمش تنها 13 هزار نفر جمعیت دارد و می رود که به خیل روستاها و شهرهای متروکه کشور بپیوندد.  ورزنه با از دست دادن حقابه، پنبه زارهایش و گندمزارهایش و ... را از دست داد و نیز صنایع و پیشه های مرتبط با کشاورزی و کارگاه های نخ ریسی و پارچه بافی اش از میان رفت. کشاورزان مولد ناگزیر از مهاجرتی ناخواسته و اجباری شدند. با مهاجرت باقیمانده مردمش، سنت ها و فرهنگ و نیز گویش ویژه اش که گفته می شود به زبان پهلوی بسیار نزدیک است در غبار تاریخ ناپدید خواهد شد.
ضبط حقابه های کشاورزان در سد بالا گرفت و آنها را به مهاجرت تلخ به حاشیه شهرها کشانید و تورم جمعیت بیش از توان اکولوژیک اصفهان را سبب شد.  و باز هم با ادامه وضعیت و حاتم بخشی های بیشتر از آب سد و  واگذاری غیرقانونی و غیرمشروع حقابه کشاورزان به کارخانه های بسیار پُرنیاز به آب مانند فولاد و... خشکی به 140 کیلومتر بالاتر از گاوخونی در اصفهان رسید و این شهر تاریخی با خاموشی زاینده رودش با خطر بسیار بزرگ خاموشی پایتخت فرهنگی خاورمیانه روبروست.  رودی که زمانی "زاینده رود" بود اینک به گفته زیست شناس طبیعت دوست و شاعر اصفهانی، مهندس محمود سلطانی، "زاینده بود" است.  مرثیه ای که این شاعر برای رود دیارش سروده همه تارو پود انسان را به درد می آورد.
و این همه تنها به سبب برنامه ریزی های نادرست، جانبدارانه، و  نخوت آمیز از بالا به پائین مهندسان و تکنوکرات های بخش دولتی برای حقابه کشاورزان و جوامع بومی رخ داده است. روشن نیست تصمیم گیری درباره حقابه های جوامع مولد بدون هیچ نظرپرسی از صاحبانشان چگونه مشروعیتی می تواند داشته باشد.  غالبا مهندسان و دیوانسالارانِ تصمیم گیرنده، هیچ شناخت ملموسی از حقوق آب و اهمیت اجتماعی آن برای میلیونها خانوار کشاورز و عشایر و... در پائین دست حوضه های آبخیز ندارند.  شرکتهای دولتی با نادیده گرفتن حقابه مردم پائین دست جلگه خوزستان، ساخت چندین تونل انتقال از سرشاخه های کارون و دز را طراحی و اجرا کردند و از این میان تونل انتقال پرهزینه دز به قمرود را با شتاب هر چه بیشتر به پایان نزدیک می کنند. گویا تجربه تلخ سد 15 خرداد را فراموش کرده ایم. آیا باید حتما در مدارس علوم دینی درس خوانده باشیم تا بفهمیم ضبط حقابه دیگران بدون هیچ پرسش از آنها کاری خدشه دار است و مصرف آن آب مغایر با همه ارزش هایی که باید به آنها پایبند باشیم؟ اما گذشته از شرکتها و مهندسان منتفع از ساخت و ساز در آبخیزها،  آنها که اینگونه فعالیت ها را توسعه می پندارند دو مساله مهم را نادیده می گیرند    1)زمانی می توان مُلکی را توسعه یافته تلقی کرد که اگر گرد آن دیواری کشیدیم و راه ورود منابع گوناگون را بر آن بستیم آن جامعه بتواند به حیات خود ادامه دهد. مناطق گوناگون ایران زمین از مُلک ری تا مُلک خوزستان، از خراسان تا اصفهان، از فارس تا کرمان... همواره این تعریف پایه از توسعه را در خود داشتند. هر جامعه و منطقه باید تنها روی منابع خودش حساب باز کند نه روی حقابه هزاران ساله مردم آبخیز زاینده رود یا کارون یا...  هر مُلک باید با راهکارهای صرفه جویی و نیز بکارگیری روشهای نوین پایدار ادامه حیات دهد.    2)بسیار راهکارهای ساده و کم هزینه تر برای تامین آب و برق وجود دارد که خوشبختانه در سیاست های کلی اصلاح الگوی مصرف به شمار زیادی از آنها اشاره شده است. بگذریم که ساخت و سازگرایان شرکتها منطقاً رابطه خوبی با اصلاح الگوی مصرف و راهکارهای ارزانِ غیرسازه ای نمی توانند داشته باشند. 

روحی: به نظر شما آیا برای توسعه پایدار نمی باید از تمامی کارشناسان و پژوهشگران رشته های مختلف حتا جامعه شناسی دعوت به عمل آورد؟ آیا فکر نمی کنید جا انداختن نحوه ی صحیح استفاده از آب به همکاری کارشناسان علوم اجتماعی نیز نیاز دارد؟ لطفا در اینباره بفرمایید.

ظفرنژاد :  این همایش، همانگونه که از نامش پیداست همایش هفته ملی اصفهان بود که دوستداران اصفهان در آن گرد هم می آیند و بناگزیر همه مسائل از جمله مسائل حفاظتی این شهر تاریخی هم می تواند در همایش مطرح شود. از حفاظت معماری تا محیط زیست و آبخیز همه و همه می توانند در این همایش مطرح شوند. در جمع دوستداران اصفهان همه می توانند شرکت کنند از پیشه وران و صنعتگران خرد و کلان تا کارشناسان تاریخ،علوم اجتماعی، علوم دینی، فلسفه،معماری،آب، توسعه پایدار...
اما نقش کارشناسان مستقل علوم اجتماعی در حل مسائل اصفهان بویژه مسائل زیادی که جوامع بومی حوضه آبخیز زاینده رود با آن دست به گریبان بودند و هستند بسیار تعیین کننده است.  انتظار می رفت که پژوهش ها و پایان نامه های زیادی به مسائل اجتماعی حوضه آبخیز زاینده رود: مانند ضبط حقابه ها، مسائل اجتماعی خشکاندن تالاب گاوخونی، سرنوشت ماهیگیران تالاب، متروکه شدن روستاهای آبادی چون شاخ کنار، ضبط حقابه کشاورزان ورزنه در سد و از دست رفتن کشاورزی و در پی آن صنایع بافندگی کهن این شهر، خالی از سکنه شدن شهرتاریخی و زیبای ورزنه، و مقوله های اجتماعی از این دست اختصاص داده می شد.  چنین مقوله هایی، علیرغم اهمیت زیاد و توان بالقوه در اصلاح رویکرد مدیریت آب از دهه ها پیش، به موضوع پژوهش جدی و اثرگذار بدل نشدند.    
کارشناسان علوم اجتماعی در اصلاح وضعیت کنونی می توانند اثرگذار باشند چنانچه با پویایی پژوهشیِ مستقل به تحلیل نقش اجتماعی دو گروه مهم بپردازد: نخست، گروه اجتماعی نوپدید مصرف کننده آب در شهرها (و غالبا تصمیم گیرنده برای جوامع بومی مولد) که همراه و همزبان با شرکتهای دولتی، منتفعان یا ذینفعان طرح های آب هستند.  دوم، گروه اجتماعی مولد بومی و ارزشمند کشور با جمعیت بسیار بیشتر متشکل از کشاورزان، عشایر، ماهیگیران، نخلکاران و باغداران و صاحبان صنایع بومی و دستی و پیشه وران مولد صاحب صنایع کوچک و...  که  حقابه هایشان در برنامه های موسوم به توسعه منابع آب با خشونت تمام تصرف شده و آسیب بسیار زیادی را متحمل شده اند و ذیضرران طرح های آب بشمار می روند.  
همچنین در حوضه آبخیز مهم زاینده رود، مسائل زیادی هست که می تواند موضوع پژوهش علوم اجتماعی باشد.  تحلیل علل متورم شدن بیش از اندازه شهر اصفهان و پیامدهای بسیار ناسازگار اکولوژیکی و محیطی و نیز اجتماعی آن در سایه سیاستگذاری های نادرست تامین آب و برق، تحلیل علل مهاجرت اجباری کشاورزان از انتهای حوضه آبخیز، تحلیل علل کوچک شدن غیر طبیعی شهر چند هزارساله ورزنه تا مرز نابودی با سیاستگذاری های نادرست دستگاه های دولتی از یک سو و رشد قارچ مانند شهرک های تازه تاسیس بدون هویت در کنار شهر اصفهان از سوی دیگر، و...

روحی : نقش شهروندان اصفهانی در احیا و ارتقاء حوضه آبریز «زاینده رود» چه می‌تواند باشد؟ چه راهکارهایی را پیشنهاد می‌دهید؟

ظفرنژاد: شهروندان اصفهانی در احیای حوضه آبخیز و زنده کردن دوباره "زاینده رود" نقش بسیار مهمی می توانند داشته باشند. کار و عزم مشترک سازمان های مردم نهاد، انجمن های محلی و بومی، سازمان های صنفی معماران، آموزگاران، دبیران، استادان دانشگاه ها، انجمن های مذهبی، فرهنگی، ادبی،  دوستداران تاریخ و فرهنگ اصفهان، انجمن های طرفدار محیط زیست، انجمن های زنان و دانش آموزان و دانشجویان، شوراهای محلی، تشکل ها و اتحادیه های پیشه وران، و...  می تواند احیای حوضه آبخیز را در دستور کار  سه قوه قرار دهد. از همه مهم تر حرکت انجمن های کشاورزان حوضه آبخیز است که می توانند بیشترین اثرگذاری را داشته باشند. تهیه نامه های درخواست اصلاح شیوه سخت افزاری در مدیریت حوضه آبخیز با امضاهای جمعی تشکل های کشاورزان و سازمان های مردم نهادِ دلسوز  و ارسال آنها برای مسئولان کشور بسیار اثر گذار خواهد بود.  
سال گذشته انجمن پیام سبز اصفهان و  30 تن اعضای هیئت علمی دانشگاه صنعتی اصفهان در حرکتی پیشگامانه و بسیار اثرگذار با ارسال نامه ای به شمار زیادی از مسئولان طراز نخست کشور خواستار حذف مدیریت سخت افزاری در حوضه های آبخیز شدند که خوشبختانه از دفتر مقام رهبری پاسخی شایسته دریافت کردند که عطف به آن همه تشکل های دیگر می توانند با ارسال نامه های جداگانه در پشتیبانی خود از نامه یادشده، خواستار اصلاح جدی رویکرد سخت افزاری و  تغییر مدیریت سازه ای در حوضه آبخیز و احیای زاینده رود شوند.
روحی: خسته نباشید. بار دیگر از همراهی تان در انجام این مصاحبه تشکر می کنم. لطفا اگر صحبتی درباره شهر اصفهان دارید  بفرمایید .

ظفرنژاد:  منهم با آندره مالرو موافقم که زمانی گفت اصفهان زیباترین شهر جهان است. اما اینکه امروز هم بتوانیم با این صفت وصفش کنیم با پرسش روبروست. شهری که زاینده رودش مرده و خاموش و خشک شده و پل های تاریخی زیبایش از خشکیِ زیر پایشان سیمایی مغموم و دلگیر دارند دیگر آن اصفهان گذشته نیست.  نیز الگوهای شهرسازی معماریِ نابومیِ تقلیدیِ ناسازگار با فرهنگ و اقلیم و...، شهرباغ اصفهان و معماری هنرمندانه، افسانه ای، و بلندآوازه آن را دستخوش اغتشاش و تخریب کرده است.
حقیقت اینست که شهر اصفهان تنها متعلق به اصفهانی ها نیست که به همه ایرانیان تعلق دارد.  اهمیت تاریخی و فرهنگی زیاد این شهر ما را وامی دارد که برای انجام هر کار حتی کوچک زمان زیادی بیندیشیم و بعد دست به اجرا بزنیم.  نباید هر سازمان دولتی یا خصوصی و یا هر کس با هر عنوان و مدرکی بتواند هرگونه ساخت و سازی را در آبخیز زاینده رود و در شهر تاریخی اصفهان انجام دهد.   در حوضه زاینده رود که هر کیلومترش بیش از یک کشور اروپایی تاریخ تمدن دارد، حتی جابجا کردن یک آجر یا یک دیوار مسئولیت بزرگ و خطیری است. اما متاسفانه در 50 سال گذشته تقلید از "گم شدگان لب دریا" و بی توجهی به دانش درخشان بومی با  دستاویزی به خردِ خام، بلای بزرگی بر سر این حوضه مهم کشور درآورده است.
گرچه که زمان زیادی را از دست داده ایم اما اگر عزمی عمومی وجود داشته باشد شاید بتوانیم حوضه آبخیز زاینده رود و شهر تاریخی اصفهان را نجات دهیم.  اگر مسئولیت امروزمان را درک نکنیم شاید فردا بسیار دیر باشد.

امید که با عشق و ایمان و تلاش، آبخیز زاینده رود و دیگر حوضه های آبخیز و آبریز این سرزمین کهن پرافتخار را بار دیگر احیا کنیم و آنچه با همه مواهب طبیعی اش از رود و جنگل تا تالاب و دریاچه از نسل گذشته تحویل گرفتیم همچون گذشتگانمان، امانتدارانه و سالم به نسل های آینده بسپاریم.

۱۳۹۲ خرداد ۱۸, شنبه

گفتگو با جوانان دوچرخه سوار در اصفهان

تهیه و تنظیم زهره روحی

«مکان و زمان : کناره‌ی پارک زاینده رود، در صبح یکی از نخستین روزهای پاییزی.»
مقدمه
 برخی از جوانان اصفهانی برای گذران اوقات فراغت خویش، در حاشیه‌ی زاینده رود به «دوچرخه‌سواری» روی آورده‌اند. وسیله‌ای که در «سبک زندگی اصفهانی»ها ریشه‌ی محکمی دارد که احتمالا به دوره‌ی صنعتی شدن اصفهان برمی‌گردد. نخستین شهری که در آن زمان به احداث راههای دوچرخه‌سواری در خود شهر اقدام کرد و از «دوچرخه» وسیله‌‌‌ای به اصطلاح عمومی برای آمد و شد ساخت. (البته باید توجه داشته باشیم که در اینجا منظور از «عموم» با توجه به عرف غالب «مردان» است). بهرحال،  در یکی دو نسل گذشته، انبوه کارگران، بازاریان، کسبه و خرده فروشها و یا حتا کارمندانِ مرد نه تنها با دوچرخه به کارخانه‌ها و محل‌ کار خود می‌روند بلکه برخی از آنها از این وسیله‌ برای تفریح دست جمعی با دوستان یعنی گشت و گذار به روستاهای اطراف اصفهان هم استفاده می‌کنند. اغراق نیست اگر بگوییم قریب به اتفاق تمام مردان و پسران کارمند و کارگر اصفهانی در خانه‌ی خویش دوچرخه داشتند. از اینرو «دوچرخه و دوچرخه‌سواری» در ذهن و خاطره‌ی اصفهانی‌ها (حتا دختر خانواده‌ای که پدر یا برادر خود را با دوچرخه‌اش به یاد می‌آورد)،  از موقعیت نوستالوژیک خاصی برخوردار است.
 اما گروه اخیرِ دوچرخه سوار در اصفهانِ امروز (آخرین دهه‌ی قرن 14 شمسی) که عموماً جوانانی مدرن‌ و برخاسته از طبقه‌ی متوسط هستند، برای گذران اوقات فراغت، همچون پدران خویش دوچرخه‌سواری را برگزیده‌اند. سبکی که احتمالاً به دلیل موقعیت جغرافیایی ـ فضایی شهر اصفهان، هم با رضایت و طیب خاطر خود و هم حمایت خانواده انتخاب می‌شود و سازنده‌ی اوقات سالمی می‌شود که همراهی «دوستان» یکی از عناصر بسیار مهم ورزشی ـ تفریحی در آن است. باری، در صبح یکی از جمعه‌های با نشاط پاییزی از سر اتفاق با یکی از این گروههای «دوچرخه سوار» برخورد می‌کنم، گپ کوتاهی می‌زنیم اجازه‌ی مصاحبه را می‌گیرم  و فی‌البداهه مصاحبه‌ی زیر انجام می‌شود.
ز. ر: ( رو به یکی از جوانان که به نمایندگی دیگران به پرسشها پاسخ می‌دهد) سلام و ممنون از اینکه اجازه این مصاحبه را به من می‌دهید. لطفا بگویید گروهی که هستید چند نفر است؟
مجتبی: نشمردم
ز. ر: خب لطفاً بشمرید
یکی از جوانان: 14 نفر
ز. ر: آیا فقط روزهای جمعه دوچرخه سواری می‌کنید؟
مجتبی: روزهای جمعه معمولاً برنامه داریم. یا کوه می‌رویم یا دوچرخه سواری می‌کنیم.
ز. ر: معلوم می‌شود که شاغل هم بین‌تان هست که روزهای جمعه را انتخاب کرده‌اید.
مجتبی: همه‌مون شاغلیم. فقط چندتایی دانشجو هستند، که شغلشان تحصیل است (با اشاره به سه جوان). ایشان، دانشجو هستند، ایشان و همینطور ایشان.
ز. ر: (رو به همان سه جوان) آیا مایل هستید نام رشته‌های تحصیلی‌تان را بگویید؟
جوانها: «اقتصاد» ، «گفتار درمانی» و «مکانیک»
ز. ر: چه تنوع جالبی، آیا رشته‌های جامعه‌شناسی و فلسفه هم بین‌تان هست؟
یکی از جوانها با خلقی خوش: «فلسفه» هم داریم ولی با خودمون نیاوردیمش (بقیه می‌خندند).
ز. ر: چند وقت است که این برنامه‌ی گروهیِ تفریحی ـ ورزشی را دارید؟
مجتبی: والا اکیپی که داریم اولین بار در تور کوهرنگ آشنا شدیم. و لیدر تور هم همین مریم خانم بودند. و ما همه اینجا خانواده‌ایم. ایشان خانم من است. ایشان دایی من هستند، ایشان هم خانمش است. همه خانواده و دوستان خانوادگی هستیم.
ز. ر: (رو به مریم) ممکن است بگویید شغلتان چیست؟
مریم: من پرستار هستم.
ز. ر: غیر از دوچرخه سواری و کوهنوردی آیا برنامه‌ی جمعی اوقات فراغت دیگری هم در طبیعت دارید؟
مجتبی: سفرهای کوتاه مدت (یک روزه) به اطراف اصفهان.
ز. ر: آیا وجود چنین تفریحات سالمی با دوستان در طبیعت می‌تواند در محیط های شغلی و تحصیلی شما اثرگذار باشد؟
مریم: برای من که هست. بهرحال آدم با دوستانش که هست و در فضای طبیعی خستگی‌اش در می‌رود و انرژی می‌گیرد.
ز. ر: از نظر انعطاف‌ پذیری چه طور؟
(چند تا از جوانها با هم شروع به صحبت می‌کنند، اما بالاخره صدای یکی از دخترها بر صدای دیگران غالب می‌شود): خب بله، بودن با آدمهای مختلف کمک می‌کند که با آدمهای مختلفی در تماس باشیم همین بهمون کمک می‌کند که بعداً در محیط کار یا محیط‌های دیگر راحت‌تر بتوانیم اخلاق‌های متفاوت را بپذیریم یا بدانیم که الان چه جوری باید با این شخصیت در گروه دوستی‌مان برخورد کنیم.
ز. ر: (رو به همو) رشته‌ی تحصیلی و شغلتان؟
دختر جوان: من ریاضی خوانده‌ام و الان پاره وقت کار می‌کنم.
ز. ر: در رابطه با همان انعطاف‌پذیری آیا تجربه‌ای هم در این مورد داشته‌اید؟
دختر جوان: بله من قبلاً آدم خیلی سختی بودم ولی الان  خیلی خوب می‌توانم رابطه برقرار کنم. و خب جمع‌مون هم یک جوری است که همه با هم راحت‌ هستیم. و همین جمع کمکم کرد که در جمع‌های دیگری هم که هستم راحت‌تر بتوانم با آدمها ارتباط برقرار کنم.
ز. ر: مجتبی، شما چه کاره‌اید؟
مجتبی: کارمند بانک.
ز. ر : واقعاً! اصلا بهتون نمی‌یاد!
مجتبی: خودم هم باور نکرده‌ام. (همگی می‌خندند)
ز. ر: آیا جدیداً مشغول به کار شده‌اید؟
مجتبی: دو سال و اندی.
ز. ر: راضی هستید!؟
مجتبی: اگر جمعه ها و بعد از ظهرها از دو به بعد نبود، نه اصلا راضی نیستم.
ز. ر: (رو به جمع)چه شغل‌های دیگری اینجا هست؟
جوانها، (آنهایی که قبلا خودشان را معرفی نکرده‌اند، یکی یکی به معرفی مشاغل خود می‌پردازند): «منهدس کامپیوتر»، «مهندس انرژی اتمی»، «مهندس کامپیوتر» ، «کارمند انرژی اتمی».
ز. ر: وضع کار چه طور است، آیا قراردادی هستید؟
یکی از جوانها: همه یکساله قراردادی هستیم.
ز. ر: اگر اجازه داشته باشم می‌خواهم پرسشی درباره یکی از اتفاقات اخیر در جهان داشته باشم، جریان وال استریت را چه جور می‌بینید؟
مجتبی: من خیلی از حرکت اعتراض آمیز آن خوشم آمده.
ز. ر: به نظر شما آیا حرکتی ضد سرمایه‌داری است؟
(دانشجوی اقتصاد) : نه ، به نظر من توزیع ناعادلانه‌ی درآمد است که این مورد‌ رو برایشان به وجود آورده، وگرنه سرمایه‌داریِ صرف همچین چیزی رو امکان پذیر نمی‌کند. توزیع ناعادلانه‌ی درآمد باعث می‌شود سیستم اداری یک کشور چه سرمایه‌داری و چه کمونیستی اینطور عمل کند.
ز. ر: فقط توزیع ناعادلانه‌ی درآمد؟
مجتبی: (با لحنی پرسشگر به دوست دانشجوی اقتصادِ خود) ممکن است مخالفین دیگری هم در آن جمع وجود داشته باشند؟ مخالفینی که با آن سیستم مشکل دارند؟
دختر جوان: ممکن است آنها هم شلوغ کنند ولی [مسئله] از اینجا [توزیع ناعادلانه‌ی درآمد] شروع می‌شود. ... من مسئله‌اش را در «فقر» می‌بینم.
مجتبی: من در اعتراض می‌بینم. اعتراض به هر چیزی.
دختر جوان: وقتی پول داشته باشید و خوش باشید به چی می‌خواهید اعتراض بکنید؟ «فقر» است که اولین اعتراض‌ها را به وجود می‌آورد....
(بحث بین این جوانهای نازنین بالا می‌گیرد. ضمن آنکه روز هم در حال بالا آمدن است. فکر می‌کنم بیشتر از این نمی‌باید وقت گرانبهای‌شان را بگیرم....)
ز. ر: بیشتر از این وقتتان را نمی‌گیرم. یک بار دیگر از اینکه فرصت گفتگو با خودتان را به من دادید از همگی شما تشکر می‌کنم. آیا مطلب خاصی هست که بخواهید بگویید.
مجتبی: امیدواریم محدودیت‌ها کمتر بشود. آیا می‌دانید با چه سختی همین چند تا دوچرخه را از شهرداری امانت گرفتیم؟ خانمها باید دوچرخه‌های خودمون را سوار شوند و تعهد بدهیم که سوار آنها نشوند  ....

اصفهان ـ آبان‌ماه 1390